اگر کسی حقیقتا می خواهد زندگی را برای خودش تلخ کند، کافی است یاد بگیرد خودش را با دیگران مقایسه کند.
#باهم_کتاب_بخونیم
#ارتباط_بدون_خشونت
@asoorikbook
دیبس بیلچه را برداشت و آرام و مصمم، سوراخی عمیق در شن درست کرد. متوجه شدم که یکی از سربازهای انتخابی را تکه
تکه کرده است. سوراخ را که کند، سرباز تکه تکه شده را با دقت توی سوراخ گذاشت و با بیلچه روی آن شن ریخت. سوراخ را پر از شن کرد و با پشت بیلچه روی شن کوبید. بعد اعلام کرد: «این یکی دفن شد. این یکی شانس بالا رفتن از تپه رو نداشت. و البته، این یکی به بالای تپه نمیرسه. اون می خواست که بره بالا. اون می خواست که با بقیه باشه، آرزو هم داشت. اون می خواست تلاش بکنه. اما هیچ شانسی نداشت. دفن شد.»
من با تکرار حرف هایش توضیح دادم: «پس این یکی دفن شد. شانس از تپه بالا رفتن رو از دست داد و نتونست به قلهی تپه برسه.»
دیبس خودش را به سمت من خم کرد و گفت: «اون دفن شد و نه تنها دفن شد، بلکه من یک تپهی دیگه، یک تپه ی
بزرگ، بلند و محکم روی قبرش درست میکنم
هرگز، هرگز دوباره این شانس رو نداره که بره بالای تپه!» با
دستهایش شن را روی گور سرباز مدفون ریخت و تپه ای
درست کرد. تپه که درست شد، شن ها را از دستش پاک کرد،
پاهایش را جمع کرد و چهار زانو نشست. همانجا نشست
من نگاه کرد. آرام گفت: «اون پدر من بود.» و از جعبه ی شن بیرون آمد
پرسیدم: «این پدرت بود که زیر تپه دفن شد؟»
جواب داد: «بله، پدرم بود.»
زنگ کلیسا به صدا درآمد. دیبس تعداد زنگها را شمرد. گفت:
«یک. دو. سه. چهار. ساعت چهاره. توی خونه من یک ساعت
دارم و ساعت بلدم.»
پاسخ دادم: «ساعت داری؟ و می تونی ساعت رو بگی؟»
گفت: «بله. ساعتهای مختلفی هست. بعضیها رو کوک می کنی. بعضی ها الکتریکی هستن. بعضیها زنگ می زنن. بعضی ها آهنگ می زنن.»
پرسیدم: «شما توی منزل چه جور ساعتی دارین؟» به نظر می آمد دیبس با این بحث روشنفکرانه می خواست از دفن «پدر» فاصله بگیرد. منهم همراهی اش کردم. این کار به او وقت می داد روی احساسی کار کند که در باره پدرش داشت. به نظر می رسید زیر بار این احساسات در حال خفه شدن است. انگار از آنچه انجام داده، ترسیده و در جستجوی بازگشت به مکانی امن برای
خود است. مثل همین بحث در باره ی اشیاء، در این جا و در این ساعت. به او فشار نیاوردم که در باره ی احساساتش صحبت کند.
#دیبس_درجستوجوی_خویشتن
#کتاب_والدین
@asoorikbook
وقتی به کتابهای خردسال که در سایر کشورها تولید میشود نگاه میکنیم، میبینیم این کتابها عموما کتابهایی با کیفیت چاپ بالا است که از تکنولوژیهای پیشرفته چاپ در تولید آنها استفاده شده است. کتابهایی قابل شستوشو، تعاملی و ...
کتابهایی که ارزان نیستند و البته بیشترین فروش را نسبت به کتابهای سنین دیگر دارند.
_ کتابهای #دالی_بازی کتابهایی تعاملی است که توسط خانم زهرا موسوی (که سابقه خوبی در شعر کودک دارند) ترجمه شده است.
_ کتابهایی شعر محور که در هر جلد آن متناسب با موضوعِ کتاب دالی بازیهایی نیز اتفاق میافتد.
_ شعرها (که ماجرای کتاب را پیش میبرند) و دالی بازیها مجموعا فضایی دوست داشتنی برای مادر(پدر) و کودک میسازند.
#معرفی_کتاب
#کتاب_کودک
#دالی_بازی
@asoorikbook
کسی که کتاب نمیخواند، در هفتاد سالگی فقط یک زندگی را زیسته است: همان زندگی خودش را!
کسی که کتاب میخواند ۵۰۰۰ سال زیسته است:
زمانی که قابیل هابیل را میکشد بوده است،
زمانیکه رنزو با لوچیا [رمانی تاریخی از الساندرو ماندزونی] ازدواج میکند،
زمانیکه لئوپاردی [شاعر رمانتیک ایتالیایی] امر نامتناهی را میستاید...
چراکه خواندن گونهای جاودانگی به واپس است.
اومبرتو اکو
#باهم_کتاب_بخونیم
@asoorikbook
من کلمات توصیفی را به این دلیل می پسندم که آنها کودک را به حل مسائل خود دعوت می کنند .بگذارید مثالی بزنم:
اگر کودکی یک لیوان شیر را روی زمین بریزد، به او می گویم:《 می بینم که شیر ریخته است》
سپس یک تکه پارچه یا یک ابر به او می دهم.به این ترتیب من از سرزنش کردن پرهیز می کنم؛
بر آن چیزی که باید تاکید می کنم و کاری را که باید کرد مشخص می کنم اگر می گفتم: 《 احمق تو مدامهمه چیز را می ریزی، تو هرگز یاد نخواهی گرفت!》
مطمئن باشید که تمام نیرویی که باید برای یافتن راه حل صرف می شد، برای دفاع از خود به کار می رفت و حتما چنین چیزی را در پاسخ می شنیدم
《 بابی دستم را هل داد!》یا 《تقصیر من نبود》
#باهم_کتاب_بخوانیم
#کودک_خانواده_انسان
@asoorikbook
مجموعه قصههای #خرسکوچولو_و_خرسبزرگ مجموعهای پنج جلدی است که پیش از این در جلدهای مجزا نیز به چاپ رسیده است. این مجموعه شامل ۵ داستان است که محور هر داستان تجربه های کوکانه خرس کوچولو و حضور حمایتگر خرس بزرگ است.
داستانهایی دوست داشتنی که خواننده را با تجربه و بازی کودکانه و حمایت و امنیت والدانه مواجه میکند. به عبارتی دیگر این داستانها چیستی کودک و چگونگی حضور صحیح والد را به ما نشان میدهد.
#خرسکوچولو_و_خرسبزرگ
#کتاب_کودک
#آسوریک
@asoorikbook
خرس کوچولو همینطور روی شاخه بالا و پایین میپرید و میگفت: ببین چطور بالاتر میپرم خرس بزرگ!
خرس بزرگ گفت: آفرین خرس کوچولو!
خرس کوچولو با صدای بلند گفت: آمادهای خرس بزرگ؟ و بازهم بالا و بالاتر پرید. آن وقت از شاخه پرید پایین.
درست توی بغل خرس بزرگ.
خرس کوچولو گفت: بازهم من را گرفتی!
خرس بزرگ گفت: آفرین خرس کوچولو!
خرس کوچولو گفت: بازهم میروم چیزهای بیشتری را بشناسم.
#خرسکوچولو_و_خرسبزرگ
@asoorikbook
آنچه در زندگی می خواهم محبت است، جریانی متقابل میان خودم و دیگران مبتنی بر نثار از صمیم قلب است.
#باهم_کتاب_بخوانیم
#ارتباط_بدون_خشونت
@asoorikbook
راکون کوچولو در جنگل ایستاده بود و گریه میکرد. او به مادرش گفت: «نمیخواهم به مدرسه بروم. میخواهم در خانه پیش تو بمانم. میخواهم با دوستان و اسباببازیهایم بازی کنم. کتابهایم را بخوانم و روی تاب خودم تاب بازی کنم…
_ یکی از کتابهای دوستداشتنی برای شروع مهر و مدرسه کتاب #دستی_که_بوسه_میزند است.
_ این کتاب داستان راکونی را روایت میکند که باید به مدرسه شبانه جنگل برود اما ...
_ این داستان روایت لحظههایی است که کودک ناچار به جدایی از مادر است و این جدایی و اضطراب آن کودک را آزار میدهد. حالا این جدایی میخواهد بواسطه شروع مدرسه و کلاس اول باشد یا هر دلیل دیگری
_ مادر به راکون کوچولو رازی را میگوید و این راز را کف دست او میگذارد تا راکون کوچولو با نگاه به کف دستش این محبت را تحت هر شرایطی در کنار خود داشته باشد.
#دستی_که_بوسه_میزند
#معرفی_کتاب
#اول_مهر
@asoorikbook