#داستانک
روباهی برای گربه جلسات آموزشی برگزار می کرد که در آن روش هایی که بتوان از دست دشمنان فرار کرد را آموزش می داد.
روباه: “من یک دنیا ِ فن بلدم که می توانم از دست دشمن فرار کنم.”
گربه: “من فقط یک روش دارم و با همان روش هم موفق می شوم.”
در همین لحظه صدای تعدادی سگ شکاری به گوش رسید. گربه فورا از درخت بالا رفت و لای شاخه های درخت پنهان شد و گفت: “این فن من است.”
روباه به روش های مختلف فکر کرد و همین طور که فکر می کرد سگ ها نزدیک شدند و در همین حین روباه شکار شد.
گربه که داشت این صحنه را نگاه می کرد، گفت:
یک برنامه ی مطمئن که قابل اجرا باشد، بهتر از هزاران برنامه ای است که غیر قابل اجرا باشد..
💟 @asrar_movafaghiyat
سه سال واسم حبس بریدن !
اون هم به خاطر کارهای سینمایی ...
اون زمان من نه نویسنده بودم، نه کارگردان، فقط مسئول تجهیزات و برق رسانی سینما بودم.
گاهی وقتها حین پخش بعضی فیلمها حس میکردم لازم نیست بیننده اونها را تا آخر ببینه !
واسه همین برق سینما را قطع میکردم و اونها با یک داستان نیمه کاره میرفتن خونشون !
واقعیت اینه که یک داستان نیمه کاره خیلی بهتر از یه پایان مسخره است ...
بعد از اینکه از زندان آزاد شدم ازم پرسیدن، آیا باز هم میخوام این کار را ادامه بدم ؟
گفتم البته ! هیچ چیز بهتر از یه از برق کشیدن به موقع نیست ...!
حتی اگه میتونستم رابطههای عشقی را هم به موقع از برق میکشیدم، اونوقت همه با یک داستان نیمه کاره قشنگ میرفتن خونههاشون ...!
✍️ #روزبه_معين
#داستانک
#زنگ_تفکر
💟 @asrar_movafaghiyat
#داستانک 🍃🌸
✨کسی می گفت:
در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم ....
💫او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد ..تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد ..
💫پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد !
سبحان الله، پارچه سفید روی سر خود را در آورد و با آن نوزادش را پوشاند تا آفتاب به او نخورد !
انگار فراموش کرده بود که فرزندش مرده است .
💫از عطوفت و رحمت پدر نسبت به فرزندش؛ بغضم ترکید و گریه کردم .
و معنی این آیه را خوب فهمیدم و تکرارش می کردم
﴿.. و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا ﴾
بگو : پروردگارا ! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند
💫پدر و مادر می توانند همزمان ده کودکشان را دوست داشته باشند و به آنها توجه کنند اما ده پسر نمی توانند از یک پدر یا یک مادر مراقبت کنند ...
💫 خداوندا به ما توفیق بده که به پدر و مادر خود نیکی کنیم و ما را ببخش به خاطر کوتاهی و خطایمان در حق آنان .💝
💟 @asrar_movafaghiyat
❖
#داستانک
✨گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند.
💫بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.
💫برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟
برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
💫وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس.
آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
💫زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم
#تلاش
💟 @asrar_movafaghiyat