eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
سر از سجده برداشت اتاق روشن شده بود و علی وارد اتاق شده بود. با تعجب گفت: _تو؟! اینجا؟! و بغض امانش نداد و اشک‌هایش روی گونه‌هایش لغزید. و علی با لبخند نزدیک شد . کنارش نشست و مهربان پرسید: _چرا گریه می‌کنی؟ و فرشته نمی‌توانست جواب بدهد که او ادامه داد: فرشته جان یادته بهم چه قولی دادی؟ یادته قول دادی گریه نکنی؟ یه قول دیگه هم دادی. یادته؟ قول دادی تنها نمانی الان وقتشه نمی‌خوام ناراحت ببینمت. تو لایقِ یه زندگی خوب هستی . اگه می‌خوای از دستت راضی باشم . به قولت عمل کن. یادت نره بلند شد و رفت. فرشته همچنان اشک می‌ریخت که احساس کرد دستی بر روی شانه‌اش او را تکان می‌دهد. برگشت به سمتش که مادر با لیوانی آب کنارش نشسته بود و او را صدا می‌کرد و تکانش می‌داد. به خودکه آمد روی سجاده بود و اشک می ریخت. مادر او را در آغوش گرفت و بوسید . _چی شده عزیزِ دلم؟ _مامان علی اینجا بود _عزیزم خودت را ناراحت نکن . این لیوان آب را بخور . بعد بگو ببینم چی می‌گفت؟ لیوان آب را از مادرش گرفت جرعه‌ای نوشید . کمی آرام شد. به اطراف نگاه کرد. بچه‌ها نگران جلوی درِ اتاق ایستاده بودند. آغوشش را باز کرد. هر دو را در آغوش گرفت و بوسید و قربان صدقه‌شان رفت. _مامان جان چی شده؟ چقدر بابا را صدا می‌کردی توی خواب. _مامان بابا چی می‌گفت؟ _عزیزهای دلم چیزی نیست. نگران نباشید . آن روز دوباره فرشته سکوت کرده بود. نزدیک عصر که شد همه با هم سرِ مزار ِعلی رفتند. شبِ جمعه بود و هر کس با خیراتی کنارِ عزیزش آمده بود. دیسِ حلوا و خرما را روی مزار گذاشتند و بعد از دقایقی همه رفتند. کنارِ مزارِ بابا بزرگ و فرشته تنها کنارِ علی ماند. چادرش را روی صورتش کشید . دستش را روی سنگ مزار گذاشت و آهسته با علی نجوا کرد. "علی جان چرا؟! این چه خواسته‌ای است که از من داری؟! باور کن برام سخته بچه‌ها، خودم چه کار کنم؟! نگاهی به عکسِ علی روی سنگ انداخت. ولی انگار او حرفهایش را می‌شنود که لبخندی روی لبانش نشست. باورم نمیشه تو داری لبخند می‌زنی؟! و لبخندِ علی کِشدارتر ش و او متعجب می‌نگریست که بچه‌ها با سر و صدا آمدند. _مامان جان خوبی؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یک هفته از رفتنِ فرهاد می‌گذشت و امروز به گفته فرزاد قرار بود برگردد. روزِ جمعه بود و همه دور هم جمع بودند. فریبا هم با خانواده آمده بود . ناهار را دور هم خوردند و بچه ها مشغولِ بازی شدند و بزرگترها دورِ هم از هردری سخنی می‌گفتند. که صدای زنگِ تلفن بلند شد. فرزاد که منتظرِ تلفنِ فرهاد بود. از جا برخاست و به سمتِ گوشی تلفن رفت. آهسته صحبت می‌کرد و بعد از قطع کردنِ تلفن گفت: _با اجازه من باید جایی برم. مادر با نگرانی پرسید : _چیزی شده؟! _نه چیزِ مهمی نیست . یه کاری پیش آمده که حامد گفت: _از دستِ من کاری برمیاد؟! _راستش اگه کاری نداری بیا با هم تا جایی بریم و برگردیم. هر دو از خانه خارج شدند. _حامد جان من توان رانندگی ندارم . بیزحمت بشین پشتِ فرمون. _چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ _فعلا روشن کن بریم .بهت میگم. _چشم. کمی که دور شدند. فرزاد سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمهاش را بست. _برو بیمارستان _بیمارستان برای چی؟! فرزاد آهی کشید و گفت: _متاسفانه فرهاد تصادف کرده. _چطوری؟ _فعلا چیزی نمی‌دونم. امروز قرار بود از تهران برگرده. نزدیک اینجا تصادف میکنه. چطوریش را نمیدونم فقط یک کم سریع‌تر برو .خیلی دلم شور می زنه. به بیمارستان که رسیدند. جلوی در احمد را دیدند. احمد هم از دوستان و بچه محل هاشون بود؛ همان که به فرزاد زنگ زده بود. _چی شده احمد جان؟! _فقط سریع خودتون را برسانید. حالش تعریفی نداره. خونِ زیادی ازش رفته . نیاز به خون داره. _باشه کجا باید بریم؟! آزمایش‌های اولیه انجام شد. و فرزاد روی تختِ بیمارستان دراز کشید و برای نجاتِ جان دوستش، خونش را هدیه کرد. _ببخشید فرزاد جان خونِ من بهش نمی‌خورد ولی گروه خونِ تو را می‌دانستم . _کارِ خوبی کردی بهم زنگ زدی . حالا بگو چی شده؟! _من داشتم از سمتِ باغ‌مان برای ناهار می‌آمدم خانه که یک دفعه ماشینِ فرهاد را دیدم. ماشین چپ کرده بود.کجا؟ نزدیک پرتگاه. خدا بهش رحم کرد. اگر ماشینش توی دره افتاده بود. دیگه محال بود زنده بمونه. رفتم پایین و دیدم خودش توی ماشینه. از سرش خون می‌آمد و بیهوش بود. سریع به بیمارستان و پلیس خبر دادم که آمدند و درش آوردند و منتقلش کردند اینجا. دکترها گفتند باید بره اتاقِ عمل ولی قبلش باید خونِ موردِ نیاز را داشته باشیم. ممنون که آمدی. _ وظیفه است ِفقط امیدوارم دیر نشده باشه. ساعتی بعد هرسه پشتِ درِ اتاقِ عمل منتظر بودند. حامد به خانه زنگ زد و گفت که تا شب نمی‌توانند برگردند ولی حرفی از تصادف نزد. بالاخره پزشک جراح از اتاق بیرون آمد. _دکتر جان چی شد؟! _نگران نباشید ان شاءالله که خوب میشه. براش دعا کنید . متاسفانه به سرش و نخاعش آسیب وارد شده . عملش به خوبی انجام شد ولی باید تا فردا صبر کنیم تا ببینیم نتیجه چی می شه. دیگه بقیه‌اش با خداست. و انگار داستان بیمارستان و جراحی و بیهوشی در خانواده دوباره تکرار می‌شد. و فرزاد به یاد لحظاتِ بیهوشی و جراحی علی افتاد و ناامیدانه آهی کشید که دکتر ادامه داد: بهتره یکی پیشش بمونه. شاید نیمه شب به هوش بیاد . فرزاد رو به حامد کرد و گفت: _پس حامد جان بریم خانه من یه سری وسیله بردارم. من را برگردان اینجا. خودم پیشش می مانم. _باشه داداش. ولی خانواده اش چی؟ _نمی‌دانم فعلا که شماره تماسشون را ندارم. خواهرش که یک شهرستان دوره. برادرهاش هم که یکی خارج از کشوره. و آن یکی هم تهران. نه آدرس دارم نه شماره تلفن . باید صبر کنیم به هوش بیاد. به خانه که رسیدند آخرِشب بود. همه نگران و منتظر بودند. و آنها نمی‌دانستند چطوری این خبر را بدهند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیاست‌های زنانه بلد نیستی🤔⁉️ بیا اینجا تا یادت بدم چطور زندگی را به کام خودت و همسرت عسل کنی😍 آموزش سیاست‌های زنانه 👏👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همین امشب وارد بشید و از ادمین 🎁 بگیرید👏👏
فقط یک زحمت هم بکشید بنر ما را توی گروه ها و کانال هاتون بگذارید و برای دوستان‌تون بفرستید👏 اسکرین بگیرید و برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola ببینیم چه می کنید😉👌 انچه بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسند👏
چند نفر بیشتر اسکرین نفرستادند🤔⁉️ یعنی مشتاق این دوره رایگان نیستید😊⁉️
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام امام زمان❤️ سلام صبح زیباتون بخیر🌹 ✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨امام صادق علیه السلام فرمودند: عيد غدير، روز عيد و خوشی و شادی است و روز روزه داری به عنوان سپاس نعمت الهی است.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
YEKNET.IR - vahed - moslemie 1400 - poyanfar.mp3
8.9M
🔳 (ع) یابن عم کوفه میا در دلم درد است کوفه نامرد است 🎤 پویانفر صدایِ پایِ کاروانِ حسین می‌آید از دور کَم کَم باید رَختِ عَزا را دَستُ و پا کُنیم http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
💪 آرامش، پیامد اندیشیدن نیست ! بلکه "آرامش"، نیندیشیدن به گرفتاریها و چالش هایی است که ارزش"اندیشیدن" ندارند...! الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 ‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه معشوق کجاست؟ 🍃این روزها در عالم چه خبر است؟ حاجی‌ها در مکه مشغول عشق بازی با معشوق‌اند و در عرفات، منا و دور کعبه به گرد معشوق می‌گردند. اما امام حسین علیه السلام مکه و کعبه را رها کرده به دنبال معشوق با اهل و عیال آواره بیابان‌های ناکجا آباد شده و مسلم بر بالای دارالعماره معشوق را می‌خواند. به راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🍃مردمی در زیر رگبار گلوله صهیونیست فریاد الله اکبر سرداده و مردانی با ترک خانه و اهل و عیال راهی دیار غربت شده‌اند تا داد مظلوم از ستمگر باز گیرند و مردمی با دلی آرام و قلبی مطمئن به یاری دین خدا برخواسته و برای انتخاب اصلح می کوشند. راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🍃زنانی تلاش می کنند برای تربیت نسلی مهدوی و زنانی در گرما و زیر بار سرزنش‌ها چادر را محکم تر گرفته و از حریم خود دفاع می کنند. و زنانی که پا پیش گذاشته و دوشادوش مردان به دنبال نان حلال و خدمت به خلق می کوشند و زنانی که سر سجاده و مشغول دعایند که معشوق نظر افکند و چاره کار کند راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🍃خوب بگشا چشم و نگر در همه عالم که همه در پی یارند و همه در پی معشوق که هر کس به طریقی ره یار می جوید و عشقش به دل دارد. خوب بنگر که در این ورطه و این فصل امتحان تو کجایی؟ به در خانه کدام یاری؟ بشتاب و به هر جا هستی بنواز آهنگ در خانه معشوق را که جا نمانی از قافله‌ی یار راستی خانه معشوق کجاست؟ فرجام‌پور http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم‌ وقت بخیر گلم ناامیدی از شیطانه یادتون باشه. حتی استجابت دعا در سایه امیدواری اتفاق می افته. اولا، هر اتفاق و برنامه‌ای که در زندگی ما رقم می‌خوره امتحان الهی است جهت رشد و تقوای ما ثانیا، اگر حاجتی دارید باید هم امیدوار باشید هم توکل به خدا و توسل به اهل بیت داشته باشید و هم برای رسیدن به حاجتتون تلاش کنید. الانه این همه کانال های واسطه گری ازدواج هست، می تونید شرکت کنید در کنار دعا و توسل، تلاش کردن هم مهمه. چند راهکار هم قبلا گفتیم چله سوره یس نماز جعفر طیار ختم ۱۴۰۰۰ صلوات، شبی ۱۰۰۰ تا و هرشب هدیه به یک معصوم و البته استغفار کردن فراوان. دعا و رضایت والدین. ان شاءالله انجام بدید و نتیجه خوبی بگیرید. ازدواج مهمه ولی ازدواج با فرد هم کفو خیلی مهم تره ان شاءالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید و با خبرهای خوب ما را هم خوشحال کنید
دوستان بزرگوار در این ایام با برکت و اعیاد بزرگ حتما برای ازدواج جوانان دعا کنید و برای این امر حتما تلاش کنید و واسطه خیر باشید
کانال ازدواج تنهامسیر آرامش با خیال راحت می تونید عضو بشید و فرد مورد نظرتون را پیدا کنید👇 https://eitaa.com/ezdevaj_t_masiri
چقدر این آیه قشنگه مرتب تلاوت کنید و به معناش فکر کنید آیا بعد از تلاوت این آیه باز هم حق داریم نا امید باشیم؟؟؟ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واردِ خانه که شدند. بچه‌ها خواب بودند و خانم‌ها منتظر نشسته بودند. زهرا سریع به آشپزخانه رفت. غذا را برایشان گرم کرد که مادر پرسید: _فرزاد جان نمی‌خوای بگی چی شده؟! _راستش یکی از دوستام تصادف کرده. رفته بودیم بیمارستان. الان هم آمدم یک کم وسیله بردارم برم شب پیشش بمونم. _مگه کسی را نداره؟ _نه مادر جان فعلا کسی نیست . تا ببینم؛ می‌تونم خانواده‌اش را پیدا کنم. _کدام دوستته؟ فرزاد کمی مکث کرد. دلش نمی‌خواست بگوید ولی عادت نداشت جواب مادرش را ندهد. _راستش فرهاد با شنیدنِ اسمِ فرهاد نا خداگاه زهرا صدایش بالا رفت . _چی... آقا فرهاد؟! _بله متاسفانه _حالا طوریش شده؟! _فعلا بیهوشه. دکترها عملش کردند. میگن نخاعش و سرش آسیب دیده. امشب باید پیشش بمونم. شاید به هوش بیاد. _آخه پس خانواده‌اش؟ _زهرا جان اصلا ازشون خبر ندارم. نه آدرسی نه شماره‌ای. باید صبر کنیم تا صبح. بعد روکرد به حامد. _راستی حامد جان فردا از بچه‌های محل و در و همسایه یه پرس و جویی کن شاید یکی یه خبری از خانواده‌اش داشته باشه. _چشم داداش حتما. و فرشته خودش را کنترل می‌کرد که چیزی نگوید. درست حالا که داشت با دلش کنار می‌آمد. حالا که مطمئن شده بود. علی به این وصلت راضی است. حالا که تصمیم گرفته بود. صحبت‌های نهایی را با فرهاد بگوید. حالا که داشت به یک زندگی جدید می‌اندیشید. حالا که همه خانواده خوشحال و راضی بودند. این چه امتحانی بود خدایا؟ لحظه‌ها به کندی می‌گذشت و باز امشب خواب با چشم‌های فرشته سرِ سازگاری نداشت. و باز سجاده بود و مهر و تسبیح و نماز و دعا. مثلِ بیشترِ شبها. و این بار فقط از خدا شفای جوانی را می‌خواست که در بیمارستان بینِ مرگ و زندگی است. آفتاب که بالا آمد. بچه را راهی مدرسه کردند. با مادر و زهرا راهی بیمارستان شدند. فرزاد در راهرو بیمارستان قدم می‌زد. بی‌تابی‌اش نشانه خوبی نبود. با دیدنِ آنها سعی کرد آرام باشد ولی نمی شد. جلو رفت و سلام داد. _سلام پسرم چه خبر؟ نگاهی به فرشته انداخت که از شرم سرش را پائین انداخته بود و چیزی نمی‌گفت. _خبری نشده. هنوز به هوش نیامده . خیلی نگرانشم مادر . تو را خدا براش دعا کنید. دیگه منم طاقتم تمام شده. _توکلت به خدا باشه . شما با زهرا جان برید خانه یه چرت هم بخواب. ما هستیم .به هوش آمد خبرت می‌کنیم. _نمیشه مامان دلم اینجاست. _فرزاد جان باید استراحت کنی . دیشب تا حالا نخوابیدی برو مادر. _باشه چشم پس شما حواستون باشه. _برو خیالت راحت. از پشتِ شیشه فرهادی را دیدند که بیهوش روی تخت افتاده و کلی دستگاه بهش وصل است. مادر کتاب دعایش را در آورد. و مشغولِ خواندن شد که پزشکی وارد شد. فرشته هراسان جلو رفت. _آقای دکتر حالش چطوره؟! پزشک نگاهی به آنها کرد و گفت: _شما چه نسبتی باهاش دارید؟! فرشته به مادرش نگاه کرد و مادر سری به نشانه تایید تکان داد و فرشته سر به زیر و آرام گفت: _قراره با هم ازدواج کنیم لبخندی به لبان پزشک نشست. _تبریک میگم. ان شاءالله حالش خوب میشه. از نظرِ پزشکی تا حالا باید به هوش آمده باشه ولی نمی دانم چرا مقاومت می‌کنه. خواست به سمتِ اتاقِ فرهاد بره ولی انگار چیزی یادش آمده باشه . برگشت وگفت: _به نظرم بعد از معاینات بنده. شما برید توی اتاقش و باهاش صحبت کنید. شاید شنیدنِ صدای شما بهش کمک کنه _کی من؟! _بله دخترم شاید به امید نیاز داشته باشه برای برگشتنش و البته تا به هوش نیاد. ما نمی‌تونیم کامل از درمانش یا آسیب‌هایی که دیده مطمئن بشیم. پس اولین قدم برای بهبودیش به هوش آمدنشه. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اعمال شب و روز عرفه التماس دعا🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازهایی در مورد مردان که باید شما خانم‌ها بدانید😳 می‌دونی چرا بعضی خانم‌ها همسرشان را مثل موم توی چنگ‌شون دارند🤔⁉️ بزن روی لینک و رایگان کلی سیاست زنانه یاد بگیر😉👌 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 خانم فرجام‌پور هستم، مشاور خانواده با هزاران مشاوره موفق، اینجا هستم تا کمک‌تون کنم یک زندگی توام با آرامش و عشق و لذت داشته باشید💞👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490