eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
134 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ،، سلام،،،هزاران سلام بر شما خوبان💐💐💐 الهی که دلتون شاد لبتون خندون تنتون سلامت و حساب بانکی و جیبتون پر پول باشه الهی که جز خدای مهربون محتاج کسی نباشید البته خداوند ما را طوری آفریده که به هم احتیاج داریم👌 اما امیدمون فقط و فقط باید به خودش باشه الهی به امید خودت❤️
باز هم تبریک میگم به عزیزانی که در دوره ارتباط موفق شرکت کردند💐💐💐 ان شاءالله گوشه ای از مشکلاتتون با گدراندن این دوره حل بشه که حتما هم مفید و راهگشاست✅
بریم سراغ سوالات ناشناس که یک عالمه پیام برامون امده😍 ممنونم از اینکه هستید و ممنون از اینکه به برنامه های کانال توجه دارید و مشکل‌تون را با ما در میان میذارید💐💐💐💐💐💐 ان شاءالله بتونم کمکتون کنم
سلام علیکم ممنونم از لطف شما 💐 خدا را شکر که راضی بودید این نهایت ارزوی بنده است که رضایت خدا و خلقش را داشته باشم ببینید گلم تبلیغات برای شرکت در دوره فقط در یک تایم خاص و زمان ثبت نام انجام میشه که بابتش از همگی عذر خواهی می کنم و برای رعایت حال شما خوبان سعی می کنم تبلیغاتی برای دیگر کانال هاست و پیشنهاد میشه در کانال انجام ندم. ولی باز هم چشم😊 هر چه شما بفرمایید از حضور تک تک شما خوبان سپاسگزارم💐
سلام علیکم عاقبت‌تون بخیر💐 عزیزم در بحث شخصیت شناسی کامل درباره طبع و مزاج و خصوصیات هر طبع صحبت کردیم لطفا در کانال جستجو کنید و مطالعه کنید اما حتما احتیاج به اصلاح مزاج دارید لطفا فرم های مربوطه را از منشی دریافت کنید و پر کنید و هماهنگ کنید تلفنی راهنمایی تون کنم آی دی منشی👇 @asheqemola
بقیه بماند برای فرصتی دیگر 😊👌 حتما پاسخ میدم دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره😊👏
سلام گلم سلامت باشید🌺🌺 هر چه هست لطف خداست ممنونم از اینکه با ما هستید ان شاءالله شما و همه اعضای کانال همیشه در سلامت و آرامش کامل باشید🌹🌹🌹 محتاج دعای خیرتان هستم 🌺
بقیه بماند برای فرصتی دیگر 😊👌 حتما پاسخ میدم دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره😊👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزها به سختی می‌گذشت و من گوش به زنگ، کارم شده بود دعا و نذر و نیاز . کاش احمد قبول کنه و فقط یک بار بیاد تا همدیگر را ببینیم. بالاخره انتظارم سر آمد. بعد از یک هفته دوستم بهم خبر داد که رئیس آموزش و پرورش آن شهرستان قبول کرده تا با احمد صحبت کنه. خیلی خوشحال شدم امتحان‌هام تمام شد. هنوز منتظر بودم که خود رئیس آموزش و پرورش باهام تماس گرفت و گفت: قراره احمد با خانواده‌اش البته به اتفاق ِرئیس آموزش و پرورش شهرستان‌شون و همسرش به خانه ما بیایند . از خوشحالی بال در آورده بودم. نمی‌دونستم چطوری خدا را شکر کنم. بالاخره آمدند و طبق رسم‌مون باید توی آشپزخانه می‌ماندم دل توی دلم نبود. تا اینکه مامانم صدام کرد و سینی چای به دست وارد شدم. احمد، پدرش از دنیا رفته بود . مادرش بود و خواهرش و البته رئیس آموزش وپرورش و خانمش. از دیدنِ من همه‌شون تعجب کردند. خانم‌ها از جا پا شدند. سلام کردم و چای تعارف کردم. از همون اول مامان و خواهرش چشم ازم برنمی‌داشتند. بعدا خواهرش گفت: ما فکر می‌کردیم حتما یه نقصی داری که این قدر اصرار داری با یه جانباز ازدواج کنی. ولی وقتی دیدیم سالمی و البته زیبا، تعجب کردیم. و البته احمد فقط به اصرار حاج آقا (رئیس اموزش وپرورش) و خانمش آمده بود که فقط منو از سرِ خودش باز کنه. همون جلسه صحبت‌هامون را کردیم و قرارِ بله برون را گذاشتیم خدارا شکر احمد هم بعد از صحبتِ با من دیگه مخالفت نکرد. الان هم یه دخترِ خوشگل دارم که سپردم به عمه‌اش. دیگه استاد دانشگاهی را هم گذاشتم کنار و فقط و فقط می‌خوام از احمد پرستاری کنم. به پاسِ این ایثاری که کرده و دینی که نسبتِ بهش احساس می‌کنم خدارا شکر، خودم را خوشبخت‌ترین زنِ دنیا می‌بینم. در کنارِ احمد احساسِ هیچ کمبودی نمی‌کنم. شیرین گفت: وای چقدر سر نوشتتون جالب بود _ممنون عزیزم. همین موقع فرزاد فرشته را صدا کرد. _فرشته جان خیالت راحت باشه. همسرِت در اثرِ مسکن‌ها راحت خوابیده . خواهش می‌کنم بخواب. اصلا هم نگران چیزی نباش. _ممنونم داداشی . هر چند خیلی خسته بود ولی بازهم نتونست تا صبح راحت بخوابه . فردای آن روز دوباره یک سری آزمایش‌های جدید انجام دادند و علی را برای عمل فردا آماده کردند و فرشته کنارش بود و فرزاد برای استراحت به نماز‌خانه رفته بود. _فرشته خانم با اجازه ما داریم میریم _شیرین خانم خدا را شکر همسرتون مرخص شدند. _فعلا بله ولی ما باید مرتب بیاییم فعلا داریم میریم ان شاءالله علی آقا هم سلامت از اینجا مرخص بشن _ممنونم براش دعا کنید. _چشم عزیزم نگران نباش فعلا خداحافظ با رفتنِ شیرین فرشته دلش گرفت _فرشته جان خوبی؟ _خوبم عزیزم. _بیا کنارم _چشم علی جان چیزی لازم داری برات بیارم؟ _نه ممنونم همین موقع غذای علی را آوردند و فرشته کنارش نشست.کمکش کرد بنشینه. و قاشق را برداشت تا غذارا در دهان علی بگذاره . _عزیزم دیگه غذام را که می‌تونم بخورم. _بله می‌دونم. ولی می‌خوام خودم غذات را بدم. اشکالی داره؟ _هرجور که دوست داری و فرشته هر آنچه عشق و محبت بود در نگاهش تقدیم همسر مهربانش کرد. آن شب هم دوباره در نمازخانه بود ولی تنها. دلش نمی‌خواست از سجاده جدا شود . "خدایا! علی‌ام را به خودت می‌سپرم. خدایا! علی‌ام را از من نگیر" با صدای فرزاد به خودش آمد. سر سجاده خوابش برده بود. _فرشته جان خواهری بیداری؟ _بله داداشی _بیا می‌خوان علی را ببرن اتاق عمل، سراغت را می‌گیره. سریع بلند شد چادرش را مرتب کرد و به اتاق علی رفتند. پرستارها مشغول آماده کردنِ علی بودند تا او را ببرند. _فرشته جان آمدی؟ _بله علی جان من اینجام نزدیک رفت علی را روی برانکار گذاشتند و فرشته دستش را میان دستانش گرفت. _توکل به خدا ان شاءالله سلامت برمی‌گردی _برام دعا کن عزیزم . اگه سلامت شدم برگردم. اگه قرارِ مثلِ یک تکه گوشت باشم و یه گوشه بیفتم نمی‌خوام برگردم. _چه حرفیه علی جان ان شاءالله سلامت برمی‌گردی. ولی هرطوری هم که برگردی من که نمردم ازت پرستاری می‌کنم. _خیلی ازت ممنونم فرشته فقط سفارش‌هایی که کردم یادت نره . بگذار اگه رفتم .خیالم از بابتت راحت باشه. _ان شاءالله با سلامتی کامل برمی‌گردی. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490