هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
بقیه بماند برای فرصتی دیگر 😊👌
حتما پاسخ میدم
دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره😊👏
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_11
روزها به سختی میگذشت و من گوش به زنگ،
کارم شده بود دعا و نذر و نیاز .
کاش احمد قبول کنه و فقط یک بار بیاد تا همدیگر را ببینیم.
بالاخره انتظارم سر آمد.
بعد از یک هفته دوستم بهم خبر داد که رئیس آموزش و پرورش آن شهرستان قبول کرده تا با احمد صحبت کنه.
خیلی خوشحال شدم
امتحانهام تمام شد.
هنوز منتظر بودم که خود رئیس آموزش و پرورش باهام تماس گرفت و گفت:
قراره احمد با خانوادهاش البته به اتفاق ِرئیس آموزش و پرورش شهرستانشون و همسرش به خانه ما بیایند .
از خوشحالی بال در آورده بودم.
نمیدونستم چطوری خدا را شکر کنم.
بالاخره آمدند و طبق رسممون باید توی آشپزخانه میماندم
دل توی دلم نبود.
تا اینکه مامانم صدام کرد و سینی چای به دست وارد شدم.
احمد، پدرش از دنیا رفته بود .
مادرش بود و خواهرش و البته رئیس آموزش وپرورش و خانمش.
از دیدنِ من همهشون تعجب کردند.
خانمها از جا پا شدند.
سلام کردم و چای تعارف کردم.
از همون اول مامان و خواهرش چشم ازم برنمیداشتند.
بعدا خواهرش گفت: ما فکر میکردیم حتما یه نقصی داری که این قدر اصرار داری با یه جانباز ازدواج کنی. ولی وقتی دیدیم سالمی و البته زیبا، تعجب کردیم.
و البته احمد فقط به اصرار حاج آقا (رئیس اموزش وپرورش) و خانمش آمده بود که فقط منو از سرِ خودش باز کنه.
همون جلسه صحبتهامون را کردیم و قرارِ بله برون را گذاشتیم
خدارا شکر احمد هم بعد از صحبتِ با من دیگه مخالفت نکرد.
الان هم یه دخترِ خوشگل دارم که سپردم به عمهاش. دیگه استاد دانشگاهی را هم گذاشتم کنار و فقط و فقط میخوام از احمد پرستاری کنم.
به پاسِ این ایثاری که کرده و دینی که نسبتِ بهش احساس میکنم
خدارا شکر، خودم را خوشبختترین زنِ دنیا میبینم.
در کنارِ احمد احساسِ هیچ کمبودی نمیکنم.
شیرین گفت: وای چقدر سر نوشتتون جالب بود
_ممنون عزیزم.
همین موقع فرزاد فرشته را صدا کرد.
_فرشته جان خیالت راحت باشه.
همسرِت در اثرِ مسکنها راحت خوابیده .
خواهش میکنم بخواب. اصلا هم نگران چیزی نباش.
_ممنونم داداشی .
هر چند خیلی خسته بود ولی بازهم نتونست تا صبح راحت بخوابه .
فردای آن روز دوباره یک سری آزمایشهای جدید انجام دادند و علی را برای عمل فردا آماده کردند و فرشته کنارش بود و فرزاد برای استراحت به نمازخانه رفته بود.
_فرشته خانم با اجازه ما داریم میریم
_شیرین خانم خدا را شکر همسرتون مرخص شدند.
_فعلا بله ولی ما باید مرتب بیاییم فعلا داریم میریم
ان شاءالله علی آقا هم سلامت از اینجا مرخص بشن
_ممنونم براش دعا کنید.
_چشم عزیزم نگران نباش فعلا خداحافظ
با رفتنِ شیرین فرشته دلش گرفت
_فرشته جان خوبی؟
_خوبم عزیزم.
_بیا کنارم
_چشم علی جان چیزی لازم داری برات بیارم؟
_نه ممنونم
همین موقع غذای علی را آوردند و فرشته کنارش نشست.کمکش کرد بنشینه. و قاشق را برداشت تا غذارا در دهان علی بگذاره .
_عزیزم دیگه غذام را که میتونم بخورم.
_بله میدونم. ولی میخوام خودم غذات را بدم. اشکالی داره؟
_هرجور که دوست داری
و فرشته هر آنچه عشق و محبت بود در نگاهش تقدیم همسر مهربانش کرد.
آن شب هم دوباره در نمازخانه بود ولی تنها.
دلش نمیخواست از سجاده جدا شود .
"خدایا! علیام را به خودت میسپرم.
خدایا! علیام را از من نگیر"
با صدای فرزاد به خودش آمد. سر سجاده خوابش برده بود.
_فرشته جان خواهری بیداری؟
_بله داداشی
_بیا میخوان علی را ببرن اتاق عمل، سراغت را میگیره.
سریع بلند شد چادرش را مرتب کرد و به اتاق علی رفتند.
پرستارها مشغول آماده کردنِ علی بودند تا او را ببرند.
_فرشته جان آمدی؟
_بله علی جان من اینجام
نزدیک رفت علی را روی برانکار گذاشتند و فرشته دستش را میان دستانش گرفت.
_توکل به خدا ان شاءالله سلامت برمیگردی
_برام دعا کن عزیزم .
اگه سلامت شدم برگردم.
اگه قرارِ مثلِ یک تکه گوشت باشم و یه گوشه بیفتم نمیخوام برگردم.
_چه حرفیه علی جان ان شاءالله سلامت برمیگردی. ولی هرطوری هم که برگردی من که نمردم ازت پرستاری میکنم.
_خیلی ازت ممنونم فرشته
فقط سفارشهایی که کردم یادت نره .
بگذار اگه رفتم .خیالم از بابتت راحت باشه.
_ان شاءالله با سلامتی کامل برمیگردی.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_12
روز سختی بود برای فرشته و فرزاد پشتِ درِ اتاقِ عمل
انگار عقربههای ساعت دیواری بیمارستان سر جایشان میخکوب شده بودند.
فرشته مفاتیح به دست اشک میریخت و دعا میکرد.
علی تسبیح به دست طول راهرو را قدم میزد.
رنگ از رخِ فرشته رخت بربسته بود و آرام آرام دیگر نفسش به کندی میزد.
چشمانش دیگر خطوطِ کتاب را نمیدید.
سرش گیج رفت.
دستش را برروی سرش گذاشت
و آرام از روی نیمکت سر خورد و زمین افتاد.
همزمان فرزاد و پرستاری به سمتش دویدند.
نمیدانم دلش آن لحظه چه گواهی داد که چشمانش دیگر مایل به دیدن نبودند.
ساعتی بعد چشمانش را که باز کرد.
روی تختی سِرم در دست بود و فرزاد بالای سرش، تمامِ توانش را جمع کرد و آرام گفت: داداش. علی؟
_فرشته جان خواهری خدارا شکر به هوش آمدی حالت خوبه؟
_داداش علی چی شد؟
من چرا اینجام؟
_طوری نیست از خستگی و بیخوابی از حال رفتی
_خب پس پاشو بریم پیشِ علی
الان که خوبم
_بله میدونم خوبی
فقط صبر کن سِرمت تمام بشه
چشم میریم.
علی را در اتاق مراقبتهای ویژه بستری کردندو با اصرار زیاد اجازه دادند فرشته داخلِ اتاق بره .
دکترها از عملش راضی بودند.
فقط نگران یک چیز بودند.
میگفتند: موقع عمل متوجه شدند چند تا ترکش ریز و درشت دیگه توی سرش هست
ولی یکی ازآنها جای حساس و خطرناکی از مغزش بوده و به سختی درش آوردند.
و به فرزاد گفتند: اگر امشب به هوش بیاد زنده میمونه ولی ممکنه بعضی حواسش را از دست بده مثل بیناییاش را.
ولی اگر به هوش نیاد. دیگه برنمیگرده
فرزاد با کوله باری از غم بیرونِ اتاق نشسته بود و سرش را روی دستهایش گذاشته بود و به سرنوشت خواهرش میاندیشد.
و فرشته برای چند دقیقه وارد اتاقی شده بود که مالک همهی خوشبختیهاش آنجا با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.
دستِ سردِ علی را که بهش سِرم وصل بود.
در دستش گرفته بود و آرام با آرام جانش نجوا میکرد.
همهی عاشقانههای این سالها را که نتوانسته بود به زبان بیاره .
الان زیرِ لب برای همسرش میخواندو نگاهش را دوخته بود به چشمان بسته عزیزترینش.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو💖
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 امام علی علیه السلام فرمودند:💚
روزگار دو روز است، روزی به نفع تو و روزی به ضرر تو، چون به سودت شد شادی مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگزیشی💪
روی هر پلهای که باشی
خدا یک پله از تو بالاتر است.
نه به این خاطر که
خداست...
برای اینکه دستت را
بگیرد...
الهی به امید خودت❤️
دوستت دارم خدا❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۷۸.mp3
10.51M
مجموعه #یاد_خدا ۷۸
#آیتالله_حقشناس| #شهید_باقری
#استاد_شجاعی
محال است کسی خدا را فراموش کند،
اما در زندگی متضرر نشود!
(در این پادکست درباره این فرمول بحث میکنیم)
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون بخیر 💐
الهی به امید تو💚
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:💚
از ما نيست كسى كه امانت را كوچك بشمارد و از آن مواظبت نكند و در معرض تلف شدن قرار بدهد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
گذشته هاتو ببخش...
چون اونا مثل کفشایِ کودکیت
نه تنها واست کوچیکند،
بلکـــــــه تو را از برداشتن
گامهای بـــــــــزرگ باز می دارند...
الهی به امید خودت❤️
خدایا شکر،الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رصد حوادث روز.mp3
7.85M
☄️ رصد حوادث آخرالزمان، واجب است!
زمین به دو مرز اصلی تقسیم میشود!
#پادکست_روز
#رهبری| #استاد_شجاعی
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490