eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
20 گیگ اینترنت رایگان سی روزه‌ی همراه اول برای استفاده از پیامرسان‌های کد: *100*673# http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃خیلی خوبه که اکثرتان اعتقاد دارید باید از مشاور کمک گرفت اما من میگم قبل از اینکه حتی ازدواج کنید حتما حتما دوره های لازم را شرکت کنید✅ و آموزش های لازم را ببینید✅ تا در متاهلی کمتر دچار مشکل شوید👌
برخی خانم های عزیز گزینه 1⃣ را انتخاب کردند که صد در صد اشتباه❌❌❌
💞 یک خانم با 😉 همیشه باید حواسش باشه که هیچ وقت نباید خواسته اش را مستقیم بیان کنه❌❌❌ اصلا یعنی همین👇 خواسته ات را غیر مستقیم و از راه صحیح بیان کنید تا راحت تر به مقصودتون برسید😉👏
😍💞 عشق یعنی تو❤️ و تو واسه من کل دنیایی🌍😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند روزِ بعد نزدیکِ غروب بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. زهرا گوشی را برداشت و معلوم بود با فرزاد صحبت می‌کند. فرشته بالای سرِ بچه‌ها بود و در انجام تکالیفشان یاریشان می‌کرد و مادر همچنان مشغولِ بافتنِ لباسِ زمستانی برای بچه‌ها بود. زهرا که صحبتش تمام شد. تلفن را قطع کرد. رو به آنها گفت: امشب مهمان داریم. مادر پرسید: خدارا شکر حالا مهمانمان کیه؟ _آقا فرهاد و بچه‌ها با خوشحالی فریاد زدند _اخ جون آقا فرهاد و فرشته باشنیدنِ نامِ فرهاد یکباره قلبش لرزید و متعجب به زهرا نگاه کرد و زهرا با لبخند گفت: _مثلِ اینکه با فرزاد کار داشتند . فرزاد هم دعوتشون کردند برای شام . تا توی خانه با هم صحبت کنند. من پاشم شام آماده کنم. ولی فرشته قادرِ به بلند شدن و کمک کردن نبود. دلش می‌خواست فرهاد برود و دیگر برنگردد تا او در برزخِ عشق و عقل نیفتد. هر چند که این بار شاید عشق و عقل هردو برایش یک فرمان داشتند. بچه ها زودتر از همیشه تکالیفشان را انجام دادند . و برای آمدنِ فرهاد و فرزاد و بازی کردن با آنها نقشه می‌ریختند. هر کدام با شوقِ خاصی طرحی ارایه می‌داد و فرشته مبهوت آنها بود. که چطور با یک بار دیدن، اینگونه مهرِ فرهاد به دلشان افتاده و دوباره خاطراتِ اولین دیدارِ خودش و دلباختنش به این جوان زیبا و جذاب لبخندی بر لبانش نشان. واقعا که زیبایی وآرامش و وقار فرهاد، او را دلنشین و دوست داشتنی می‌کرد. صدای باز شدنِ در حیاط که آمد. بچه ها تاب نیاوردند و به حیاط دویدند و فرزاد مثلِ هر روز یکی یکیشان را در آغوش گرفت و بوسید و قربان صدقه‌شان رفت و فرهاد هم به گرمی تحویلشان گرفت. صدای یا الله فرزاد نشان از آن می‌داد که با مهمانش به داخل می‌آیند. وارد که شدند. بعد از سلام واحوالپرسی کنارِ هم نشستند. و زهرا و فرشته به آشپزخانه رفتند. مادر هم با خوشرویی با فرهاد مشغولِ صحبت شد و او سر به زیر وآرام پاسخگو بود. فرشته گوشه‌ای از آشپز خانه نشست که فرزاد آمد و نگاهی به او کرد و گفت: _خوبی خواهری؟ _ممنونم _نبینم ناراحت باشی _نه داداش ناراحت نیستم. فقط برام سخته _چی سخته عزیزِ دلم؟ _هیچی کلا سخته. می‌ترسم از آینده. نمی‌دونم _فدای تو بشم مگه قراره اتفاقی بیفته. به خدا می‌خواست با من صحبت کنه کارم داشت. می‌خواد این اطراف یه باغچه بخره گفتم بیایم خانه بهتره . بابا ناسلامتی دوستمه با من کار داره خیالت راحت باشه . _باشه داداش ممنونم. بچه‌ها فرهاد را دوره کرده بودند و هر کدام یه بازی مطرح می‌کردند. و او با مهربانی باهاشون صحبت می‌کرد و صدایش این بار انگار دلِ فرشته را می‌لرزاند. و فقط تلاش می‌کرد چشمش در چشمِ او نیفتد تا می‌توانست در آشپزخانه خودش را مخفی می‌کرد. وگاهی صدای خنده بچه‌ها و فرزاد چنان فضای خانه را پر می‌کردکه دلش برای بچه‌هایش می‌تپید. شادی امشب‌شان را چندین برابر هرشب می‌دیدو احساس می‌کرد بعداز مدتها همه خانواده شادند و از تهِ دل می‌خندند. مثلِ زمانی که علی با بچه‌ها بازی می‌کرد 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
بالاخره بچه‌ها اجازه دادند که فرزاد و فرهاد با هم صحبت کنند. بعداز شام، فرهاد از همه خدا حافظی کرد و فرشته به رسمِ مهمان نوازی از آشپزخانه بیرون آمد و کنارِ در ایستاد. آخرین لحظه، فرهاد نگاهی به او انداخت و آهسته گفت: خداحافظ و فرشته سر به زیر وآرام جوابش را داد و او رفت. بچه‌ها و فرزاد تا توی کوچه همراهیش کردند که برگشتشان طول کشید و زهرا بیرون رفت و برگشت و گفت: فکر کنم رفتند تا درِ خونه‌اش برسونش. هیچ کس بیرون نیست و به آشپزخانه رفت و مشغولِ جمع و جور کردنِ ظرف‌ها شد. صدای درِ حیاط بلند شد و فرشته چادرش را سر کرد و برای باز کردن در رفت. در را که باز کرد بچه ها هرکدام چیزی دستشان بود و با سرعت به دنبال یکدیگر به سمتِ خانه دویدند. فرزاد هم با لبخند وارد شد. فرشته خواست در را ببندد که فرزاد مانع شد و گفت: فرشته جان صبر کن. نگذاشتم فرهاد بره هنوز یه حرف‌هایی واسه گفتن داره. خواستم ازت اجازه بگیرم . اگر میشه فردا صبح بیاد و بقیه حرفهاش را بهت بگه . الان هم منتظرِ جوابِ تو، بیرون منتظره و فرشته کلافه نگاهش را به زمین دوخت وگفت: نمی دونم داداش .خودم هم نمی دونم _قربونت برم .فقط به حرف‌هاش گوش کن. بقیه‌اش با خودت مطمئن باش هر تصمیمی بگیری، من پشتت هستم نگران هیچ چیز هم نباش. _چشم داداش هرچی شما بگی _الهی فدای تو خواهر مهربون ودل رحمم برم. صدای زنگ در که بلند شد فرشته چادرش را مرتب کرد. نگاهی به مادرش انداخت، که سرش را به نشانه تایید تکان داد و با اضطراب بیرون رفت . فاصله تا درِ حیاط برایش فرسنگ‌ها شد و نگرانی وجودش را گرفت. نکند با نگاهم به چشمانش بیفتد و دل از کف بدهم. "خدایا! چه کار کنم؟! خدایا! الان نه. الان فقط بچه‌ها برایم مهم هستند . ولی چه کنم که فرهاد دست بردار نیست. چند بار جواب منفی بدهم. می‌ترسم. با این آمدن و رفتنش، دوباره برگردد؛ همان عشقِ چند ساله‌ام. خدایا! چه کنم؟!" در را که باز کرد؛ فرهاد با دسته گلی پشتِ در بود. سلام داد و گل را به طرفش گرفت و فرشته سر به زیر و متعجب، گل را گرفت. سلام داد و گفت: ممنونم زحمت کشیدید. هنوز دلش رضا نبود و نگران بود که دلش کار دستش بدهد و آینده چه خواهد شد؟! صدای بسته شدنِ در او را به خود آورد. بفرمائید گفت و به سمتِ خانه اشاره کرد که فرهاد گفت: اگر ممکنه همین جا روی تخت بنشینیم. _بله بفرمائید. من الان بر می‌گردم. گل‌ها را داخل برد. چای ریخت. نگاه نگرانش را به مادرش دوخت . مادر که نگرانی را در او میدید. با لبخند گفت: توکلت به خدا باشه دخترم. فرهاد پسرِ خوبیه. بچه‌ها هم که دوستش دارند. ان شاءالله که خیره نفسِ عمیقی کشید و با سینی چای به حیاط برگشت. فرهاد هنوز ننشسته بود و منتظر ایستاده بود که سینی چای را روی تخت گذاشت و گفت: بفرمائید. _ممنون چرا زحمت کشیدید؟ و از صدایش مشخص بود او هم هنوز نگران است و استرس دارد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490