eitaa logo
آستانِ مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
60 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
میگویند جمعه روز ظهور است... اما خوب می دانیم ظهور بی حضور ممکن نیست. آمدن تک تک ما در بزنگاه های روزگار، همان حضور و لبیک به دعوت های شما خاندان طهارت است. امروز می آیم، تا با آمدنم و زیباترین انتخابم، آمدنت را آرزو کنم... 📝 نویسنده: فاطمه ضیایی پور 📸 عکاس: زهرا سادات صحفی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🚷تیره‌بختان به روایت قرآن کریم 🔸قسمت ششم: 📖 آدم‌ها یا خوشبخت‌اند یا تیره‌بخت؛ اما مفهوم و معیار خوشبختی و تیره‌بختی در قرآن با تصورات ما متفاوت است. ممکن است شما خود را نگون بخت بدانید، ولی صفاتی داشته باشید که شما را در دسته قرار دهد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📸 حضور پرشور مردم پای صندوق‌های رأی در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📜 🔺شیوه بهره مندی از وجود امام زمان عج الله تعالی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔉 📋 برنامه حلقه های معرفتی خواهران در رواق حضرت خدیجه سلام الله علیها 📅 1 الی 29 اسفند ماه 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و سوم🍃 درس خواندن را هم شروع کرد. ثبت نام کرده بود هر سه ماه، درس یک سال را بخواند و امتحان بدهد. از اول راهنمایی شروع کرد. با هیچ درسی مشکل نداشت، الا دیکته. کتاب فارسی را باز کرد و چهار پنج صفحه ورق امتحانی پُر دیکته گفت. منوچهر در بدخطی قهار بود. گفت «حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری، معلم ها نمی توانند ورقه هایت را صحیح کنند.» گفت: «یاد می گیرند.» این را مطمئن بود، چون خودش یاد گرفته بود نامه های او را بخواند. «وقت» را «فقط» بخواند و «موش» را «مشت» و هزار کلمه ی دیگر که خودش می توانست بخواند و فرشته. غلط ها را شمرد؛ شصت و هشت غلط. گفت: «رفوزه ای.» منوچهر همان طور که ورق ها را زیر و رو میکرد و غلط ها را نگاه می کرد، گفت: «آن قدر می خوانم که قبول شوم.» این را هم میدانست. منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پایش می ماند. صبح ها از ساعت چهار و نیم می رفت پارک تا هفت درس میخواند. از آن ور میرفت پادگان و بعد پیش نادر. کتاب و دفترش را هم می برد که موقع بیکاری بخواند. امتحان که داد، دیکته شد نوزده ونیم. کِیف میکرد از درس خواندن، اما دکترها اجازه ندادند ادامه بدهد. امتحان سال دوم را می داد و چند درس سال سوم را خوانده بود که سردردهای شدید گرفت. از درد خون دماغ می شد و از گوشش خون میزد. به خاطر ترکش هایی که توی سرش داشت و ضربه هایی که خورده بود، نباید به اعصابش فشار می آورد. بعضی از دوستانش می گفتند: «چرا درس بخوانی؟ ما برایت مدرک جور میکنیم. اگر بخواهی می فرستیمت دانشگاه.» این حرفها برایش سنگین می آمد. میگفت: «دلم می خواهد یاد بگیرم. باید توی مخم چیزی باشد که بروم دانشگاه. مدرک الکی به چه درد میخورد؟» بعد از جنگ و فوت امام، زندگی ما آدم های جنگ وارد مرحله ی جدیدی شد. نه کسی ما را می شناخت، نه ما کسی را می شناختیم. انگار برای این جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم. خیلی چیزها عوض شد. منوچهر می گفت: «کسی باهاش تا دیروز توی یک کاسه آبگوشت می خوردیم، حالا که می خواهیم برویم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتردارش وقت قبلی بگیریم.» بحث درجه هم مطرح شد. به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد جانبازی و مدت جبهه بودن درجه میدادند. منوچهر هیچ مدرکی را رو نکرد. سرش را انداخته بود پایین و کار خودش را میکرد، اما گاهی کاسه ی صبرش لبریز می شد. حتی استعفا داد، که قبول نکردند. سال شصت و نُه، چهار ماه رفت منطقه. آن قدر حالش خراب شد که خون بالا می آورد. با آمبولانس آوردندش تهران و بیمارستان بستری شد... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💠 رهبر انقلاب: اسلام در را بر روی آن نقطه که جنس زن را به آن نقطه ی انحراف برساند، به وسیله ی "حجاب" بسته است. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 📗 آن حسین کیست؟ پسر غلامحسین این کتاب روایتگر شهیدی که حاج قاسم سلیمانی بسیار از ایشان یاد می کند، و او را عارفی بزرگ می خواند و در نهایت وصیت می کند در کنار مزار این شهید به خاک سپرده شود. رهبری از شهید حسین یوسف اللهی، چون عارفان بزرگ یاد می کنند. این کتاب در 300 صفحه سعی کرده تصویرگر این شهید باشد. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و چهارم🍃 از سرتاپایش عکس گرفتند. چند بار آندوسکوپی کردند و از معده اش نمونه برداری کردند، اما نفهمیدند مشکلش چیست. یک هفته مرخص شده بود. گفت «فرشته، دلم یک جوری است. احساس می کنم روده-هایم دارد باد می کند.» دو سه تا توت سفیدِ نوبرانه که جمشید آورده بود، خورده بود. نفس که می کشید، شکمش می آمد جلو و برنمی گشت. شده بود عین قلوه سنگ. زود رساندیمش بیمارستان. انسداد روده شده بود. دوباره از روده اش نمونه برداری کردند. نمونه را بردم آزمایشگاه. تا برگردم، منوچهر را برده بودند بخش جراحی. دویدم بروم بالا، یک دختر دانشجو سر راهم را گرفت. گفت «خانم مدق، اینها تشخیص سرطان داده اند، ولی غده را پیدا نمی کنند. می خواهند شکمش را باز کنند، ببینند غده کجاست.» گفتم «مگر من میگذارم.» منوچهر را آماده کرده بودند ببرند اتاق عمل. گفتم دست بهش بزنین روزگارتان را سیاه میکنم.» پنبه الکل برداشتم، سِرُم را از دستش کشیدم و لباس هایش را تنش کردم. زنگ زدم به پدرم و گفتم بیاید دنبالمان. می خواستم منوچهر را از آن جا ببرم. دکتر سماجتم را که دید، یک نامه نوشت، گذاشت روی آزمایش های منوچهر و ما را معرفی کرد به دکتر میر. دکتر میر جراح غدد بیمارستان جم است. منوچهر را روز عاشورا بستری کردیم بیمارستان جم. اذان ظهر را که گفتند، با این که سِرُم داشت، بلند شد ایستاد و نماز خواند. خیلی گریه کرد. سلام نمازش را که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن «خدایا، گله دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا من را کشانده ای این جا، روی تخت بیماستان؟ من از این جور مردن متنفرم.» بعد نشست روی تخت گفت «یک جای کارم خراب بود. آن هم تو باعثش بودی. هر وقت خواستم بروم، آمدی جلوی چشمم سد شدی. حالا برو دیگر.» همه ی بی مهری و سرسنگینیش برای این بود که دل بکنم. می دانستم. گفتم «منوچهر خان، همچین به ریشت چسبیده ام و ولت نمی کنم. حالا ببین.» ما روزهای سخت جنگ را گذرانده بودیم. فکر می کردم این روزها هم می گذرد، پیر می شویم و به این روزها می خندیم. ناهار بیمارستان را نخورد. دلش غذای امام حسین را میخواست. دکترش گفت «هرچه دلش خواست بخورد. زیاد فرقی نمی کند.» به جمشید زنگ زدم و او از هیئت غذا و شربت آورد. همه ی بخش را غذا دادیم. دو بشقاب ماند برای خودمان. یکی از مریض ها آمد. به او غذا نرسیده بود. منوچهر بشقاب غذایش را داد به او و دو تایی از یک بشقاب خوردیم. نگران بودم دوباره دچار انسداد روده شود، اما بعداظهر که از خواب بیدار شد، حالش بهتر بود. گفت «از یک چیز مطمئنم. نظر امام حسین روی من هست. فرشته، هر بلایی سرم بیاید، صدایم درنمی آید.» تا صبح بیدار ماند. نماز می خواند، دعا می کرد، زل می زد به منوچهر که آرام خوابیده بود؛ انگار فردا خیلی کار دارد. از خودش بدش آمد. تظاهر کردن را یاد گرفته بود؛ کاری که هرگز فکر نمی کرد بتواند. این چند روز تا آن جا که توانسته بود، پنهانی گریه کرده بود و جلوی منوچهر خندیده بود. دکتر تشخیص سرطان روده داده بود. جواب کمیسیون سپاه هم آمده بود؛ جانباز نود درصد. هر چند تا دیروز زیر بار نرفته بودند که این بیماری ها از عوارض جنگ باشد. با این همه، باز بنیاد گفته بود بیماری های منوچهر مادرزادی است. همه عصبانی بودند؛ فرشته، جمشید، دوستان منوچهر. اما خودش می خندید که «وقتی به دنیا آمدم، بدنم پر از ترکش بود. خب، راست می گویند.» هیچوقت نتوانسته بود مثل او سکوت کند... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📜 امام صادق علیه السلام: هر که نگران رسیدن بلایی به خود باشد و پیش از رسیدن بلا دعا کند، خداوند عزوجل هرگز آن بلا را به او نرساند. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📸 #گزارش_تصویری شست‌وشو و ضدعفونی روزانه چادرهای امانی در حرم کریمه اهل‌بیت(س) روزانه بیش از 500 قواره چادر امانی در حرم مطهر کریمه اهل‌بیت(س) توسط خادمان خدمات زائر شست‌وشو و ضدعفونی می‌‌شود که در روزهای پر جمعیت میانگین دو هزار زائر از این چادرها استفاده می‌کنند. 🔷🔸💠🔸🔷 📎لینک گزارش تصویری: https://news.amfm.ir/?p=60858 @astanqom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🎞 آنچه در مورد سوغات ناخوانده چین باید بدانیم، و دیگران را از آن باخبر کنیم 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔉 🔘 واحد مراسم امورفرهنگی خواهران برگزار میکند: 🔸 ختم های روزانه قرآن 🔸ختم های چهل روزه: 🔹زیارت عاشورا 🔹زیارت آل یاسین 🔹حدیث کساء 🔹دعای عهد 🔹دعای توسل 🔹سوره یس 🔹سوره واقعه 🔹سوره حشر جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و پنجم🍃 صبح قبل از عمل تنها بودیم. دستم را گرفت و گذاشت به سینه اش. گفت «قلبم دوست دارد بمانی، اما عقلم می گوید این دختر از پانزده سالگی به پای تو سوخته. خدا زیبایی های زندگی را برای بنده های خویش خلق کرده. او هم باید از آن ها استفاده کند. شاد باشد.» لب هایش می لرزید. گفتم: «من که لحظه های شاد زیاد داشتم. از جبهه برگشتن هایت، زنده بودنت، نفس هایت، همه شادی زندگی من است. همین که می بینمت، شادم.» گفت: «من تا حالا برایت شوهری نکردم. از این به بعد هم شوهر خوبی نمی توانم باشم. تو از بین می روی.» گفتم: «بگذار دوتایی با هم برویم.» همان موقع جمشید و رسول آمدند. پرستارها هم برانکار آوردند که منوچهر را ببرند. منوچهر نگذاشت. گفت: «پاهایم سالم است. می خواهم راه بروم. هنوز فلج نشده ام.» جلوی در اتاق عمل، برگشت صورت جمشید و رسول را بوسید. دست من را دو سه بار بوسید. گفت: «این دست ها خیلی زحمت کشیده اند. بعد از این بیشتر زحمت می کشند.» نگاهم کرد و پرسید «تا آخرش هستی؟» گفتم: «هستم.» و رفت، حتی برنگشت پشتش را نگاه کند. «نکند برنگردد؟» لبه ی تخت منوچهر نشست، مثل ماتم زده ها. باید چه کار کند؟ فکرش کار نمی کرد. همه ی بدنش گوش شده بود بیایند خبر بدهند که منوچهر... دکتر با یک درصد امید او را به اتاق عمل برد. به فرشته گفته بود «به توسل خودتان برمی گردد.» چند بار وضو گرفت، اما برای دعا خواندن تمرکز نداشت. حال خودش را نمی فهمید. راه می رفت، می نشست، چادرش را برمی داشت، دوباره سر می کرد. سر ظهر صدایش زدند. پاهایش را هم راه خودش کشید تا دم اتاق ریکاوری. توی اتاق شش تا تخت بود. دوتا از مریض ها داد می زدند، یکی استفراغ می کرد، یکی اسم زنی را صدا می زد و دو نفر دیگر از درد به خودشان می پیچیدند. تخت آخر، دست چپ منوچهر بود. به سینه اش خیره شد. بالا و پایین نمی آمد. برگشت به دکتر نگاه کرد و منتظر ماند. دکتر گفت: «موقع بی هوشی روح آدم ها خودش را نشان می دهد. روحش صاف صاف است.» گوشش را نزدیک لب های منوچهر برد که تکان می خورد. داشت اذان می گفت. تمام مدت بی هوشی ذکر می گفت. قسمتی از کبد و معده و روده اش را برداشته بودند. تا چند روز قدغن بود کسی بیاید ملاقاتش. اما زخمش عفونت کرد. تا دو هفته چیزی نمی توانست بخورد. یواش یواش مایعات می خورد. منوچهر باید شیمی درمانی می شد. از آزمایش مغز استخوان، پیشرفت سرطان را می سنجند و بر اساس آن شیمی درمانی می کنند. دکتر شفاییان متخصص خون است که دکتر میر برای مداوای منوچهر معرفیش کرد. روز آزمایش نمی دانم دردی که من کشیدم بدتر بود یا دردی که منوچهر کشید. دلم می سوزد؛ می گویم ای کاش یک بار داد می زد، صدای ناله اش بلند می شد، دردش را می ریخت بیرون. همین صبوری و سکوت ها، دکترها و پرستارها را عاشق کرده بود. هر کاری از دستشان بر می آمد، دریغ نمی کردند. تا جواب آزمایش آماده شود، منوچهر را مرخص کردند... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
گرامی وارثِ محمودِ احمد امام باقری، نامت محمّد فروزان اختری برتر ز انجم تو فخر عترتی، خورشید پنجم ولادت امام محمدباقر علیه السلام مبارك باد☘ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📿 ماه رجب ماه اجابت دعا 🔺دعای حلول ماه رجب 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💐 با حب تو، کسی که دلش را محک زده طعنه به پارسایی حور و ملک زده سرشار از زلالی نور یقین شده در مرقد منور تو، قلب شک زده از چشمه های فیض تو، سیراب می شود هرکس دلش ز قحطی ایمان ترک زده 🔷🔸💠🔸🔷 با انتشار و تبلیغ کانال آستانِ مهر، شما هم می‌توانید خادم افتخاری حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها باشید. کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🌷ضمن عرض تبریک حلول ماه رجب و ولادت امام محمدباقرعلیه السلام، نتایج مسابقه مشکات همراه جواب صحیح سوالات اعلام می‌شود 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
هدایت شده از آستانِ مهر
🔉 🔘 واحد مراسم امورفرهنگی خواهران برگزار میکند: 🔸 ختم های روزانه قرآن 🔸ختم های چهل روزه: 🔹زیارت عاشورا 🔹زیارت آل یاسین 🔹حدیث کساء 🔹دعای عهد 🔹دعای توسل 🔹سوره یس 🔹سوره واقعه 🔹سوره حشر جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔉 🔘 واحد مراسم امورفرهنگی خواهران برگزار میکند: 🔸 ختم روزانه قرآن(طلیعه انس): تلاوت روزانه 50 آیه از قرآن کریم براساس فرمایش ائمه معصومین علیهاالسلام جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 🎞 سخنان حجت الاسلام و المسلمین تراشیون با موضوع چگونه در برابر خوبی های همسر، قدرشناس باشیم 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📝 🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت بیست و ششم🍃 روزهایی که از بیمارستان می آمدیم، روزهای خوش زندگیم بود. همه از روحیه ام تعجب می کردند. نمی توانستم جلوی خنده هام را بگیرم. با جمشید زیر بغلش را گرفتیم تا دم آسانسور. گفت میخواهم خودم راه بروم. جمشید رفت جلوی منوچهر، رسول سمت راستش، برادر دیگرش، بهروز، سمت چپش و من پشت سرش که اگر خواست بیفتد نگهش داریم. سه تا ماشین آمده بودند دنبالمان. دم خانه جلوی پای منوچهر گوسفند کشتند. مادرش شربت می داد. علی و هدی خانه را مرتب کرده بودند. از دم در تا پای تخت منوچهر شاخه های گل چیده بودند و یک گلدان پر از گل گذاشته بودند بالای تختش. جواب آزمایش که آمد، دکتر گفت: باید زودتر شیمی درمانی شود. با هر نسخه ی دکتر کمرم می لرزید که اگر داروها گیر نیاید چی؟ دنبال بعضی داروها باید توی ناصرخسرو می گشتیم. صف های چند ساعته ی هلال احمر و سیزده آبان و داروخانه های تخصصی که چیزی نبود. دوستان منوچهر پرونده هاش را بیرون کشیدند و کارت جانبازی منوچهر را از بنیاد گرفتند. اما طول کشید این کارها. برای خرج دوا و دکتر منوچهر خانه مان را فروختیم و اجاره نشین شدیم. منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی می شد. داروها را که می زدند می گفت: انگار من را کرده اند توی کوره بدنم داغ می شود. تا چند روز حالت تهوع داشت. ده روز دهان و حلقش زخم می شد. آب دهانش را به سختی قورت می داد. به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخت. منوچهر چشمهاش را روی هم گذاشت و فرشته موهای سرش را با تیغ زد. صبح که برده بودش حمام، موهاش تکه تکه می ریخت. موهای ریزی که مانده بود توی سرش فرو می رفت و اذیتش می کرد. گفت: با تیغ بزندشان. حتی ریش هاش را که تنک شده بود. یک ریز حرف میزد. گاهی وقت ها حرف زدن سخت است اما سکوت سنگین تر و تلخ تر. آیینه را برداشت و جلوی منوچهر ایستاد. (خیلی خوش تیپ شده ای. عین یول براینر. خودت را ببین.) منوچهر همانطور که چشمهاش را بسته بود، به صورت و چانه اش دست کشید و روی تخت دراز کشید. منوچهر را با خودش مقایسه می کردم. روزهایی که به شوخی دستم را می بردم لای موهاش و از سر بدجنسی می کشیدمشان. و حالا که دیگر مژه هاش هم ریخته بود. به چشم من فرق نداشت. منوچهر بود. کنارمان بود. نفس می کشید. همه ی زندگیم شده بود منوچهر و مراقبت از او. آنقدر که یادم رفته بود اسم علی و هدی را در مدرسه بنویسم. علی کلاس اول راهنمایی می رفت و هدی اول دبستان... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr