eitaa logo
آستانِ مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ❤️ برگی دیگر از دفتر عشق انیس مادر! یک شب که خودم در خانه تنها بودم ، احساس کردم تو داری از دست می‌روی! هنوز چند ماه به آمدنت مانده بود اما... خیلی نگران شدم ، طوری که احساس کردم تمام زندگی‌ام دارد از دست می‌رود. چقدر ترسیدم ، اصلا داشتم می‌مردم از ترس.😐😁 رنگم مثل گچ، سفید شده بود، البته چیزی سفیدتر از گچ بلد بودم هم میگفتم!😁 داشتم مَحو می‌شدم!! اما الآن دارم می‌خندم که تو را دارم ! آن موقع واقعا ترسیدم... به پدرت زنگ زدم و گفتم بیا که بچه دارد از دست می‌رود! چه مثبت اندیشیِ افتضاحی!😁 البته بعد به خودم گفتم محکم باش، بالاخره بارداری هست؛ کم و زیاد دارد... نگرانی دارد... غصه دارد... شادی دارد... نگاهت به خدا باشد... این روزها هم به چشم بر هم زدنی ، می‌گذرد و به زودی تو چراغ خانه‌مان می‌شوی و انیس نفس‌هایمان.😊❤️ آن شب چقدر دنبال دکتر گشتیم و چقدر چرت و پرت در مورد تو شنیدیم و چقدر نگران شدیم! اما تو هیچ مشکلی نداشتی... ✅مسئله فقط این بود که تو شروع کرده بودی به ضربات سخت و سهمگین و من خیلی ترسو بودم و به جای شادی ، احساس خطر کردم!!😂 مادرت ترسو نیست اما ! عاشق است... عاشق!❤️😁 ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
💌 ❤️در آرزوی زاییدن!😂 دخترکم! عزیزکم! انیس لحظه‌های تنهاییِ مادر! چند هفته‌ی آخر خیلی پیاده روی کردم که بلکه آثاری از آمدن تو در خودم ببینم ! اما خبری نبود که نبود...😐 بعضی شب‌ها انقدر پله‌های داخل خانه را بالا پایین رفتم و ساعت‌ها در خانه قدم زدم اما فایده نداشت انگار! یادم هست گاهی می‌خواستم خودم را بزنم.😂 چرا بزنم؟! خب معلوم است دیگر ! هیچ آثاری از آمدن ملکه‌ی زندگی‌ام نبود، هر چه راه می‌رفتم... ورزش می‌کردم! البته یواشکی بگویم کسی نفهمد؛ بعضی وقت‌ها هم گریه می‌کردم!😂😐 شاید هم تو دلت می‌خواست برای همیشه به من بچسبی کلک.😁 موقع پیاده‌روی احساس می‌کردم می‌خواهم راه بروم اما چندین نفر تنومند و قوی مرا به عقب می‌کشند و می‌گویند نرو و من مثال رستم به جلو می‌تازیدم!!😂 جانا سنگین شده بودی و مثل هتل پنج ستاره مقیمِ جانِ مادر! بالاخره شمارش معکوس آغاز شد و داشت می‌رفت که به هفته‌ی چهل و یکم برسی دلبرم!😁 اما مثل همیشه خدا کمک کرد و لحظات بی‌نظیر و به یادماندنی آمدنت نزدیک شد... مانند یک مادر قوی لباس پوشیدم و خیلی شیک و مادرانه و عاشقانه به بیمارستان رفتم.😁 ساک تو را که از ماه هفتم بسته بودم.😂 به عشق دیدنت؛ ✓یک دست لباس صفر نوزادی گوگولی دخترانه ✓پوشک سایز یک ✓کهنه ✓پتو.... البته شنیده بودم در مفاتیح الجنان دعاهایی هست برای راحت زایمان‌کردن، آن‌ها را هم نوشتم و همراه خودم بردم، راستش را بخواهی، دلگرمی عجیبی به من داد... خیلی سخت بود و نگران بودم که چه خواهد شد؟ اما اینجاها آدم باید دلش به یکی گرم باشد که قوی‌تر از همه هست وگرنه کم می‌آورد حتما، کی بهتر از خدا؟ من هم دلم را دادم به خدا و رفتم به امید سالم بغل کردنت...❤️ ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
💌 ✨ طعم شیرین بستری شدن!😁💐 صبح روز دوشنبه‌ای در بهمن ماه زمستان، ناشتا خورده نخورده حاضر شدم... چه لذتی دارد بیمارستان بروی وقتی می‌خواهی چراغ خانه‌ات را با خود به خانه بیاوری... چه بیمارستان‌رفتنِ شیرینی!😁 خلاصه... رسیدم دم درب بخش زایمان! یک مادر دیگر هم آنجا بود و معلوم بود که از اضطراب زیادی، رنگ و رو و حال و روزی ندارد! تازه می‌خواست به طور اجباری با کلی پول ، دلبندش را با عمل سزارین به دنیا بیاورد!...😔 اما خودمانیم هر چیزی طبیعی‌اش بهتر است و بیشتر خاصیت دارد.!😂 به من گفت تو نگران نیستی ؟؟ گفتم: «دیگه هر چی خدا بخواد!» یواشکی بگویم : تازه من از اتاق عمل رفتن، می‌ترسیدم!😁 بالاخره نوبت من شد که وارد بخش شوم و شکوه‌انگیزترین بستریِ بیمارستانی‌ام را آغاز کنم.😁🤲 اول ،قلب تو را چک کردند و وضعیت را بررسی کردند ، بعد هم یک اتاق به من دادند که تنها من آنجا بودم و تو و خدایی که تو را به من هدیه داد، دخترک شیرینم.❤️ گه‌گاه ماماهای بخش هم رفت و آمد داشتند... دستگاهی که کنار من بود مدام صدای زیبای قلب تو را پخش می‌کرد... زیباترین موسیقی زندگیِ یک مادر.😊❤️😁 نمی‌خواهم بگویم خیلی شجاع بودم و همه جوره تحمل کردم، به هر حال لحظه ای برایم پیش آمد که از شدت درد، خودم درخواست دادم که بروم اتاق عمل و دیگر تو را دربیاورند و راحت شوم!😁 اما خدا را شکر از اتاق عمل نجات پیدا کردم ! چون دیری نپایید که دردهای شیرین به من هجوم آورد😁 و لحظات هیجان انگیز و شیرین آمدنت نزدیک شد و هر لحظه منتظر بودم که روی ماه دخترکوچولوی خودم را ببینم و از ته دل خدا را شکر کنم... ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
💌 ❤️ در انتظار زندگی! درد هر لحظه بیشتر می‌شد و فاصله‌ی حملات کمتر😁 اضطراب و ترسی آمیخته با عشق و شور و افتخار...! نازنینِ مادر...❤️ من واقعا نمی‌دانستم تو چه شکلی هستی و این خیلی غافلگیرانه و عاشقانه است که یک مادر ، منتظر دیدن روی ماه جگرگوشه‌اش باشد... آن هم مادری که شاید شدیدترین دردهای زندگی اش را دارد تحمل می‌کند. می‌میرد تا زندگی‌اش را ببیند، تو زندگی هستی دخترک معصومم.😘 این لحظه را هر زنی با اختیار از دست بدهد ، واقعا ضرر کرده و خودش را از شیرین‌ترین و پرافتخارترین اتفاق زندگی‌اش، محروم کرده... این لحظه هزار بار تقدیم مادران!😂 در همان لحظات پیچش درد!😁 ماما همراهم برایم سوره‌ی انشقاق پخش کرد! خیلی عالی بود. چون هم قرآن و یاد خدا برایم آرامش عجیبی داشت و هم سوره‌ی انشقاق را شنیده بودم که برای زایمان راحت خوب است. بالاخره بعد از ساعت‌ها زجر و عشق و درد و پیچش!😁🤲 تو را در آغوش مادر گذاشتند و من هم از ته دل خدارا شکر کردم، با چشمان ریز و کوچولویت این طرف و آن طرف را نگاه می‌کردی ...👶 و این یعنی آغاز زندگی...❤️😍💐 ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr