فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرقی نمیکنه کجای مسیر باشی. تو هر نقطه این سفر، عجایبی میبینی که از خودت و امکاناتت شرمنده میشی…
پ.ن: حرم امام کاظم و امام جواد یه در داره به نام باب المراد. اونجا منتظر اومدن بقیه دوستان بودیم که این صحنه رزقمون شد.
#خط_خون
#کاظمین
#بهوقت_عاشقی
╭─┅•◾◾◾•┅─╮
@ata_academy
╰─┅•◾◾◾•┅─╯
دستگیری
شب شده بود. تو کوچه پس کوچههای حوالی حرم (کاظمین) دنبال یه جایی برای استراحت میگشتیم. یه چند تا مسافرخونه سر راهموندیدیم ولی باید هزینههامونو مدیریت میکردیم. رسیدیم به یه تفتیش. [تو پرانتز: یادم بندازین درباره تفتیش و ماشینای امنیتی عراقی بعدا براتون بگم.]
یه مرد نظامی عراقی شروع کرد به تفتیش مردا و کولههاشون. ظاهرا به خانوما کاری نداشت. ما هم سرمونو انداختیم پایین و از اون کنار رد شدیم. دو سه قدم جلوتر نرفته بودیم که یهو یه صدای نخراشیده با لحن عربی گفت: خاااانوم خانوم!
من و دوستم به روی خودمون نیاوردیم. دوباره با صدای بلند گفت: خانوم تعالی (یعنی بیا). برگشتیم نگاه کردیم دیدیم به ما داره اشاره میکنه. راستش یه خرده نگران شدیم. چون هم خیلی نزدیک گیت تفتیش بود و هم اینکه ظاهرش مثل نظامیهای عراقی بود. فکر کردیم چون تفتیش نشدیم از دستمون عصبانیه. یه نگاهی به گیت کردم. دیدم مردا هنوز تو تفتیشن. با احتیاط به سمتش رفتیم. با دستش به سمت دری در سمت راستش اشاره کرد و گفت: بفرما، تفضّل، استراحت.
یه نفس عمیق کشیدیم و با خوشحالی به آقایون اشاره کردیم که جا پیدا شد.
«سلام ای بابِ حوائجِ خواسته و حتی نخواسته…»
#خط_خون
#کاظمین
#بابالحوائج
#رزق_لایحتسب
╭─┅•◾◾◾•┅─╮
@ata_academy
╰─┅•◾◾◾•┅─╯
خلاصه شبو تو اون مسجد قدیمی خوابیدیم. مسجده تو یه بازارچه قدیمی و باریک بود مثل بازارچهی قدیمِ حاج آقاجانِ مشهد، که منتهی میشد به ورودی «باب المراد» حرم.
به نیابت از همتون بعد نماز صبح، با امام کاظم و امام جواد علیهم السلام وداع کردیم و راه افتادیم به سمت جاده به مقصد سامرا.
پ.ن: کاظمین تنها حرمیه که توش بی اندازه احساس میکردیم در حرم امام الرئوف، امام رضا جان هستیم🥹
#خط_خون
#کاظمین
#وداع
╭─┅•◾◾◾•┅─╮
@ata_academy
╰─┅•◾◾◾•┅─╯