#تاریخ_شفاهی
همچون روزی در سال ۸۸ یه اتفاق مهم افتاد
شب قبلش اخبار اعلام کرد که آیتالله منتظری از دنیا رفته...
میدونستم که قطعا فردا توی قم، خبرهایی میشه
کشور درگیر فتنه بود و اوضاع ملتهب...
مثل هر روز، صبح زود از خونه اومدم بیرون تا به سمت حرم برم
ماشینهای زیادی را با پلاک تهران دیدم که معلوم بود برای خاکسپاری منتظری اومدن
جمعیت زیادی اطراف بیت #منتظری جمع شده بود
از اصفهان و نجف آباد هم افرادی اومده بودن
کمکم طرفداران #میرحسین هم سر و کلهشون پیدا شد، پارچههای سبز به دستشون بسته بودن و شعارهای ساختارشکنانه میدادن
البته رفقای ما هم زیاد بودن و فعلا سکوت کرده بودن، منتظر بودن ببینن چی میشه
جنازه رو که آوردن، شعارها تندتر شد
جماعت فتنهگر، شعار میدادن:
یاحسین...میرحسین
همین که جمعیت رسید به چهارراه شهدا و تصویر حضرت آقا رو دید که روی دیوار نقاشی شده بود، اهالی فتنه شروع کردن هوو کردن
چندتا لیدر داشتن که معلوم بود کارشون رو خوب بلدن...
بچه انقلابیها خیلی عصبانی بودن ولی فعلا باید سکوت میکردن تا مراسم تشییع و خاکسپاری تموم بشه
جنازه رفت داخل حرم حضرت معصومه و جمعیت، بیرون حرم، داخل خیابان ارم ایستاده بود
نماز میت را آیتالله شبیری زنجانی خوندن
نماز و خاکسپاری حدود یک ساعتی طول کشید
همون جا توی خیابون کمکم بحث و جدلها شروع شد
بحثها بالا گرفت، صداها تبدیل به فریاد شد
مدتی نگذشت که لیدرهای فتنه گر، به سمت بیت منتظری حرکت کردن و جماعتی رو با خود همراه کردن
قاعدتاً مراسم تمام شده بود اما فتنهگرها قصد رها کردن ماجرا را نداشتند
همین طور شعار میدادن و جلو میرفتن
گویا همه منتظر یه جرقه بودن
دوباره جمعیت اومد تا رسید به چهارراه شهدا، کنار عکس آقا
و
دوباره فتنه گرها هوو کردن
یه دفعه نفهمیدم چی شد که جمعیت متلاشی شد
انگار اون جلوها یه زد و خوردی پیش اومده بود
جمعیت داشت باهم درگیر میشد که خودم رو کشوندم سمت پیادهرو، نزدیک دفتر آیتالله صانعی
دیدم یه جماعتی از فتنهگرها هم اینجا، در پناه بیت صانعی دارن شعار میدن!
توی عالم خودم بودم که ناگهان صدای شکسته شدن شیشهای، گوشام رو تیز کرد
و دقیقا توی همین لحظه متوجه شدم که از آسمون داره، سنگ میباره
اتفاقا یکی از همین سنگها هم خورده بود توی شیشه ورودی یه مهمانسرا و اونو خورد کرده بود
پریدم توی جوی کنار خیابون و کیفم رو گرفتم روی سرم
بچه انقلابیهای حاضر در صحنه، شروع کردن علیه سران فتنه شعار دادن
همین که شعارها بالا گرفت، لیدرهای جریان فتنه از کوچههای اطراف، در رفتن
صدای اذان ظهر از حرم اومد، یکی از بچهها رفت روی بلندی و شروع کرد به اذان گفتن
جمعیت آروم شد
همه توی خیابون جمع شدیم و قرار شد نمازجماعت بخونیم
تقریبا خیابون پر شد از جمعیت
نماز که تموم شد، فتنهگرها هم رفته بودن...
┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄اسلام_سیاسی