eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
915 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) ای مردم! آیا می‌دانید علی، اوّلین کسی بود که به من ایمان آورد؟ آیا آن روز را به یاد می‌آورید که فقط من و علی، به خدای یگانه ایمان داشتیم و هیچ کس همراه ما نبود؟ علی کسی است که بارها و بارها در مقابل دشمنان من، جان خویش را به خطر انداخته است، علی، پیش من از همه، عزیزتر است، او یاری کننده دین خدا و هدایت کننده شماست. ای مردم! بدانید که عترت و خاندان هر پیامبری از نسلِ خود او بوده است، امّا عترت و خاندان من از نسلِ علی می‌باشد. من راه مستقیم را به شما نشان می‌دهم، بدانید که علی و فرزندان او، راه مستقیم هستند. مردم! خداوند می‌فرماید: (فَٔامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا) «به خدا و پیامبر و نوری که نازل شده است، ایمان بیاورید ». ای مردم! بدانید آن نوری که شما باید به آن ایمان بیاورید، علی و فرزندان او می‌باشد. ای مردم! خوبی‌های علی بیش از آن است که بتوانم آن را برای شما بگویم، آن قدر بگویم که هر کس از او اطاعت کند به رستگاری بزرگی رسیده است. من پیامبر خدا هستم و علی جانشین من و فرزندان او، امامانِ شما هستند و آخرینِ آنها، مهدی است. مهدی همان کسی است که یاری کننده دین خدا می‌باشد و پیامبران قبل از من به او بشارت داده اند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علم‌ها و دانش‌ها می‌باشد، او ولیّ خدا در روی زمین می‌باشد. ای مردم، سخنان مرا به کسانی که در شهر و دیار خود هستند، برسانید. سخنان پیامبر به پایان می‌رسد. پیامبر می‌خواهد این سخنان او به گوش همه مردم برسد. آری، این همان خطبه غدیر است که تاریخ را مبهوتِ عظمت خود کرده است. خطبه غدیر، فریادِ بلندِ ولایت است. بعد از لحظاتی... صدای اللّه اکبرِ پیامبر در غدیر می‌پیچد. خدایا چه خبر شده است؟ گویا جبرئیل آمده و آیه جدیدی را آورده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِینًا: امروز دین را بر شما کامل کرده و نعمت خود را تمام نمودم و به این راضی شدم که اسلام، دین شما باشد ». پیامبر این آیه را برای مردم می‌خواند، همه مردم می‌فهمند که اسلام با ولایتِ علی (علیه السلام) کامل می‌شود. اسلام بدون ولایت، دین ناقصی است که هرگز نمی تواند انسان را به کمال برساند. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) بیعت با مولای آب و آینه پیامبر هنوز بالای منبر است، او نگاهی به مردم می‌کند و می‌گوید: «ای مردم! اکنون وقت آن فرا رسیده است که به من تبریک بگویید، زیرا خداوند ولایت و امامت را به عترت من داده است، از شما می‌خواهم تا با علی بیعت کنید و به او با لقب «امیرِ مؤمنان» سلام کنید، خدا مرا مأمور کرده است تا از شما برای ولایت علی و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل او هستند، اقرار بگیرم». همه مردم به چهره پیامبر چشم دوخته اند، آنها می‌دانند که پیامبر منتظر شنیدن جواب آنها می‌باشد، برای همین آنها یک صدا جواب می‌دهند: «ما سخن تو را شنیدیم و به امامت و ولایت علی و فرزندان او اقرار می‌کنیم». اکنون پیامبر و علی (علیه السلام) از منبر پایین می‌آیند. پیامبر می‌خواهد مراسم بیعت با علی (علیه السلام) به صورت رسمی باشد برای همین دستور می‌دهد تا زیر سایه درختان، خیمه ای بر پا کنند. آیا می‌دانی این خیمه برای چیست؟ این خیمه سبز ولایت است! بیا، من و تو هم کمک کنیم تا این خیمه برپا شود. پیامبر از علی (علیه السلام) می‌خواهد تا در این خیمه بنشیند و مردم برای بیعت نزد او بروند. علی (علیه السلام) وارد خیمه می‌شود، خیمه ولایت چه حال و هوایی دارد! پیامبر وارد خیمه ولایت می‌شود، کنار علی (علیه السلام) می‌ایستد، گویا پیامبر کار مهمّی با او دارد. آیا می‌دانی در میان عرب، رسم بر این است که وقتی می‌خواهند ریاست شخصی را بر قومی اعلام کنند بر سر او عمامه می‌بندند؟ پیامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر علی (علیه السلام) می‌بندد، نام این عمامه، سحاب می‌باشد. سیمای مولا، زیباتر شده است. تاج ولایت که بر سر اوست بر جلال او افزوده است. پیامبر از خیمه بیرون می‌آید، تا لحظاتی دیگر، مراسم بیعت با علی (علیه السلام) شروع می‌شود. آنجا را نگاه کن! در این میان، گروهی از بزرگان قریش به سوی پیامبر می‌آیند و به پیامبر می‌گویند: «ای رسول خدا! تو می‌دانی که این مردم تازه مسلمان شده اند، آنها هنوز رسم و رسوم دوران جاهلیّت را فراموش نکرده اند، آنها هرگز به امامت پسر عمویت، علی، راضی نخواهند شد، برای همین ما از تو می‌خواهیم تا شخص دیگری را برای رهبری انتخاب کنی». پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «ولایت و رهبری علی به انتخاب من نبوده است که اکنون بتوانم از این تصمیم برگردم، این دستوری است که خدا به من داده است». بزرگان قریش وقتی این سخن را می‌شنوند به فکر فرو می‌روند. در این هنگام، یکی از آنها رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید: «ای پیامبر! اگر می‌ترسی مخالفت خدا را بکنی و علی را بر کنار کنی، بیا و یکی از بزرگان قریش را در رهبری با علی شریک کن». پیامبر از قبول این کار خودداری می‌کند، امر امامت و ولایت به دست خداست. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) اگر خدا می‌خواست برای علی در امر امامت شریکی قرار می‌داد. این مردم نمی دانند که ولایت و امامت، چیزی بالاتر از یک حکومت ظاهری است، ولایت، یک مقام خدایی است که فقط خدا آن را به هر کس که بخواهد می‌دهد. بزرگان قریش با ناامیدی خیمه پیامبر را ترک می‌کنند. آنجا را نگاه کن! مردم آماده شده اند تا مراسم بیعت را انجام دهند، سلمان، مقداد، ابوذر و عمّار را نگاه کن، آنها در اوّل صف ایستاده اند. همه دوستان امامت، امروز خوشحال هستند، به راستی که امروز روز عید است. مردم خود را برای بیعت با علی (علیه السلام) آماده می‌کنند، در این میان، چشم من به دو نفر می‌افتد. آنها وقتی با پیامبر روبرو می‌شوند سوال می‌کنند: «آیا دستور خدا این است که ما باید با علی بیعت کنیم یا این خواسته خود توست؟ ». پیامبر در جواب می‌گوید: «این دستور خداست». بعد از شنیدن این سخن، آن دو نفر نیز خود را برای بیعت آماده می‌کنند. همسفر خوبم، بیا تا ما هم با مولای خود بیعت کنیم. من می‌خواهم بروم تا ببینم اوّلین کسی که با علی (علیه السلام) بیعت می‌کند کیست؟ آیا تو با من می‌آیی؟ یک صف طولانی در اینجا هست، مردم می‌خواهند با مولا و آقای خودشان بیعت کنند. من جلو می‌روم، به سوی ابتدای صف! -- آقا! با تو هستم! کجا می‌روی؟ برو آخر صف! -- ببخشید، من نویسنده هستم، این هم دوستم، خواننده عزیز کتابم است، ما می‌خواهیم جلو برویم تا برای تاریخ، گزارش بنویسیم! من به اوّل صف می‌روم. دو نفر در اوّل صف ایستاده اند، تا من می‌روم اسم آنها را سوال کنم، آنها وارد خیمه ولایت می‌شوند. صدای آنها به گوشم می‌رسد: «سلام بر تو ای امیر مؤنان». بعد، آنها با علی (علیه السلام) بیعت می‌کنند و با صدای بلند می‌گویند: «خوشا به حال تو ای علی! به راستی که تو، مولای ما و مولای همه مردم شدی ». آیا شما آن دو نفر را می‌شناسید؟ باید صبر کنیم تا آنها از خیمه بیرون بیایند. -- ببخشید، آیا می‌شود شما خودتان را معرّفی کنید؟ -- چطور شما ما را نمی شناسید؟! من، عُمَر بن خطّاب هستم، این هم ابو بکر است، ما اوّلین کسانی هستم که با علی (علیه السلام) بیعت کرده ایم. خیلی‌ها دلشان می‌خواست که آنها اوّلین نفر باشند، ولی ما، گوی سبقت را از همه ربودیم! امّا من فکر می‌کنم اصلاً مهم نیست نفر اوّلی باشی که بیعت می‌کنی! مهم این است که اوّلین نفری نباشی که بیعت خود را می‌شکنی!! اگر بتوانی به پیمان خود وفادار بمانی، هنر کرده ای! 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر ص
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) خاک بر سر خود می‌ریزیم‼️ آیا می‌دانی که همه پیامبران وقتی می‌خواستند جانشین خود را معرّفی کنند در روز هجدهم ماه ذی الحجّه این کار را انجام می‌دادند؟ روز هجدهم ماه ذی الحجّه از همان ابتدای تاریخ، روز مقدّسی بوده است. امروز روزی است که دین خدا کامل شده است، آیا ما نباید شاد باشیم؟ به نظر من که عید واقعی امروز است، هیچ روزی به بزرگی امروز نمی رسد. جانِ برادر! آنجا را نگاه کن! چرا اینان خاک بر سر خود می‌ریزند؟ اینان که هستند؟ امروز که روز سرور و شادی است، چرا این چنین می‌کنند؟ اینها همه، شیطان‌های زمین هستند که وقتی فهمیده اند که پیامبر، علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده است ناراحت شده اند و برای همین خاک بر سر خود می‌ریزند، امروز برای آنها روز غصّه است. آنها نزد رئیس خود، ابلیس، جمع می‌شوند، ابلیس به آنها نگاه می‌کند و به آنها می‌گوید: «چه شده است؟ چرا خاک بر سر خود می‌ریزید؟ ». آنها جواب می‌دهند: «مگر ندیدی که محمّد، ولایت علی را برای همه اعلام کرد و همه مردم با علی بیعت می‌کنند؟ ». ابلیس خنده ای می‌کند و می‌گوید: «ناراحت نباشید، در میان این جمعیّت عدّه ای هستند که قول داده اند به بیعت امروز خود وفا دار نمانند». شیطان از پیمانی که عدّه ای از بزرگان قریش در داخل کعبه بسته اند خبر دارد، او می‌داند که آنها تصمیم گرفته اند بعد از وفات پیامبر نگذارند حکومت به دست علی (علیه السلام) بیفتد. درست است که امروز، این گروه نمی توانند در این اجتماع باشکوه کاری بکنند و به ظاهر با علی (علیه السلام) بیعت کرده اند، امّا عشق به ریاست، آنها را به شکستن این پیمان وادار می‌کند. شیطان هم برای این که حکومت عدالت محور علی (علیه السلام) برپا نشود همه سعی و تلاش خود را خواهد نمود. آنجا را نگاه کن! یک نفر با سرعت از جمعیّت دور می‌شود، حدس می‌زنم او نمی خواهد با علی (علیه السلام) بیعت کند. بعد از لحظاتی او را می‌بینم که به سوی خیمه پیامبر می‌آید. به راستی چه شده است، چرا او برگشته است؟ وقتی او با پیامبر روبرو می‌شود چنین می‌گوید: «من داشتم از اینجا می‌رفتم و نمی خواستم با علی بیعت کنم، ناگهان به سواری برخوردم که صورتی زیبا داشت و بسیار خوشبو بود، او به من گفت که هر کس از بیعت غدیر، خودداری کند یا کافر است یا منافق ؛ برای همین بود که من بازگشتم تا با علی بیعت کنم ». پیامبر لبخندی می‌زند و می‌گوید: «آیا آن سوار را شناختی؟ او جبرئیل بود که تو را به بیعت با علی تشویق کرد». 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر ص
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) خداوند در مقابل دسیسه‌های شیطان، فرشتگان خود را می‌فرستد تا مردم را به راه راست هدایت کنند. اکنون نوبت آن است که زنان با علی بیعت کنند، پیامبر دستور می‌دهد تا همسران او هم با علی (علیه السلام) بیعت کنند. به دستور پیامبر ظرف آبی را می‌آورند و پرده ای بر روی آن می‌زنند. زنان در آن سوی پرده دست خود را در آن آب می‌نهند و علی (علیه السلام) هم در سوی دیگر پرده دست خود را در آب می‌گذارد و به این روش آنها هم با امام خود بیعت می‌کنند. هنر آسمانی در اوج می‌ماند نگاه کن، حَسّان، شاعر توانمند عرب به سوی پیامبر می‌آید. وقتی او روبروی پیامبر قرار می‌گیرد چنین می‌گوید: «ای رسول خدا! آیا اجازه می‌دهی شعری را که امروز در مدح علی سروده‌ام بخوانم؟ ». پیامبر لبخندی می‌زند و به او اجازه می‌دهد. حَسّان سینه ای صاف می‌کند و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند: «یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبیُّهُم/ بِخُمٍّ وَاَکْرَمَ بِالنَّبیِّ مُنادِیا... پیامبر در روز غدیر با امّت خویش سخن گفت و تو می‌دانی هیچ سخنگویی گرامی تر از پیامبر نیست، او از امّت خود پرسید: مولایِ شما کیست؟، همه مردم در پاسخ گفتند: خدا و شما، مولای ما هستید و ما همه، گوش به فرمان تو هستیم، سپس پیامبر رو به علی (علیه السلام) کرد و گفت: ای علی! از جای خود برخیز که من تو را امام و جانشین بعد از خود قرار داده ام». شعر حسّان تمام می‌شود، پیامبر به او نگاه می‌کند و می‌گوید: «ای حسّان، تا زمانی که با شعر خود ما را یاری کنی از جانب فرشتگان یاری خواهی شد». به راستی که هنر می‌تواند حقیقت را ماندگار کند و تا قیامت، شعر حسّان از یادها فراموش نخواهد شد، کاش من و تو هم با زبان عربی آشنایی بیشتری داشتیم و می‌توانستیم زیبایی این اشعار را بهتر درک کنیم. این شعر آن قدر در کام عرب ها، زیبا و دلنشین است که دیگر ممکن نیست از ذهن‌ها پاک شود، این شعر در طول تاریخ همچون خورشیدی در آسمان ولایت خواهد درخشید و روشنی بخش راه آزادگان خواهد بود. اگر اجازه بدهی، من در اینجا آرزویی بکنم: کاش همه ما، این شعر را حفظ می‌کردیم! این شعر، یکی از سندهای ولایت و امامت است. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صل
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) پیامبر عاقل تر از همه است من دیگر خسته شده ام، اگر اجازه بدهی بروم و خیمه ای برای خود آماده بسازم و قدری استراحت کنم. آیا به من در آماده سازی خیمه کمک می‌کنی؟ خدا خیرت بدهد! تو بهترین همسفر دنیا هستی. من وارد خیمه می‌شوم و قلم و کاغذ را برمی دارم و می‌خواهم حوادث امروز را بنویسم. به راستی که هیچ گاه تاریخ، امروز را فراموش نخواهد کرد. هیچ کس نمی تواند غدیر را انکار کند. پیامبر در حضور هزاران نفر فرمود: «هر که من مولای او هستم، این علی، مولای اوست». این سخن را همه شنیدند. ناگهان، مطلبی به ذهنم می‌رسد، نمی دانم به تو بگویم یا نه! تو دوست من هستی و من می‌توانم خیلی راحت حرف خود را با تو بزنم. آیا می‌دانی منظور پیامبر از کلمه مولا چه بود؟ در زبان عربی کلمه مولا، دو معنا دارد: الف. صاحبِ ولایت. ب. دوست. ممکن است یک نفر با توجّه به معنای دومِ کلمه مولا، از سخن پیامبر چنین بفهمد: «هر کس که من دوست او هستم، علی هم دوست اوست». و تو خوب می‌دانی که با این معنا، دیگر ولایت علی (علیه السلام) ثابت نمی شود. همسفر خوبم! باور کن، فردا عدّه ای از دشمنان علی (علیه السلام)، وقتی ببینند که نمی توانند اصل غدیر را انکار کنند، سعی خواهند کرد در معنای سخن پیامبر، اشکال وارد کنند. آیا تو به من کمک می‌کنی تا برای این شبهه، جوابی پیدا کنم؟ من فکر می‌کنم، تو هم فکر کن! آری، یک ساعت فکر کردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است. همسفرم! من جواب را نیافتم، امّا به چند سوال مهم رسیده ام: چرا پیامبر دستور داد تا آن همه جمعیّت در آن هوای گرم توقّف کنند؟ چرا پیامبر همه آنهایی را که جلوتر رفته بودند، باز گرداند؟ برای چه پیامبر از همه مسلمانان خواست تا با علی (علیه السلام) بیعت کنند؟ چرا امروز آیه قرآن نازل شد که خدا، دین اسلام را کامل کرد؟ برای چه خداوند به پیامبر قول داد که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند؟ چرا پیامبر دستور داد تا مردم علی (علیه السلام) را امیر مؤنان خطاب کنند؟ آیا در اعلام «دوستی با علی (علیه السلام) »، احتمال خطر و فتنه ای می‌رفت که خدا به پیامبر وعده داد که ما تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کنیم؟ آیا می‌شود اعلامِ دوستی با علی (علیه السلام)، این قدر مهم باشد که اگر پیامبر این کار را انجام ندهد وظیفه پیامبری خود را انجام نداده باشد؟! آیا اعلام دوستی با علی (علیه السلام) نیاز به آن داشت که پیامبر مردم را در غدیر جمع کند؟! فقط در اعلام ولایت و رهبری علی (علیه السلام) بود که احتمال فتنه دشمنان می‌رفت و خدا پیامبر را از این فتنه‌ها حفظ فرمود. این ولایت علی (علیه السلام) است که دین را کامل کرد! فقط ولایت و رهبری علی (علیه السلام) است که با بیعت کردن سازگاری دارد. آیا موافقی کارهای پیامبر را با هم مرور کنیم؟ پیامبر دستور داد زیر درختان را جارو بزنند، آب بپاشند، منبری درست کنند، همه مردم جمع شوند، در نماز شرکت کنند و بعد از سخنرانی او، همه مردان و زنان با علی (علیه السلام) بیعت کنند. این کارهای پیامبر فقط با معنای صاحبِ ولایت سازگاری دارد. منظور پیامبر این بود: «هر کس من بر او ولایت دارم، علی هم بر او ولایت دارد». ای کسی که می‌گویی منظور پیامبر در غدیر فقط اعلام دوستی با علی (علیه السلام) بود، به سخن من گوش کن: من حرفی ندارم که سخن تو را قبول کنم، امّا در این صورت دیگر، پیامبر انسان کاملی نخواهد بود. تعجّب نکن! آیندگان که این سخن را بشنوند که پیامبری پیدا شده و در هوای داغ و سوزان، ۱۲۰ هزار نفر را ساعت‌ها معطّل کرده برای اینکه بگوید من پسر عموی خودم را دوست دارم، انصاف بدهید، آیا آنها نخواهند گفت آن پیامبر چگونه انسانی بود؟ همه این مردم می‌دانند که پیامبر علی (علیه السلام) را خیلی دوست دارد، دیگر چه نیازی بود که این مراسم باشکوه برگزار شود؟ عشق و دوستی پیامبر به علی (علیه السلام)، حرف تازه ای نیست! از روز اوّل، پیامبر عاشق او بوده است، این که دیگر این همه مراسم نمی خواهد. پس چرا می‌خواهی سخن پیامبر در غدیر را به گونه ای معنا کنی که از پیامبر تصویر انسانی غیر کامل ساخته شود؟ باید سخن پیامبر را به گونه ای معنا کنی که با عقل و هوش و سیاست پیامبر مطابق باشد. پیامبر این مراسم باشکوه را برگزار کرد تا مسأله مهمّ رهبری جامعه را بیان کند. به راستی چه مسأله ای مهمّ تر از رهبری جامعه وجود دارد؟ فقط با این معناست که همه دنیا از عقل و درایت پیامبر متعجّب می‌شوند. پیامبر ما به دستور خدا در بهترین زمان و مکان، امّت خویش را جمع کرد و جانشین خود را به آنها معرّفی نمود. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ ‌🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) جوانی که با غرور می‌رود گروهی از مردم هنوز منتظر هستند تا نوبت آنها فرا برسد، آنها هم می‌خواهند با علی (علیه السلام) بیعت کنند. دیدن این صحنه برای پیامبر بسیار لذّت بخش است. او بعد از بیعت هر گروه، رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: «ستایش خدایی که من و خاندان مرا بر همه برتری بخشید». او از اینکه برای بیعت با علی (علیه السلام) چنین مراسم باشکوهی برگزار شده است، شادمان است. اکنون دیگر جامعه اسلامی رهبر و امام دارد و اگر مرگ پیامبر فرا برسد جامعه، مسیر کمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد. می بینم که تو در گوشه ای ایستاده ای و به خیمه مولایت نگاه می‌کنی. در این فکر هستی که چه موقع نوبت تو فرا می‌رسد تا برای بیعت بروی. به راستی آن لحظه ای که وارد خیمه مولای مهربان بشوی چه خواهی گفت؟ می دانم که اشک، امانت نخواهد داد، لحظه بیعت با امام، بهترین لحظه زندگی تو خواهد بود. با امام خود بیعت می‌کنی و پیمان می‌بندی که تا پای جان در راه او و مکتبش، ایستادگی کنی! در این هنگام، سر و صدایی می‌شنوی. چه خبر شده است؟ آنجا را نگاه کن! آن جوان را ببین. او با چند نفر از اینجا دور می‌شود، او چقدر با غرور و تکبّر راه می‌رود! این جوان کیست؟ چه می‌گوید؟ چرا اینقدر عصبانی است؟ او فریاد برمی آورد: «محمّد دروغ گفته است! ما هرگز ولایت علی را قبول نمی کنیم! ». به راستی او کیست که چنین سخن می‌گوید؟ از اطرافیان خود پرس وجو می‌کنم، می‌فهمم که او معاویه است. جای هیچ تعجّبی نیست، سال‌ها پدر او پرچمدار لشکر کفر بوده است. او پسر همان کسی است که برای کشتن پیامبر به مدینه لشکر کشی کرده بود. معاویه دشمنی با حق و حقیقت را از پدر به ارث برده است. او نه تنها با علی (علیه السلام) بیعت نمی کند بلکه آشکارا مخالفت خود را اعلام می‌دارد. نگاه کن! او به سوی خاندان و فامیل خود که بنی اُمیّه نام دارند می‌رود. همسفر! ما چه باید بکنیم؟ نکند این کار معاویه، باعث فتنه ای بشود؟ آیا موافقی برویم و به پیامبر خبر بدهیم؟ آنجا خیمه پیامبر است، عدّه ای از مسلمانان داخل خیمه هستند، من و تو هم وارد خیمه می‌شویم. سکوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پیامبر به گوشه ای خیره مانده است، هیچ کس سخن نمی گوید. بعد از لحظاتی... پیامبر سکوت را می‌شکند و آیه‌هایی که همین الآن جبرئیل آورده است را می‌خواند: (فَلا صَدَّقَ و لاصَلّی... وَ لکِنْ کذَّبَ و تَولّی... )، «وای بر آن کسی که حق را قبول نکرد و آن را دروغ شمرد و با تکبّر به سوی خویشانش رفت، پس وای بر او! ». همه با خود می‌گویند: این آیه‌ها به چه مناسبت نازل شده است؟ آنها خبر ندارند که معاویه، ولایت علی (علیه السلام) را قبول نکرده و با تکبّر به سوی خاندان خود رفته است. جبرئیل، همه خبرها را برای پیامبر آورده و با نازل شدنِ این آیه ها، آبروی معاویه پیش مردم می‌رود. پیامبر در ابتدا تصمیم می‌گیرد تا معاویه را مجازات کند، امّا از این کار منصرف می‌شود. شاید تو بگویی: پیامبر باید او را به سزای عمل خود برساند. امّا بدان که امروز، حنای معاویه رنگی ندارد. او دشمنی خود را با پیامبر آشکار کرد و دیگر مردم او را شناختند و فریب او را نمی خورند. مردم او و پدرش (ابوسفیان) را به خوبی می‌شناسند، آنها از قدیم دشمنان پیامبر بوده اند، دست آنها آلوده به خون حمزه، عموی پیامبر است! همسفرم! آیا می‌دانی باید نگران چه باشیم؟ پیرمردهایی که سنّ و سالی از آنها گذشته است، آنها به ظاهر ریش خود را در راه اسلام سفید کرده اند و مردم آنها را به عنوان یار پیامبر می‌شناسند و همه جا خود را همراه و همیار پیامبر نشان داده اند!! آنها با علی (علیه السلام) بیعت کردند و اتفاقا، اوّلین نفرهایی بودند که این کار را کردند، امّا... آنها امروز بیعت کرده اند، امّا به فکر فتنه ای بزرگ هستند، آنها می‌خواهند با نام اسلام، کمر ولایت را بشکنند! 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) فراموش نکن! ما همسایه تو هستیم کم کم خورشید دارد به افق نزدیک می‌شود، هنوز خیلی از مردم بیعت نکرده اند. به من خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد دو روز دیگر در غدیر بماند تا همه مردم با امام خود بیعت کنند. مراسم بیعت فعلاً متوقّف می‌شود و اذان مغرب گفته می‌شود، نماز برپا می‌شود و بعد از نماز هر کسی به خیمه خود می‌رود. امشب، این بیابان میزبان ۱۲۰ هزار نفر است، زیر نور ماه تا چشم کار می‌کند خیمه می‌بینی. ساعتی می‌گذرد و من در خیمه خود هستم، امّا نمی دانم چرا خواب به چشمم نمی آید. خوب است بلند شوم و دوری بزنم. من کنار برکه می‌روم، تصویر زیبای ماه در آب افتاده است، نسیم آرامی می‌وزد. بلند می‌شوم که به خیمه خود بروم تا استراحت کنم. در مسیر راه، صدایی به گوشم می‌رسد؟ گویا چند نفر در خیمه ای با هم سخن می‌گویند. گوش کن، صدای آنها را می‌شنوی: -- به خدا قسم، محمّد دیوانه شده است! -- آیا می‌بینید که چگونه عشق علی، محمّد را دیوانه کرد! -- او آرزو دارد که بعد از او، علی به حکومت برسد، امّا به خدا قسم، ما نمی گذاریم که چنین بشود. خدای من! چه می‌شنوم؟ اینان چه کسانی هستند که این چنین به پیامبر خدا جسارت می‌کنند؟ نکند آنها نقشه ای در سر داشته باشند؟ نکند بخواهند فتنه ای برپا کنند؟ امّا خداوند خودش به پیامبر قول داده است که او را از فتنه‌ها حفظ کند. در این هنگام یک نفر وارد خیمه آنها می‌شود و با ناراحتی به آنها می‌گوید: «هنوز رسول خدا در میان ماست و شما این چنین سخن می‌گویید؟ به خدا قسم، فردا صبح همه سخنان شما را به پیامبر خواهم گفت». نگاه کن! وقتی آن مرد از خیمه آنها بیرون می‌آید، من به سراغ او می‌روم تا او را ببینم. او حُذیفه یکی از یاران باوفای پیامبر می‌باشد. ظاهرا، خیمه او در همسایگی خیمه این سه نفر بوده و سخنان اینها را شنیده است. نگاه کن! در تاریکی شب، این سه نفر به دنبال حذیفه می‌دوند: -- ای حُذیفه! ما همسایگان تو هستیم. تو را به حقِّ همسایگی قسم می‌دهیم، راز ما را فاش نکن. -- اینجا جایِ حقِّ همسایگی نیست، اگر من سخن شما را از پیامبر پنهان کنم وظیفه خود را نسبت به پیامبر انجام نداده ام. این کار خدا بود که این سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند که صدای آنها به گوش حُذیفه برسد. خدا به پیامبر خود وعده داده بود که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد همسفر عزیز! برخیز! صبح شده است. مردم برای خواندن نماز صف می‌بندند، نماز صبح برپا می‌شود. خورشید روز دوم غدیر طلوع می‌کند و همه جا را روشن می‌کند. من در اطراف خیمه پیامبر پرسه می‌زنم، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم، می‌دانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد. آنجا را نگاه کن! حُذیفه به این سو می‌آید، او داخل خیمه می‌شود، خوب است من هم همراه او بروم. -- ای پیامبر! دیشب، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا می‌خواهند توطئه ای بکنند. -- ای حُذیفه! آیا آنها را می‌شناسی؟ -- آری. -- سریع برو و آنها را به اینجا بیاور. حُذیفه برمی خیزد و آن سه نفر را با خود می‌آورد. آنها وارد خیمه پیامبر می‌شوند، علی (علیه السلام) را می‌بینند که شمشیرش را در دست دارد. پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «شما دیشب با یکدیگر چه می‌گفتید؟ ». همه آنها می‌گویند: «به خدا قسم، ما اصلاً با هم سخنی نگفته ایم، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است». این سه نفر قسم دروغ می‌خورند و پیامبر آنها را به حال خود رها می‌کند و آنها از خیمه پیامبر بیرون می‌آیند و به خیمه‌های خود می‌روند. اکنون دیگر آنها شناسایی شده اند و با دیدن برق شمشیر علی (علیه السلام) ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است. پیامبر دستور می‌دهد تا بقیّه مردم با علی (علیه السلام) بیعت کنند، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت می‌آیند و بیعت می‌کنند. پیامبر می‌خواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ کس بهانه ای باقی نماند. خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب می‌کند و دوّمین روز غدیر هم تمام می‌شود. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر ص
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) چوب خدا صدا ندارد امروز، سه شنبه، بیستم ماه ذی الحجّه است، امروز روز سوم است که در غدیر هستیم. اکثر مردم با علی (علیه السلام) بیعت کرده اند و گروه کمی باقی مانده اند. فکر می‌کنم که امروز تا ظهر مراسم بیعت تمام شود و ما به سوی مدینه حرکت کنیم. آنجا را نگاه کن! مردی سراسیمه به سوی پیامبر می‌آید. اسم او حارث فَهری است، او نزد پیامبر می‌ایستد و چنین می‌گوید: «ای محمّد! به ما گفتی که به یگانگی خدا و پیامبری تو ایمان بیاوریم، ما هم قبول کردیم، بعد به ما گفتی که نماز بخوانیم و حج به جا آوریم، ما هم قبول کردیم، امّا اکنون پسر عموی خود را بر ما امیر کردی، بگو بدانم آیا تو این کار را از جانب خود انجام دادی یا این که خدا این دستور را به تو داده است؟ ». پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید: «آنچه من گفتم دستور خدا بوده است و من از خود سخنی نمی گویم». حارث تا این سخن را می‌شنود سر خود را به سوی آسمان می‌گیرد و می‌گوید: «خدایا! اگر محمّد راست می‌گوید و ولایت علی از آسمان آمده است، پس عذابی را بر من بفرست و مرا نابود کن»! حارث سه بار این جمله را می‌گوید و از پیامبر روی برمی گرداند. من از سخن این مرد تعجّب می‌کنم، آخر نادانی و جهالت تا چه اندازه؟! پیامبر نگاهی به او می‌کند و بعد از او می‌خواهد تا از آنچه بر زبان جاری کرده است توبه کند. شاید نادانی باعث شده که او این چنین سخن بگوید، پیامبر خیلی مهربان است، از او می‌خواهد که توبه کند. حارث می‌گوید: «من از سخنی که گفته‌ام توبه نمی کنم». او در دلش می‌خندد و می‌گوید: «پس چرا عذاب نازل نشد؟ شما که خود را بر حق می‌دانستید، پس کو آن عذابی که من طلب کردم! ». او خیال می‌کند که پیروز این میدان است، زیرا عذابی نازل نشد. من هم در فکر فرو رفته ام، راستش را بخواهید کمی گیج شده ام. مگر علی (علیه السلام) بر حق نیست، پس چرا خدا با فرستادن عذابی، آبروی حارث را نمی برد؟! اگر عذاب نازل نشود مردم فکر می‌کنند که همه سخنان پیامبر دروغ است. خدایا! هر چه زودتر کاری بکن! امّا هر چه صبر می‌کنم عذابی نازل نمی شود که نمی شود! پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید: «اکنون که توبه نمی کنی از پیش ما برو». حارث می‌گوید: «باشد من از پیش شما می‌روم». او در حالی که خوشحال است سوار بر شتر خود می‌شود و از پیش ما می‌رود، سالم و سرحال! یکی از یاران پیامبر، وقتی می‌بیند که من خیلی گیج شده‌ام نزد من می‌آید و می‌گوید: -- آقای نویسنده! چه شده است؟ -- چرا خدا عذابی نازل نکرد تا آبروی آن مرد را ببرد؟ من برای خوانندگان خود چه بنویسم؟ آیا درست است بنویسم که حارث صحیح و سالم از پیش پیامبر رفت؟ -- آری، تو باید واقعیّت را بنویسی! -- یعنی می‌گویی که او راست می‌گفت؟! این چه حرفی است که تو می‌زنی؟! -- مثل اینکه تو از قانون خدا اطّلاع نداری! -- کدام قانون؟ -- مگر قرآن را نخوانده ای؟ آنجا خدا می‌گوید: «ای پیامبر! تا زمانی که تو در میان این مردم هستی من عذاب نازل نمی کنم». پیامبر ما، پیامبر مهربانی است، اینجا سرزمین غدیر است، سرزمینی مقدّس! چگونه خدا در این سرزمین مقدّس و در حضور پیامبر عذاب نازل کند؟! -- خیلی ممنونم، من این آیه را فراموش کرده بودم. -- خوب، حالا زود به دنبال حارث برو، وقتی او از سرزمین غدیر دور شود عذاب نازل خواهد شد. من تا این سخن را می‌شنوم، دفتر و قلم خود را جمع می‌کنم و به دنبال حارث می‌دوم. آیا می‌دانید حارث از کدام طرف رفت؟ یکی می‌گوید: «از آن طرف». من به آن سمت می‌دوم تا به او برسم. آیا تو هم همراه من می‌آیی؟ 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) من در دل این بیابان به دنبال یک شتر سوار می‌گردم. کیلومترها از غدیر دور می‌شوم، هنوز او را پیدا نکرده ام. خدایا آن مرد کجا رفته است؟ من باید همین طور برای طلب حقیقت بدوم! آنجا را نگاه کن! شتر سواری از دور پیداست. نزدیک و نزدیکتر می‌شوم، خودش است، این حارث است. من دیگر از سرزمین غدیر خیلی دور شده ام، دیگر درختان غدیر را هم نمی بینم. حارث سوار بر شتر خود در دل بیابان به سوی خانه اش می‌رود. او خیال می‌کند که پیروز میدان است و گاهی نیشخندی به من می‌زند. و من هیچ نمی گویم. ناگهان صدای گنجشکی به گوشم می‌رسد. ای گنجشک! در وسط این بیابان چه می‌کنی؟ نه این که گنجشک نیست، ابابیل است! آیا سوره فیل را خوانده ای؟ وقتی ابرهه برای خراب کردن کعبه آمده بود خدا این پرندگان کوچک را (که نامشان ابابیل است) فرستاد، بر منقار هر کدام از آنها سنگی بود که بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آنها را نابود کردند. نگاه کن! این پرنده کوچک هم بر منقار خود سنگی دارد، او می‌آید و درست بالای سر حارث پرواز می‌کند. او منقار خود را باز می‌کند و سنگ را بر سر او می‌اندازد. وقتی سنگ بر سر حارث می‌خورد سر او را می‌سوزاند و در آن فرو می‌رود و او بر روی زمین می‌افتد و می‌میرد. ای حارث! تو عذاب خدا را برای خود طلب کردی، این هم عذاب خدا! شنیده بودم که چوب خدا صدا ندارد! من باید سریع برگردم تا ماجرا را برای بقیّه مردم باز گویم. در میان راه عدّه ای از مردم را می‌بینم، آنها سراغ حارث را از من می‌گیرند، من مکانی که حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آنها نشان می‌دهم، مردم به آن سو می‌روند. من به سوی غدیر می‌آیم، می‌خواهم خبر کشته شدن حارث را بدهم، امّا می‌بینم که مردم خبر دارند. تعجّب می‌کنم، به یکی می‌گویم: -- شما که اینجا بودید چگونه باخبر شده اید؟ -- خداوند دو آیه را بر پیامبر نازل کرده است!!! -- آیا می‌شود این آیه‌ها را برای من بخوانی؟ -- آری! گوش کن: «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ... مردی عذاب را برای خود طلب کرد، عذابی که بر کافران نازل می‌شود و هیچ کس نمی تواند آن را برطرف گرداند». [ همسفرم! از این به بعد، هر وقت که این آیه‌ها را می‌خوانی، این حادثه را به یاد آور. 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان #روی_دست_آسمان #خاطرات_غدیر_خم 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی
‌ ‌ 🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) خداحافظ ای چشمه آسمان خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم می‌رسد، آنها به سخنان پیامبر یقین بیشتری پیدا کرده اند. من امیدوارم که این خبر برای منافقان که در میان این مردم هستند درس عبرتی باشد. پیامبر نگاه به مردم می‌کند، می‌بیند که هلاک شدنِ حارث، زمینه خوبی در مردم ایجاد کرده است. خیلی به جا است که پیامبر برای مردم سخنرانی کند. الآن باید از فرصت پیش آمده استفاده کرد، پیامبر دستور می‌دهد تا همه مردم پای منبر جمع بشوند. او به بالای منبر رفته، رو به مردم می‌کند و می‌گوید: «ای مردم! خوشا به حال کسی که ولایت علی را قبول کند و وای بر کسی که با علی دشمنی کند، علی و شیعیان او در روز قیامت به سوی بهشت خواهند رفت و در آن روز، هیچ ترس و واهمه ای نخواهند داشت. خداوند از آنها راضی خواهد بود و آنها غرق رحمت و مهربانی خدایند. شیعیان علی به خوشبختی همیشگی خواهند رسید و در بهشت منزل خواهند کرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند کرد ». مراسم غدیر با این سخنان پیامبر به پایان می‌آید، آخرین سخنان پیامبر در غدیر، وعده بهشت برای شیعیان علی (علیه السلام) است. هر کسی که به ولایت علی (علیه السلام) وفادار بماند و او را دوست بدارد، در بهشت منزل خواهد نمود. همسفرم! مراسم غدیر رو به پایان است، مردم دیگر می‌خواهند به خانه و کاشانه خود برگردند. آنها نزد پیامبر می‌آیند و اجازه می‌خواهند تا حرکت خود را آغاز کنند. پیامبر به آنها اجازه می‌دهد، مردم خود را برای حرکت آماده می‌کنند، خیمه‌ها جمع می‌شود. ساعت حدود چهار بعد از ظهر است، من با خودم می‌گویم کاش امشب هم اینجا می‌ماندیم و صبح زود حرکت می‌کردیم. امّا مردم دیگر می‌خواهند هر چه زودتر نزد خانواده‌های خود باز گردند. اهل مکّه و یمن برای خداحافظی می‌آیند آنها با پیامبر وداع می‌کنند و به سوی شهر خود می‌روند. سپس آنانی که منزلشان در مسیر عراق و مصر است با پیامبر خدا حافظی کرده و حرکت می‌کنند. پیامبر هم همراه با مردم مدینه به سوی مدینه حرکت می‌کند. من و تو تصمیم داریم به مدینه برویم. ما اکنون باید با غدیر خُم، این برکه زیبا، وداع کنیم، به راستی که دل کندن از اینجا سخت است. بیا تا با این سرزمین آخرین سخن‌های خود را بگوییم: ای غدیر! ای زمزمه آبِ حیات! ای برکه ای که یکباره، چشمه آسمان شدی! به راستی که تو همواره، گنج بزرگ تاریخ خواهی ماند. ما سوگند می‌خوریم که هرگز فراموشت نکنیم ؛ و تا نفس در سینه داریم، از حقیقت تو دم بزنیم ؛ تا جان در بدن داریم، به شکوه تو بیافزاییم ؛ و حماسه جاوید تو را رونقی دوباره ببخشیم. پایان.✅ 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313