eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
967 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5947077116955724995.mp3
4.29M
💢علت کسالت در عبادت⚠️ 🎤حجت الاسلام عالی ( قسمت دوم هم به زودی در کانال بارگذاری خواهد شد.) 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
🖤﷽🖤 داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ✨نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است، نمى دانم فردا چه خواهد شد. با خود فكر مى كنم، كاش الآن در مدينه بودم! خدايا! آيا خواهم توانست بار ديگر پيامبر را ببينم؟ امروز خبردار شدم كه بيمارى پيامبر، بسيار شديد شده است، ديگر اميدى به بهبودى او نيست. من خيلى نگران هستم. فردا صبح زود به سوى مدينه خواهم رفت، من مى خواهم بار ديگر پيامبر را ببينم. 🌴اكنون، خورشيد روز28 ماه "صَفَر" طلوع مى كند و من آماده رفتن مى شوم. دستى به يالِ اسب سفيد و زيبايم مى كشم، پا در ركاب مى نهم، من مى خواهم به سوى مدينه بروم. آيا تو نيز همراه من مى آيى؟ تو بايد با عجله همراه من بيايى، از اينجا تا مدينه، دو ساعت راه داريم. عشق ديدن پيامبر مرا بى قرار كرده است، يادم مى آيد آخرين بارى كه پيامبر را ديدم، خبر از رفتن خود مى داد، او ديگر از ماندن در اين قفس تنگ دنيا خسته شده بود و دوست داشت كه به اوج آسمان ها پر بكشد و همنشين فرشتگان گردد. آيا من موفّق خواهم شد بار ديگر پيامبر را ببينم؟ 🍃آنجا را نگاه كن، آيا ديوارهاى شهر مدينه را مى بينى؟ اكنون ما به مدينه رسيده ايم، بيا جلوتر برويم، به مركز شهر، مسجد پيامبر. آيا تو هم صداى گريه ها را مى شنوى؟ براى چه صداى گريه از خانه ها بلند است؟ چه خبر شده است؟ خداى من! پيامبر از دنيا رفته، اينجا خانه پيامبر است، صداى گريه فاطمه (س) دختر پيامبر به گوش مى رسد، اكنون على (ع) پيكر پيامبر را غسل مى دهد. پيامبر خودش وصيّت كرده على (ع)، به تنهايى پيكر او را غسل دهد و در اين كار، فرشتگان او را يارى خواهند كرد. 🍂با خود مى گويم خوب است به داخل مسجد پيامبر بروم، مسجدى كه پيامبر در آنجا براى ما بالاى منبر مى رفت و سخن مى گفت، هنوز طنينِ صداى مهربان او در گوش من است. خداى من! در اين شهر چه خبر است؟ چرا در اين لحظه، مسجد اين قدر خلوت است؟ پس مردم كجا هستند؟ آيا كسى از راز خلوتى مسجد خبر دارد؟ ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع دوست من، سلام! از اينكه اين داستان را میخوانی خيلى خوشحالم.😊 من و تو مى خواهيم ريشه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) را بررسى كنيم. پس براى دسترسى به اطلاعات بيشتر، بايد به شام سفر كنيم. آيا شام را مى شناسى؟ شهرى كه مركز حكومت معاويه بوده است. سفر ما آغاز مى شود و ما به شهر شام ( دمشق ) مى رويم... امشب، شب نيمه رجب سال شصت هجرى است. خبرى در شام مى پيچد و خيلى ها را بيمناك مى كند. معاويه سخت بيمار شده و طبيبان از معالجه او نااميد شده اند.😏😍 معاويه، كسى است كه به دستور خليفه دوم (عُمر بن خطّاب) امير شام شد و او توانست سال هاى زيادى با مكر و حيله، در آنجا حكومت كند، امّا او اكنون بايد خود را براى مرگ آماده كند. معاويه، سراغ پسرش يزيد را مى گيرد، ولى يزيد به مسافرت رفته است. او با حسرت، به درِ قصر خود نگاه مى كند تا شايد تنها پسرش وارد شود. معاويه خطاب به اطرافيان مى گويد: "نامه اى به يزيد بنويسيد و از او بخواهيد كه هر چه زودتر نزد من بيايد". نامه را به يك پيك تندرو مى دهند تا آن را به يزيد برساند. آيا معاويه براى آخرين بار پسرش را خواهد ديد؟ حالِ معاويه لحظه به لحظه بدتر مى شود. طبيبان مخصوص دربار، به هيچ كس اجازه ملاقات نمى دهند. همه مأموران حكومتى در آماده باش كامل به سر مى برند و همه رفت و آمدها، كنترل مى شود. معاويه در بستر مرگ است. او فهميده است كه نفس هاى آخر را مى كشد. نگاه كن! معاويه با خودش سخن مى گويد: "كاش براى رسيدن به رياست دنيا، اين قدر تلاش نمى كردم! كاش همچون فقيران زندگى مى كردم و همواره لباسى كهنه بر تن داشتم!". حالا كه وقت مرگش فرا رسيده، گويا فراموش كرده كه براى رياست چند روزه دنيا، چقدر ظلم و ستم كرده است. اكنون موقع آن است كه به سزاى اعمال خود برسد. آرى، معاويه مى ميرد 😍و خبر مرگ او به زودى در شهر شام، پخش مى شود، ولى يزيد هنوز از سفر نيامده است. يزيد با عجله به سوى شهر شام مى آيد. سه روز از مرگ معاويه گذشته است. او بايد هر چه سريع تر خود را به مركز خلافت برساند. نگاه كن! گروهى از بزرگان شهر شام، به خارج شهر رفته اند تا از خليفه جديد استقبال كنند. اكنون يزيد👹، جانشين پدر و خليفه مسلمانان است. يزيد وارد شهر مى شود. كنار قبر پدر خود مى رود و نماز مى خواند. يكى از اطرافيان يزيد جلو مى آيد و مى گويد: "اى يزيد، خدا به تو در اين مصيبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامى بزرگ ببخشد😏😆 و تو را در راه خلافت يارى كند. اگر چه اين مصيبت، بسيار سخت است، امّا اكنون تو به آرزوى بزرگ خود رسيده اى!". يزيد به قصر مى رود. مأموران خبر آورده اند كه عدّه اى در سطح شهر، زمزمه مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرمانى از حكومت او تشويق مى كنند. يزيد به فكر فرو مى رود! به راستى، او براى مقابله با آنها چه مى كند؟ آيا بايد دست به شمشير برد؟ از طرف ديگر، اوضاع ناآرام عراق باعث نگرانى يزيد شده است. او مى داند وقتى خبر مرگ معاويه به عراق برسد، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت. اكنون سه روز است كه يزيد در قصر🕍 است. او در اين مدّت، در فكر آن بوده است كه چگونه مردم را فريب دهد. به همين دليل دستور مى دهد تا همه مردم، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند. پس از ساعتى، مسجد پر از جمعيّت مى شود.👨‍👨‍👧‍👦 همه مردم براى شنيدن اوّلين سخنرانى يزيد آمده اند. يزيد در حالى كه خود را بسيار غمناك نشان مى دهد، بر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! من مى خواهم دين خدا را يارى كنم و مى دانم شما، مردم خوب و شريفى هستيد. من خواب ديدم كه ميان من و مردم عراق، رودى از خون جريان دارد. آگاه باشيد به زودى بين من و مردم عراق، جنگ بزرگى آغاز خواهد شد". عدّه اى فرياد مى زنند: "اى يزيد! ما همه، سرباز تو هستيم😑 ما با همان شمشيرهايى كه در صفيّن به جنگ مردم عراق رفتيم، در خدمت تو هستيم". يزيد با شنيدن اين سخنان با دست، به مأموران خود اشاره مى كند. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🌷مهدی شناسی ۱🌷 ◀️‌ﻋﺪﻡ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﻭ ﻧﺤﻮﻩ ﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺻﺤﻴﺢ ﺑﺎ ﺍﻳﺸﺎﻥ،ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ (ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻇﻮﺍﻫﺮ ﺩﻳﻦ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﻮﺭﻱ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺭﻭﻳﺖ ﺑﺼﺮﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺭﻳﺸﻪ ﻛﻦ ﻛﺮﺩﻥ ﺗﺸﻴﻊ ﺑﺎﺷﻨﺪ.    ◀️ﺍﺻﻞ،ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺑﻄﻦ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻭﺍﺟﺒﺎﺕ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﺒﺎﺕ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻄﻦ ﺍﺳﺖ. ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺎﻧﺪ. ◀️ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺭﺳﻴﺪﻥ ،ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺸﻤﺎﻡ ﺑﻮﻳﻲ ﺧﻮﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ،ﺑﻠﻜﻪ ﺳﻴﺮﻱ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﻭﻧﻲ،ﺳﻴﺮﻱ ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﺳﻤﺎﺀ ﻭﺟﻮﺩﻱ ﻭ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ. ◀️ﺳﻴﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻣﺠﺎﻫﺪﻩ ﻭ ﺗﻼ‌ﺵ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻓﻘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺩﻥ ﺻﻔﺎﺕ ﺭﺫﻳﻠﻪ ﻭ ﺍﺻﻼ‌ﺡ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻣﻴﺴﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ.   ◀️ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﻳﺖ "ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻟﻢ ﻳﻌﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻣﺎﺕ ﻣﻴﺖﺓ ﺟﺎﻫﻠﻴﺔ" ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺟﺎﻫﻠﻴﺖ- ﺑﺎ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺭﻫﺎﻳﻲ ﻳﺎﺑﺪ،ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻠﺰﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻮﺭ ﻓﻘﻬﻲ ﻭ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺻﺎﺩﺭﻩ ﺍﺯ ﺷﺮﻉ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﺷﺪ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄   🌹@Atashe_entezarr31
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
سلام بر منتظران مهدی عج شبتون بخیر 🌹 بزرگواران درمورد غدیر و اتفاقات آخرین سفر حج پیامبر اسلام مطالب
🌅🌌🌅🌌🌅 🌌🌅🌌 🌅🌌🌅 🌌 🌅  داستان 💚 ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله ) - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ من می‌خواهم شما را به سفر مهمّی ببرم، آیا شما همسفر من می‌شوید؟ ما به مدینه سفر می‌کنیم و همراه با پیامبر، لباسِ احرام می‌پوشیم و به سوی مکّه می‌رویم؛ طواف خانه خدا به جا می‌آوریم، و بعد از مدّتی به سرزمین عرفات می‌رویم. بعد از پایان اعمال حج به مدینه باز می‌گردیم و در میانه راه به برکه آبی می‌رسیم که بسیار زلال و باصفاست! در آنجا جبرئیل نازل می‌شود و پیام مهمّی را برای پیامبر می‌آورد و حماسه غدیر شکل می‌گیرد. خورشید امامت و ولایت طلوع می‌کند و جهان را با نور خود روشن می‌کند. این کتاب قصد دارد تصویری واضح از غدیر در ذهن شما ایجاد کند. ما دفترِ تاریخ را باز می‌کنیم و در میان ۱۴۷ کتاب تحقیقی - عربی به جستجوی حقیقت می‌پردازیم. با من همراه باشید، زیرا من این را به عشقِ شما که شیعه مولایم هستید، نوشته ام. ✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 نوای کاروان می‌آید امروز! می دانم که تو هم مثل من آرزو داری به زیارت خانه خدا بروی! حتما شنیده ای که طواف خانه خدا چقدر صفا دارد! پس بیا همراه هم به این سفر برویم. امّا تا یادم نرفته به تو خبر خوشی بدهم، من و تو قرار است همسفر پیامبر باشیم. همین چند روز قبل، پیامبر اعلام کرد که به زودی برای انجام حج به مکّه خواهد رفت. همه مسلمانان دارند خود را آماده این سفر می‌کنند، آنها می‌خواهند همراه پیامبر، حج به جا آورند. ما باید خدا را شکر کنیم که الآن در مدینه هستیم و می‌توانیم همراه پیامبر به حج برویم. ده سال از هجرت پیامبر به مدینه می‌گذرد و پیامبر در این مدّتِ ده سال که در مدینه بوده، به حج نرفته است. در واقع، این اوّلین بار خواهد بود که پیامبر، مراسم حج را به صورت عملی به مردم نشان خواهد داد. از زمان حضرت ابراهیم (علیه السلام) سال‌ها می‌گذرد و در این مدّت، بدعت‌های زیادی در حج پیدا شده است، پیامبر می‌خواهد حجِّ ابراهیمی را دوباره زنده کند. پیامبر، گروهی را به مناطق مسلمان نشین فرستاده است تا این خبر را به همه مردم بدهند. مدینه هر روز از روز قبل شلوغ تر می‌شود، گروه‌های زیادی از مسلمانان مناطق مختلف، به مدینه آمده اند. آیا تو با خود لباس احرام آورده ای؟ نکند فراموش کرده باشی! ناراحت نباش، آنجا بازار مدینه است، زود برو و برای خود لباس احرام خریداری کن، به زودی این قافله بزرگ حرکت خواهد کرد! 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
💚🖤💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤 🖤 داستان حماسه اتفاقات سفر کوفه و شام اسرای کربلا 💔 امروز، دوازدهم محرّم است و كاروان به سوى كوفه مى رود. عمرسعد اسيران را بر شترهاى بدون كجاوه سوار نموده است و آنها را همانند اسيرانِ كفّار حركت مى دهد. آفتاب گرم بر صورت هاى برهنه آنها مى خورد. كاروان اسيران همراه عمرسعد و عدّه اى از سپاهيان، به كوفه نزديك مى شوند. همان شهرى كه مردمش اين خاندان را به مهمانى دعوت كرده بودند. زينب بعد از بيست سال به اين شهر مى آيد. همان شهرى كه چند سال با پدر خود در آن زندگى كرده بود، امّا نسل جديد هيچ خاطره اى از زينب ندارند و او را نخواهند شناخت. كاروان اسيران به كوفه مى رسد. همه مردم كوفه از زن و مرد، براى ديدن اسيران بيرون مى ريزند. هميشه گفته اند كه كوفيان وفا ندارند، امّا به نظر من اينها خيلى با وفا هستند.😳 حتماً مى گويى چرا؟ نگاه كن! زن و مرد كوفه از خانه ها بيرون آمده اند تا مهمانان خود را ببينند. آرى! مردم كوفه روزى اين كاروان را به شهر خود دعوت كرده بودند. آيا انسان، حقّ ندارد مهمان خود را نگاه كند؟ آيا حقّ ندارد به استقبال مهمان خود بيايد؟ اى نامردان! چشمان خود را ببنديد! ناموس خدا كه ديدن ندارد!😭😭 اين كاروان يك مرد بيشتر ندارد، آن هم امام سجّاد(عليه السلام) است. بقيّه، زن و كودك اند و امام باقر(عليه السلام) هم كه پنج سال دارد در ميان آنهاست. اسيران را از كوچه هاى كوفه عبور مى دهند. همان كوچه هايى كه وقتى زينب(عليها السلام)مى خواست از آنها عبور كند، زنان كوفه همراه او مى شدند و زينب(عليها السلام)را با احترام همراهى مى كردند. كوچه ها پر از جمعيّت شده و نامردان به تماشاى ناموس خدا ايستاده اند. زنان و دختران چادر و روسرى و مقنعه مناسب ندارند.😭😭😔 عدّه اى نيز، بر بام خانه ها رفته اند و از آنجا تماشا مى كنند. نيروهاى ابن زياد به جشن و پايكوبى مشغول اند. آنها خوشحال اند كه پيروز شده اند و دشمن يزيد👹 نابود شده است.😡 تبليغات كارى كرده است كه مردم به اسيران اين كاروان به گونه اى نگاه مى كنند كه گويى آنها اسيرانى هستند كه از سرزمين كفر آورده شده اند.😞 آنجا را نگاه كن! زنى در بالاى بام خانه خود با تعجّب به اسيران نگاه مى كند و در اين هياهو فرياد مى زند: "شما اسيران، كه هستيد و اهل كجاييد؟". گويى همه اهل اين كاروان، منتظر اين سؤال بودند. گويى يك نفر پيدا شده كه مى خواهد حقيقت را بفهمد. يكى از اسيران اين گونه جواب مى دهد: "ما همه از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستيم، ما دختران پيامبر خداييم". آن زن تا اين سخن را مى شنود فرياد مى زند: "واى بر من! شما دختران پيامبر هستيد و اين گونه نامحرمان به شما نگاه مى كنند".🤦‍♀ او از پشت بام خانه اش پايين مى آيد و در خانه خود هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه دارد برمى دارد و براى زن ها و دختران كاروان مى آورد تا موى هاى خود را با آنها بپوشانند. همه در حق اين زن دعا مى كنند، خدا تو را خير دهد. عدّه اى از مردم كه مى دانستند اين كاروان خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، از شرم سر خود را پايين مى اندازند و آنهايى هم كه بى خبر از ماجرا بودند، از خواب غفلت بيدار شده و شروع به ناله و شيون مى كنند. كاروان به سوى مركز شهر حركت مى كند. برخى از زنان كوفه با ديدن زينب(عليها السلام)، خاطرات سال ها پيش را به ياد مى آورند. او دختر حضرت على(عليه السلام) است كه بر آن شتر سوار است، همان كه معلّم قرآن ما بود. آنها كه تاكنون به خاطر تبليغات ابن زياد اين اسيران را كافر مى دانستند، اكنون حقيقت را فهميده اند. صداى هلهله و شادى جاى خود را با گريه عوض مى كند و شيون و ناله همه جا را فرا مى گيرد. زنان كوفه، به صورت خود چنگ مى زنند و مردان نيز، از شرم گريه و زارى مى كنند. امام سجّاد(عليه السلام) متوجّه گريه مردم كوفه مى شود و در حالى كه دستش را به زنجير بسته اند، رو به آنها مى كند و مى گويد: "آيا شما بر ما گريه مى كنيد؟ بگوييد تا بدانم مگر كسى غير از شما پدر و عزيزان ما را كشته است؟". اين مردم كوفه هم، عجب مردمى هستند. دو روز قبل، روز عاشورا همه به سوى كربلا شتافتند و امام حسين(عليه السلام) را شهيد كردند و اكنون كه به شهر خود برگشته اند براى حسين گريه مى كنند.😐 صداى گريه و شيون اوج مى گيرد. كاروان نزديك قصر رسيده است. اين جا مركز شهر است و هزاران نفر جمع شده اند. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🖤 💚🖤 🖤💚🖤 💚🖤💚🖤
🖤﷽🖤 داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ✨نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است، نمى دانم فردا چه خواهد شد. با خود فكر مى كنم، كاش الآن در مدينه بودم! خدايا! آيا خواهم توانست بار ديگر پيامبر را ببينم؟ امروز خبردار شدم كه بيمارى پيامبر، بسيار شديد شده است، ديگر اميدى به بهبودى او نيست. من خيلى نگران هستم. فردا صبح زود به سوى مدينه خواهم رفت، من مى خواهم بار ديگر پيامبر را ببينم. 🌴اكنون، خورشيد روز28 ماه "صَفَر" طلوع مى كند و من آماده رفتن مى شوم. دستى به يالِ اسب سفيد و زيبايم مى كشم، پا در ركاب مى نهم، من مى خواهم به سوى مدينه بروم. آيا تو نيز همراه من مى آيى؟ تو بايد با عجله همراه من بيايى، از اينجا تا مدينه، دو ساعت راه داريم. عشق ديدن پيامبر مرا بى قرار كرده است، يادم مى آيد آخرين بارى كه پيامبر را ديدم، خبر از رفتن خود مى داد، او ديگر از ماندن در اين قفس تنگ دنيا خسته شده بود و دوست داشت كه به اوج آسمان ها پر بكشد و همنشين فرشتگان گردد. آيا من موفّق خواهم شد بار ديگر پيامبر را ببينم؟ 🍃آنجا را نگاه كن، آيا ديوارهاى شهر مدينه را مى بينى؟ اكنون ما به مدينه رسيده ايم، بيا جلوتر برويم، به مركز شهر، مسجد پيامبر. آيا تو هم صداى گريه ها را مى شنوى؟ براى چه صداى گريه از خانه ها بلند است؟ چه خبر شده است؟ خداى من! پيامبر از دنيا رفته، اينجا خانه پيامبر است، صداى گريه فاطمه (س) دختر پيامبر به گوش مى رسد، اكنون على (ع) پيكر پيامبر را غسل مى دهد. پيامبر خودش وصيّت كرده على (ع)، به تنهايى پيكر او را غسل دهد و در اين كار، فرشتگان او را يارى خواهند كرد. 🍂با خود مى گويم خوب است به داخل مسجد پيامبر بروم، مسجدى كه پيامبر در آنجا براى ما بالاى منبر مى رفت و سخن مى گفت، هنوز طنينِ صداى مهربان او در گوش من است. خداى من! در اين شهر چه خبر است؟ چرا در اين لحظه، مسجد اين قدر خلوت است؟ پس مردم كجا هستند؟ آيا كسى از راز خلوتى مسجد خبر دارد؟ ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313