eitaa logo
🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
65.3هزار دنبال‌کننده
35.5هزار عکس
24.6هزار ویدیو
137 فایل
🔷آتش به اختیار یعنی؛ کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی 🔴 تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/100664203C6a16306293 ⭕️ تبادل روزانه @kosar199 ⭕ تبادل شبانه @Zahra_azarbaijani
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 آتش‌نیوز 🇮🇷
#اندر_اندرزگاه زنی وارد شد. دو روز مرخصی می‌خواست برای شوهر زندانی‌اش. به التماس افتاد که پدر است؛
از بنفشه پرسیدم: "فازت چی بود تو توئیتر؟" _براندازی! خندیدم: "به‌فرض هم برانداختید؛ مریم رجوی به دادت می‌رسید؟ رضا پهلوی یا کوموله؟" عینکش را بالا داد. _اصلاحات رو تجربه کردیم؛ اصولگرایی هم؛ می‌خوایم یبارم سقوط رو تجربه کنیم! _از کی تو سرت افتاد؟ _عکس جنازه رو که دیدم حس انتقام بهم دست داد! _۸۸ چند سالت بود؟ _یازده _هم‌سن و سالات این حرفا رو می‌فهمیدن؟ _نه! نتیجه هم‌نشینی پای و _با اون طرف ارتباط داشتی؟ _با یکی از خبرنگاران _در چه حد؟ _پیام تبریک و لایک و کامنت! _از کی حرفه‌ای‌کار شدی؟ _دانشگاه که رفتم برا نشریات اصلاح‌طلبی متنای تند سیاسی می‌نوشتم؛ تندتر از همه! وبلاگ و اینستاگرام هم داشتم و فعال بودم. اطلاعات منو خواست. تعهد گرفتن سر و دمم نجنبه! وقتی اومدم بیرون گفتم حالا که اینطور شد تا تهش می‌رم. _چند تا فالوئر داشتی؟ _سه کا! _بری بیرون بازم ادامه می‌دی؟ _اگه پناهنده شدم آره؛ ولی اینجا دیگه نه! _چرا؟ _بیش از این نمیتونم هزینه بدم! _چه هزینه‌ای دادی؟ _دوری از پدرمادرم! زیرلب گفتم: "چقدر پوست پیازی!" پلکش پرید: "دلم برا گربه‌م تنگ شده؛ کاش بود بغلش می‌کردم!" حرفی نزدم. با انگشتانش چنددفعه تقه زد روی میز. سرش را بالا آورد و گفت: "حیف شد؛ اکانتمو حذف کردم!" _چرا؟! _وقتی زنگ خونه رو زدن از تو دوربین پژو پارس‌شونو دیدم. حدس زدم. تا ریختن توی خونه‌مون فقط فرصت کردم اکانت‌مو حذف کنم. آهی کشید و گفت: "وقتی بازپرس اومد، یه بغل پرینتِ توئیتامو گذاشت رو میز!" گپ و گفتم با بیش از یک ساعت طول کشید. سدِ زندان نمی‌گذاشت راحت حرف بزند. زیرچشمی مسئول نسوان را پاییدم. با شک و تردید شماره‌ام را نوشتم روی کاغذ. نمی‌دانستم چه واکنشی در انتظارم است. گذاشتم جلوی بنفشه. - نمیدونم بذارن چاپ بشه؛ ولی دوست داشتی بعد از آزادیت بیا حرفاتو بگو. وقتی بلند شد گفتم «نمیدونم دیگه میتونم بیام اینجا یا نه؛ اگه چیزی نیاز داری بگو برات بیارم؛ یا اگه پیغامی برا مادرپدرت داری.» - کتاب می‌خوام! - تو چه زمینه‌ای؟ - خاورمیانه رو دوست دارم. - کتاب جدیدم رو میارم؛ تشکر کرد. به مسئول نسوان گفتم اگر امکان دارد یک نفر دیگر را ببینم. با یوزر پسورد وارد سیستم کناردستش شد. فایل اکسلی بالا پایین کرد. - سیاه‌لشکر نمی‌خوام؛ لیدر باشه! درِ آهنی بند را باز کردند. بنفشه که رفت صدا زدند «آتنا!... آتنا بیا!» خانم جوانی آمد. چادر به‌زور می‌رسید وسط ساق پایش. باور نکرد نویسنده‌ام. - من اصلاً کار ندارم کی و کجا و چرا گرفتنتون؛ بعنوان نویسنده زیست شما برام مهمه! - بدبختیای من به چه درد می‌خوره؟ - اگه به درد نمی‌خورد اینجا نبودم! سرش را بالا انداخت. از داخل کیفم، کتاب‌هایم را بیرون آوردم. گذاشتم روی میز. جلدها را وارسی کرد. یکی‌یکی ورق زد و پرت کرد کنار. از جلد خوشش آمد. - حرف می‌زنم به شرطی که ضبط نکنی! ⭕️ادامه دارد... ✍️ ┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅ ✍ به کانال بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1891631134C179be8c225