eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
103 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴اعتراف فرزند ژنرال سابق صهیونیست؛ اسرائیل نابود خواهد شد...
📝پناهگاه برای امام خمینی علیه الرحمه 🔻موقع بمباران‌ها یک پناهگاهی شبیه سوله درست کردند و در اتاق امام خمینی قرار دادند که ایشان در مواقع حمله در آن پناه بگیرند؛ اما اطرافیان هر کاری کردند تا امام را برای استفاده از آن و پناه گرفتن مجاب کنند مؤثر واقع نشد و امام پا در آن نگذاشتند. 🔸امام می‌گفتند: «مگر همه مردم پناهگاه دارند و می‌روند در پناهگاه که من بروم؟» 🔹امام زمانی که فقط چند روز از حمله عراق می گذشت به همراه شهید چمران به عمق جبهه های جنوب رفتند و مدیریت بسیار موثری در آن شرایط بسیار سخت انجام دادند. 🔸دو فرزند ایشان (مصطفی و مجتبی خامنه‌ای )هم در خط مقدم جبهه و در چندین عملیات حضور داشتند همچنین خود و فرزندان بسیاری از مسئولان ارشد کشور... 🔹یکی از کسانی که در زمان جنگ در آمریکا حضور داشت محمد جواد بود و کمترین غباری از جنگ روی کت او ننشست!! 🔸حالا همین آقای ظریف از بانیان دیپلماسی التماسی و سازشکارانه که زمینه ساز تحمیل سخت‌ترین ها و فشار اقتصادی بر ایران بود ناگهان نقش فرد دلسوزِ مردم را بازی می کند و با تلاش ناجوانمردانه برای ایجاد ارجاف و می گوید بمب ها روی سر مردم خواهد ریخت نه مسئولان! 🔺پ.ن: متن تصویر پیوست بخشی از تفسیر سوره احزاب آیت الله جوادی آملی است ✍حمیدرضا ابراهیمی |
🔹رحیم پور ازغدی در توئیتی از ثبت نام روحانی، رئیس جمهور سابق برای مجلس خبرگان انتقاد کرد. 🔹وی نوشت: ‏آقای حسن روحانی به عنوان «مجتهد عادل» برای خبرگان رهبری نامزد شده. ملت می‌خواهند تعریف شورای محترم نگهبان از «اجتهاد و عدالت» را در این موردخاص، از نزدیک ببینند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.Kahf.054.mp3
1.98M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیه ۵۴ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🏝دوباره صبح و دوباره سلام بر شما.... دوباره صبح و دوباره پرواز در نیلی پرطراوت یادتان... دوباره صبح و دوباره نفس کشیدن در هوای دوست داشتنتان... دوباره صبح و دوباره دل سپردن به محبت بی نهایتتان ... دوباره صبح و دوباره آرزوی بارانی دیدارتان ... چه خوشبختم که در سرزمین یاد شما صبح را آغاز می‌کنم... چه خوشبختم که شما را دارم...🏝 ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق       قسمت 2⃣3⃣ هوا رفته رفته سردتر می‌شود و تو سربه زیر آرام به هق هق افتاده‌ای.دسته
      قسمت 3⃣3⃣ خادمے که دربیست قدمی ما زیر باران راه می‌رود،می‌چرخد سمت ما و مکث می‌کند…دست راستم را که ازترس می‌لرزد به سختی بالا می‌آورم و اشاره می‌کنم.می‌دود سوی ما و درسه قدمی که می‌رسد با دیدن زمین و خون اطرافت داد می‌زند _ یاامام رضا…. سمت راستش را نگاه می‌کند و صدا می‌زند _ مشدی محمد بدوبیا بدو… انقدر شوکه شده‌ام که حتی نمی‌توانم گریه کنم… خادم پیر بلندت می‌کند و پسر جوانی چند لحظه بعد می‌رسد و با بی‌سیم درخواست امبولانس می‌کند. خادم درحالی که سعی می‌کند نگهت دارد به من نگاه می‌کند و می‌پرسد _ زنشی؟؟؟… اما من دهانم قفل شده و فقط می‌لرزم… _ باباجون پرسیدم زنشی؟؟؟؟ سرم رابسختی تکان میدهم و …ازفکر اینکه ” نکند به این زودی تنهایم بگذاری ” روی دوزانو می افتم… باگوشه ی روسری اشک روی گونه ام را پاک میکنم. دکتر سهرابی به برگه ها و عکسهایی که درساک کوچکت پیداکرده ام نگاه میکند.بااشاره خواهش میکندکه روی صندلی بنشینم .من هم بی معطلی مینشینم و منتظر میمانم.عینکش راروی بینی جابه جامیکند _ امم…خب خانوم..شماهمسرشونید؟ _ بله!…عقدکرده… _ خب پس احتمالش خیلی زیاده که بدونید… _ چیرو؟ بااسترس دستهایم راروی زانوهایم مشت میکنم. _ بلاخره بااطلاع ازبیماریشون حاضربه این پیوند شدید… عرق سرد روی پیشانی و کمرم مینشیند… _ سرطان خون!یکی ازشایع ترین انواع این بیماری…البته متاسفانه برای همسرشما…یکم زیادی پیش رفته! حس میکنم تمام این جمله ها فقط توهم است و بس! یاخوابی که هرلحظه ممکن است تمام شود… لرزش پاهاو رنگ پریده صورتم باعث میشود دکتر سهرابی ازبالای عینکش نگاهی مملو ازسوالش را بمن بدوزد _ مگه اطلاع نداشتید؟ سرم راپایین میندازم ،و به نشان منفی تکانش میدهم.سرم میسوزدو بیشترازآن قلبم. _ یعنی بهتون نگفته بودن؟….چندوقته عقدکردید؟ _ تقریبا دوماه… _ امااین برگه ها….چندتاش برای هفت هشت ماه پیشه!همسرشما ازبیماریش باخبربوده توجهـے به حرفهای دکتر نمیکنم.اینکه تو…توروز خواستگاری بمن…نگفتی!! من … تنها یک چیز به ذهنم میرسد _ الان چی میشه؟… _ هیچی!…دوره درمانی داره!و…فقط باید براش دعا کرد! چهره دکتر سهرابی هنوز پراز سوال و تعجب بود!شاید کارتو را هیچکس نتواند بپذیرد یاقبول کند… بغض گلویم رافشارمیدهد.سعی میکنم نگاهم را بدزدم و هجوم اشک پراز دردم را کنترل کنم.لبهایم راروی هم فشارمیدهم _ یعنی…هیچ..هیچکاری…نمیشه?.. _ چرا..گفتم که خانوم.ادامه درمان و دعا.باید تحت مراقبت هم باشه… _ چقد وقت داره؟ سوال خودم…قلبم را خرد میکند دکتر بازبان لبهایش را تر میکند و جواب میدهد _ باتوجه به دوره درمانی و …برگه و…روند عکسها!وسرعت پیشروی بیماری…تقریبا تا چندماه…البته مرگ و زندگی فقط دست خداست!.. نفسهایم به شماره می افتد.دستم راروی میزمیگذارم و بسختی روی پاهایم می ایستم. _ کی میتونم ببینمش؟.. سرم گیج میرود و روی صندلی میفتم.دکتر سهرابی از جا بلند میشود و دریک لیوان شیشه ای بزرگ برایم اب میریزد.. _ برام عجیبه!..درک میکنم سخته! ولی شمایی که از حجاب خودتون و پوشش همسرتون مشخصه خیلی بقول ماها سیمتون وصله…امیدوار باشید..ناامیدی کار کساییه که خداندارن!… جمله اخرش مثل یک سطل اب سرد روی سرم خالی میشود..روی تب ترس و نگرانی ام.. ؟.. چندتقه به در میزنم و وارد اتاق میشوم.روی تخت دراز کشیده ای و سرم دستت را نگاه میکنی. باقدم های اهسته سمت تخت مےآیم و کنارت می ایستم.از گوشه ی چشمت یک قطره اشک روی بالشت آبےرنگ بیمارستان مےافتد. باسر انگشتم زیرپلکت را پاک میکنم.نفس عمیق میکشی و همانطور که نگاهت رااز من میدزدی زیر لب آهسته میگویی _ همه چیزو گفت؟… _ کی؟… _ دکتر!. ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا