🌺سلام آقا،دوباره جمعه و
💚ما و دل و چشم انتظاری
🌺قدم بر چشم ما
💚کی می گذاری😔
🌺أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🙏
💚برای تعجیل در فرج
🌺اقا امام زمان (عج) صلوات
@pandaamooz
❁﷽❁
این جـهان را بےبهاری تا بہ ڪے
شیـعیـان را بیـقرارے تا بہ ڪے
ڪے میایـے با ڪدامیـن قافـلہ
مهدیا چشم انتـظارے تا بہ ڪے
#الهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🍃
🌼🍃لانه ی کبک🍃🌼
کبک نگاهی به ساعت بالی اش کرد، پرهایش را کش داد و گفت:«چقدر این سفر طولانی شد» و سریع تر از همیشه راه افتاد.
به لانه اش که رسید پر زد و جلو رفت، اما با دیدن یک خرگوش در لانه ی کوچکش چشمانش گرد شد، پرسید:«سلام، شما چرا توی لونه ی من نشستی؟ فکر کنم اشتباهی شده»
خرگوش، بی توجه گوش هایش را تکان داد و گفت:«سلام، هیچ اشتباهی نشده این جا لونه ی زیبای منه»
کبک اخم هایش را توی هم کرد و گفت:«از لونه ی من بیا بیرون من فقط چند روز نبودم»
خرگوش دماغش را بالا کشید و گفت:«لطفا مزاحم نشو من خودم این جا رو پیدا کردم پس مال خودمه»
کبک کمی فکر کرد و گفت:«این طوری نمیشه باید یه نفر بی طرف بگه این لونه مال منه یا تو!»
خرگوش گفت:«موافقم اما چه کسی؟»
کبک بالش را تکاند و گفت:«من یه گربه میشناسم که مدتها کنار آدمها زندگی کرده و خیلی داناست شنیدم هر چه بگه درسته»
خرگوش جستی زد و از لانه بیرون پرید گفت:«باشه پیش گربه بریم»
خانه ی گربه نزدیکی برکه بود و گربه داشت کنار برکه استراحت می کرد.
کبک جلو رفت و آرام گفت:«سلام جناب گربه »
گربه سرش را بالا گرفت سلام کرد و گفت:«در خدمتم چیزی شده؟»
خرگوش جست زد و جلوتر از کبک ایستاد گفت:«بله این کبک میخواد لونه ی زیبای من رو ازم بگیره»
کبک کنار خرگوش ایستاد و گفت:«اون جا لونه ی من بود مدتی به سفر رفتم وقتی برگشتم خرگوش رو توی لونهم دیدم »
گربه آرام به کبک و خرگوش نزدیک شد و گفت:«با هم دوست باشید، دنیا ارزش دعوا نداره» و باز هم جلوتر رفت.
کبک بالی زد و گفت:«نه من لونهم رو میخوام»
خرگوش نزدیک تر رفت و گفت:«اون جا لونهی منه»
گربه که حسابی به آن ها نزدیک شده بود با خودش فکر کرد:«تا این دو نادون با هم بحث می کنن باید کار رو یکسره کنم»
پرید و کبک و خرگوش را اسیر کرد.
دوستان خوبم این داستان از کتاب کلیله و دمنه انتخاب و برای شما به زبان ساده بازنویسی شده امیدوارم از خوندنش لذت ببرید
#قصه_متنی
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 Join--->@cheshmberah2☆🌺