آدرس خوندم:
رشت خ سعدی عطر مهیار
خسته شده بودم باید یه علی کافه میخوردم.
ماشین روشن کردم و دنبال یه سوپری بودم دقیق نمیدونستم کدوم طرف دارم میرم فقط آروم حرکت میکردم 😌
همینطوری که دنبال یه سوپری بودم
چشمم افتاد به عکس شهید
#آرمان_علی_وردی
آخ که هر وقت من عکس این شهیدُ میبینم، یه بغضی چنگ میندازه تو گلوم
یه صلواتی براش میفرستم و ادامه میدم😢
اهاااااااان بالاخره پیدا کردم فقط اون ور خیابون بود باید دور میزدم فلاشر روشن کردم و دور زدم
وای خدا آخه چرااااااا اینجا آسفالت نیس همش گِلِ که
منم که کفش ندارم
چچچچچچقدر از گلی شدن بدم میاد....🥺
یعنی برای خوردن یه لیوان علی کافه تمام جونم خیس شده بود ولی حالم بهتر شده بود حالا هر چچچچچچقدر از گلی شدن بدم میااااد در عوض از بوی گل و بارون خوشم میاد🥰
ب نظرم بوی گل یه نوستالژی به تمام معناست اگه دهه 60 باشی میفهمی دارم در مورد چی حرف میزنم... 🙈
نشستم تو ماشین
یه چی بگم من حتی جورابم پام نکرده بودم🤓
#ارسالی_شما
ادامه داره🙂
💟@atrmahyar
نمیدونم تا حالا یه کتونی فیک آدیداس
پا کردی یا نه؟!
اگه پا کرده باشی حالا و روز منو
قشنگ متوجه میشی!😑
اینقدر این کفش سنگینه
هر قدمی که برمیداری فکر میکنی
به پات یه وزنه آویزون کردی😯
اینا رو گفتم تا بهت بگم وقتی به یه دمپایی گِل بچسبه چچچچقدر سنگین میشه
با همون دمپایی های گِلی نشستم تو ماشین😭
فقط دعا دعا میکردم بیرون مغازه
آقای عطر فروش آسفالت باشه....
باز همون بو
و باز دستم و هوای خنک و بارون
و یک دل عاشق😍
و البته یک دمپایی پر از گِل سنگین....
#ارسالی_شما
ادامه داره🙂
💟@atrmahyar
عشق خاصيت هاى محال
به آدم ها مى دهد
مثلاً تو؛
نگاهت "طعم" بهار نارنج مى دهد...
صدايت "عطر" ياس دارد...
قدم هايت "آواز" مى خوانند
#موبایل_گرافی
#رشت_زیبای_من
لوکیشن کجاس؟😌
💟 @atrmahyar
من از تمام دنیا شبی بریدم
تو را ک دیدم....
راغب میخوند و من
زیر لب تکرار میکردم
رسیده بودم به مغازه عطر فروش
ولی اون چیزی ک میدیدم
اصلا اون عکسایی نبودکه
#آقای_عطری
میذاشت تو کانالش
و چرااااااااااا ایشون
عکسای جای دیگه رو میذاشت
نمیدونم...
محو دکور مغازه شده بودم
کلمه مغازه برای اینجا خیلی زشته
آخه اینجا باید بگیم بهش
کلبه عطری
وای خدای بزرگ
یه گوشه از این کلبه ی عطری
گیتار بزرگ که روی این گیتار M
مهیار حک شده،
دستی روی گیتار میکشم و با نوک انگشتم تارش به صدا دعوت میکنم دنگی میزنه و صدای بعد و باز صدای بعد....
چه بویی داره اینجا
#بوی_چوب_خیس همراه دانه های قهوه تلخ که تک و توک در جای جای این کلبه پخش، کمی هم #بوی_پوست _لیمو_ترش
چشم هام میبندم و نفس عمیقی میکشم تمام زیبایی
و بوی اینجا رو میکشم درون خودم و لحظه ای با خودم عشق بازی میکنم...
چه نوری داره اینجا
یه طرف کلبه پر از پنجره هس،
که به اشکال مختلف هندسی ولی بیشترش دایره س
میرم نزدیک پنجره هاااااا باورت نمیشه اگر بگم روی تمام چوب این پنجره هااااااا M مهیار حک شده
انگار دختری شیطون و با هیجان با نوک چاقویی اون M ها رو عاشقانه با خنده های مستانه حک کرده.....
میشنوم و باز بیشتر می شنوم..
صدای آقای عطر فروش که داره
#قرآن میخونه
و بشر الذین آمنوا و عملو صالحات
ان لهم تجری من تحتها النهار....
آیه 25
به دنبال صدا میرم...
در یک پستو کوچک که فقط به اندازه
یک سجاده هست میبینمش که
نشسته رو به قبله
داره برای کانال ضبط میکنه
ان الله لا یستحی ان یضرب
مثلا ما بعوظه و ما فوقها...
همونجا روی زمین میشینم و تکیه میدم
و کم کم چشم هام بسته میشه....
#ارسالی_شما
ادامه داره🙂
💟@atrmahyar
789.1K
ترتیل صفحه بیست و سوم
قرآن کریم
#مهیار_فلاح_پاکدامن
💟@atrmahyar
آخخخخخخ سرم!
چشمهام باز کردم
سرم خورده بود به قرنیز دیوار...
اینک چچچچقدر خوابیده بودم نمیدونم به پتویی که روم افتاده بود
نگاه میکردم!
چه سخاوتمندانه
چون بوی عطر خنک بولگاری میداد...
داشت با یکی حرف میزد فکر کنم با مشتری بود
بزار یه چی در مورد #آقای_عطری بگم کلا دست به ویسش خوبه یعنی راه به را تو کانال ویس میزاره
این گفتم که بگم تن صدای آنلاینش با حضوری خیلی فرق داره...
با کمی خجالت رفتم جلو میزکارش بزار قشنگ برات بگم میزش چه شکلی بود...
یه میز چوبی مستطیل شکل متوسط که کمی رنگش کلا با دکور کلبه فرق میکرد تیره تر بود و البته براق تر
و یک صندلی چوبی گرد
ببین اینجا ضد نقیض خیلی زیاده مثل همین میز و صندلی و یا پنجرههایی که اشکال هندسی داره
خیلی با طمانینه نشسته بود یه پیرهن آبی آسمونی تنش بود که دکمه هاش باز و زیرش یه تیشرت زرشکی
با یه نیم لبخندی ک به لب داشت بهم خوش آمد گفت و تعارف کرد که بشینم
و من دقیقا با همون تیپ آس و پاسم
این ور میز چوبی نشستم
چون خودم نمیدونستم دقیقا کجای دستم بوی عطر میداد همینطوری هی شروع کردم جای جای دستم بو کنم که مثلا بخوام در مورد عطر با آقای پاکدامن حرف بزنم
#ارسالی_شما
ادامه داره🙂
💟@atrmahyar
با صدای خنده #عطر_فروش به خودم اومدم تا میخواستم حرف بزنم
خیلی آروم بهم گفت دنبال عطر
#کوکو_مادمازل هستی؟؟؟
و من در لحظه یه جورایی انگار مخم هنگ کرده بود به وضوح صدا رو میشنیدم هااا ولی حرف نمیتونستم بزنم
آخه چجوری بوی عطر من استشمام کرده بود بدون اینکه من حرفی بزنم....
از جاش بلند شد و رفت طرف یه ویترین بزرگ که همه جاش شیشه های عطر خوشگل و خوش رنگ بود
دقیقا همون شیشه عطر من آورد وای که برای یکبار دیگ بوییدنش لحظه شماری میکردم
در شیشه عطر باز کردم هنوز پافی ازش نزده بودم ولی انگار تمام اون کلبه فقط بوی اون عطر بود و من آنقدر مست شده بودم که اندازه نداشت
آقای #عطر_فروش شیشه رو به آرامی ازم گرفت و فقط یه پاف کوچیک زد روی مچ دست راستم دقیقا روی رگ و چندبار با انگشتش جای پاف پاک کرد و گفت حالا بو کن
من آنچنان نفس عمیقی کشیدم انگار که همه ی اون بو رو بلعیدم....
به خوبی قیمت عطر میدونستم ولی اینم میدونستم که آقای عطر فروش، عطرهای دست ساز هم دارن که 10 میل اینقدر هم قیمتهاش خوب که اندازه نداره....
موقع خداحافظی رسیده بود و من نمیتونستم از اونجا دل بکنم
از #کلبه_عطری
از آقای عطر فروش
از رشت
از.....
یادم رفت که بهتون بگم جلوی در کلبه عطری اصلا گلی که نبود بلکه یه دالانی بود اسمش #دالان _بهشت بود.
#ارسالی_شما
تمام😊
💟@atrmahyar
میتونید نظرتونو در مورد داستان
به صورت ناشناس
این جا برامون بنویسین😊
از نویسنده ی محترم تو کانال
استفاده کنیم ؟!
👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16814989987673