eitaa logo
عطر یاد خدا
118 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2هزار ویدیو
16 فایل
(و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثی @atrekod
مشاهده در ایتا
دانلود
حدیث چهارم؛ امام حسن علیه السلام: مَن عَبَدَ اللّه َ عَبَّدَ اللّه ُ لَهُ کُلَّ شَى ء. هر کس خدا را بندگى کند، خداوند همه چیز را بنده او گرداند. تنبیه الخواطر، ج ۲، ص ۱۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بِسْمِ رب الشهداء والصدیقین 🌸 🌸«هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ»🌸 🌻امروز، روزى است که راستى راست‌گویان، به آنها سود مى‏‌بخشد. ❤️قال الله عزّوجلَّ 🌺(وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا)🌺 💐و بگو که بارالها مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان و به من از جانب خود حجت روشنی که دائم یار و مددکار باشد عطا فرما.💐 💦آیه ۸۰ سوره مبارکه اسراء جزء ۱۵ شادی‌ روح شهداء🌹وصالحین صلوات 🕊لطفا"منتشر فرمایید وثواب ببرید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام غسل، نماز و صدقه اول ماه یادمون نره🌹🌹🌹
فضیلت و اعمال مشترک ماه شعبان - نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در ...
💠امام علی علیه السلام 🔹عظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ، يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ 🔸«عظمت خالق هستی نزد تو، پدیده ها را در چشمت کوچک می کند». 📗نهج البلاغه، حکمت_129 درایتا👇 عضوکانال شوید🔻 @nabarde_revayatha
یا قاضی الحاجات🌸 (۱۰۰)مرتبه❤️ (ای برآورنده حاجت‌ها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال می‌شود.
سلام ، خوبین 👋🏻 ما اومدیم با یک ختم ویژه که رد خورنداره😌🌸 💌میخوای ماه شعبان‌ حاجتت رو از ۱۴ معصوم بگیرید⁉️‼️ ✅فردا سومین روز شعبانه ، ۱۴۰۲/۱۱/۲۴ 🔻فردا یعنی سه شنبه که ولادت ارباب هست یک تسبیح نو ، که تابحال باهاش هیچ ذکری گفته نشده ، تهیه کنید درساعت و مکان معین ، هر روز ۱۰۰۰ مرتبه صلوات بفرستید. 🔻تواین مدت هیچ ذکری با اون تسبیح نگید غیر انجام همین ختم. 🔻ثواب صلوات رو هر روز به ترتیب هدیه کنید به یکی از ۱۴معصوم یعنی روز سوم شعبان هدیه به حضرت محمد(ص)،روز چهارم شعبان هدیه به امیرالمؤمنین(ع)، روز پنجم هدیه به حضرت زهرا(س) .... وبه ترتیب ۱۴معصوم تا روز نیمه شعبان(روز سیزدهم ختم ) ۱۰۰۰مرتبه به امام حسن عسکری(ع) هدیه کنید. 🔻بعد ختم تسبیح رو به میخ دیوار رو به قبله آویزون کنید و تسبیح رو برندارید وذکری هم باهاش نگید 🔻هرموقع حاجتتون برآورده شد بردارید و ۱۰۰۰مرتبه صلوات به امام زمان(عج) هدیه کنید. 💌این ختم فقط مخصوص ماه شعبان و شروعش ولادت امام حسین (ع) هست😍 📘منبع:التجاء، ج ۱، ص ۱۶۳. ⛔️ این متن برای بقیه دوستان هم بفرستین تا ان شاء الله همه از این برکت الهی بهرمند بشند🤲💗
شعبان و آشتی کنان 1.mp3
3.97M
۱ حس میکنی خدا،توی دلـ❤️ـت کمرنگ شده؟ یاسنگین شدی و یه چیزی به زمین بَندِت کرده؟ نترسیـ✋ـا اگه یه کم بجنبی توی شعبان، میتونی تمومِ گذشته رو جبران کنی👇 @ostad_shojae
شعبان و آشتی کنان 2.mp3
2.41M
۲ خودتو آماده کن؛ بهـ🍀ـارِ قلبت نزدیکه هــا❗️ شعبان، ماه قشنگ شدنِ روحه، برای حضور توی مهمـ🎊ـونی رمضان زود باش؛ آرایشگاهِ شعبان تعطیل میشه ها👇 @ostad_shojae
شعبان و آشتی کنان 3.mp3
3.41M
۳ شعبان که به نیـ🌝ـمه می رسد؛ زمین؛ تمـامِ هُنَــرَش را رو می کند... و قیمت می گیـرد! هوس قیمتی شدن دارید؟ خودتون رو برای درکـــِ این شب، آماده کنید👇 @ostad_shojae
شعبان و آشتی کنان 4.mp3
2.03M
۴ "خیابان ها شـ🎊ـادند؛ برای میلادت" اما مـن این روزها سرمستم؛ آقا مــن؛ دوباره پیدایت کرده ام . طعم جشن آشـ💞ـتی کنان من و تو، شیرین ترین مزه دنیاست👇 @ostad_shojae
شعبان و آشتی کنان 5.mp3
4.14M
۵ 💢شعبان... یه باطنی داره؛ که اگردستت بهش برسه؛ برنده میدانِ رمضـ👈ـان؛ توئی! برای رسیدن اول باید بفهمی؛چی نداری؟ باید، میخِ نداشتنش،به استخوانت برسه👇 @ostad_shojae
یاد خدا ۲۸.mp3
10.44M
مجموعه ۲۸ | √ لذّتی که عرفا و اولیاء خدا از خدا می‌برند، حسرت برانگیزه! آیا من هم توان رسیدن به چنین سطح لذّتی را دارم؟ @ostad_shojae
🌸سه چیز از همدیگر جدا نیستند ❶کسےکه زیاد دعا کند از اجابت محروم نمےشود. ❷کسےکه زیاد استغفار کند از مغفرت و بخشش محروم نمےشود. ❸کسےکه زیاد شکر کند از زیاد شدن نعمت هامحروم نمےشود Join🔜 ❤️ @ghalbhayearam  https://eitaa.com/joinchat/3678929521C4d92c0bf4a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بِسْمِ رب الشهداء والصدیقین 🌸 🌸كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ🌸 🌻پروردگارتان بر خودش رحمت را مقرّر كرده است 🔮نسیمی روح بخش از قرآن ❤️قال الله عزّوجلَّ 🌺( دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً ۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)🌺 💐پس چون داخل خانه هایى شدید، به خودتان سلام كنید كه این یك تحیت پر بركت و پاكیزه اى از سوى خدا است. خداوند این چنین آیات خود را براى شما بازگو مى كند، شاید بیندیشید.💐 💦آیه ۶۱ سوره مبارکه نور 🌼 جزء ۱۸ سلام صبح دوشنبه عزیزان بخیر ☕️ شادی‌ روح شهداء🌹وصالحین صلوات 🌾 التماس دعا 🕊لطفا"منتشر فرمایید وثواب ببرید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق(ع) (ع) فرمود:  ... فَلَا تَدَعُوا زِیَارَتَهُ- یَمُدُّ اللَّهُ فِی أَعْمَارِکُمْ وَ یَزِیدُ فِی أَرْزَاقِکُمْ وَ إِذَا تَرَکْتُمْ زِیَارَتَهُ نَقَصَ اللَّهُ مِنْ أَعْمَارِکُمْ وَ أَرْزَاقِکُمْ. فَتَنَافَسُوا فِی زِیَارَتِهِ وَ لَا تَدَعُوا ذَلِکَ فَإِنَّ الْحُسَیْنَ شَاهِدٌ لَکُمْ فِی ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ وَ عِنْدَ فَاطِمَةَ وَ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ. ... پس زیارت حسین(ع) را ترک نکنید تا خداوند، عمرهایتان را طولانى و روزى‏‌هایتان را زیاد کند، و هرگاه زیارت او را ترک نمودید، خداوند از عمرهایتان و روزى‏‌هایتان مى‏‌کاهد. پس در زیارتش از یکدیگر سبقت بگیرید(در کمیت و کیفیت) و آن را ترک نکنید که حسین(ع) نزد خدا و رسولش و فاطمه(س) و امیرالمؤمنین(ع) شهادت می‌دهد که زائرش بوده‌اید.تهذیب الاحکام، ج6، ص43
🌷اگر محمود می‌گفت بمیر، می‌مردم👇 ☀️«شهید محمود کاوه»، در سال‌های دفاع مقدس، فرماندهی لشگر 155 ویژه شهدا را بر عهده داشت و از شاگردان شهید «محمد بروجردی» به شمار می‌رفت. «محمود کاوه»، پس از سال ها جهاد و حماسه آفرینی در جبهه‌های غرب کشور، در سال 65، در منطقه حاج عمران، شربت شهادت نوشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای مشهد به خاک سپرده شد. ☀️به روایت یکی از همرزمان: فرمانده گردان گفت: بچه های سپاه سقز هر کجا که باشند الان می‌رسند. تنگ غروب، یک دفعه آتش ریختن ضد انقلاب قطع شد و طوری که بقیه را خبر کنند، داد می زدند: چریکهای کاوه! چریکهای کاوه! فرار ضد انقلاب باعث شده بود جان بگیریم و قد راست کنیم. نگاه کردم، دیدم یک گروه پانزده _ بیست نفره روی ارتفاعات هستند؛ یک ماشین هم همراهشان بود که یک دوشیکا روی آن بسته بودند. مسئول گروه به بزرگ روستا گفت: آنها آمدند توی روستای شما، اسرا را هم آوردند همین جا، برو بهشان بگو اگر گروگانها را همین امشب آزاد نشن، کاوه خودش می یاد و آن وقت هر چه دیدند از چشم خودشان دیدند، مامور روستا به دست و پا افتاد و گفت: ما خودمان می ریم با آنها صحبت می کنیم، فقط شما یک ساعت مهلت بدین. ساعت هفت، هشت شب بود که ریش سفیدهای روستا، اسرا و آنهایی را که تسلیم شده بودند، آوردند و تحویل مان دادند. ☀️به روایت حمید خلخالی: دست کرد توی جیبش و نامه ای بیرون آورد. حکم فرماندهی سپاه سقز بود. فکر کردم مال خودش است، با خودم گفتم: حتماً می خواد قول بگیره که پشتش باشم و باهاش کار کنم. حکم را داد دستم، دیدم اسم من توی آن نامه نوشته شده. نگاهش کردم، پرسیدم: این حکم چیه؟ گفت: حکم فرماندهی سپاه سقز، برای تو گرفتمش، گفتم: خودت چی؟ گفت: از این به بعد من هم مسئول عملیاتم، اینم حکم. بی اختیار زدم زیر خنده، گفتم: آقا محمود تو هم چه کارهایی می کنی ها! اینجا همه می دونن که از تو شایسته تر و بهتر برای فرماندهی سپاه کس دیگه ای نیست. تنها چیزی که نمی توانستم قبول کنم همین یک مورد بود که او بشود مسئول عملیات و من بشوم فرمانده. آنقدر اصرار کردم تا مجبور شد حکم ها را عوض کند. ☀️به روایت شهید ناصر ظریف: جمعیت را کنار زدم و خودم را رساندم کنار جنازه، لباسهای کردی اش غرق خون بود. تا نزدیکش رفتم، بی اختیار گفتم: کاک فتاح! از پیش مرگهای سپاه سقز بود. یکی گفت: فتاح توی مغازه بود، دو نفر آمدند صدایش کردند؛ تا آمد دم در، به رگبار بستنش و فرار کردند. محمود آن موقع فرمانده سپاه بود و خیلی ها او را می شناختند. برای بعضی ها عجیب بود که او تا آخر مجلس ختم کاک فتاح نشست. محمود حال و هوای یک عزادار را داشت. قبلا قرآن خواندنش را دیده بودم، ولی آن روز خیلی محزون می خواند. انصافاً از کاک فتاح تجلیل خوبی کرد. چند روز از شهادت کاک فتاح گذشت، جلوی سپاه بودم که دیدم دو سه تا کرد آمدند، یکی شان گفت: با آقای کاوه کار داریم. گفتم: شما کی هستین؟ همانطور که به من خیره شده بودند، گفتند: ما برادرهای فتاح هستیم، آمدیم از کاوه اسلحه بگیریم تا با ضد انقلاب بجنگیم. ☀️به روایت حمید خلخالی: گروهبان جعفری از تکاورهای ارتشی بود، محمود او را فرمانده ی یک پایگاه گذاشته بود، پایگاه دکل بنفشه. این پایگاه مشرف به سقز بود و خیلی اهمیت داشت. یک روز نزدیک صبح بی سیم زد و گفت: به پایگاه حمله کردند. نیروی کمکی می خواست. می دانستیم او و بقیه بچه ها مقاومت می کنند. با یک گروه سریع خودمان را رساندیم پایگاه دکل. دم، دمای طلوع خورشید، وارد پایگاه شدیم. کسی زنده نبود. گروهبان جعفری وسط پایگاه افتاده بود، غرق خون بود. یاد حرفش افتادم، حرفی که مدتها قبل گفته بود. (اونقدر با کاوه می مونم تا شهید بشم) ☀️به روایت سید مجید ایافت: رفتیم غذاخوری پرشنگ. با بچه ها گرم صحبت بودیم و انتظار می کشیدیم هر چه زودتر غذا را بیاورند، احساس کردم محمود خودش با ما هست ولی حواسش جای دیگری است. زیر چشمی به چند نفر تازه وارد نگاه کردم، از طرز نگاه محمود فهمیدم که وضعیت غیر عادی است. در همین حال محمود و یکی از بچه ها بلند شدند و دویدند طرف میز آنها، تا آمدم به خودم بجنبم، دیدم درگیر شدند، ما هم رفتیم کمکشان؛ همه را گرفتیم و دستبند زدیم، لباس هایشان را دقیق گشتیم، چند تا کلت و نارنجک داشتند، آن روز از خیر غذا خوردن گذشتیم، سریع آنها را به مرکز سپاه آوردیم و سپردیمشان دست حفاظت اطلاعات. خاطرم هست در بازجوئی ها، اعتراف کردند که می خواستند کاوه را ترور کنند. ☀️به روایت رضا ریحانی: باید تا قبل از رفتن نیروهای تامین جاده، به دیوان دره می رسیدیم که نرسیدیم، تصمیم گرفتیم شبانه به دشمن بزنیم. چراغ خاموش راه افتادیم سمت دیوان دره، با خودم می گفتم: اگه بمیرم باید این تریلی مهمات رو امشب برسونم به نیروها. پیچ هر جاده ای را که رد می کردم، تمام دعاهایی را که حفظ بودم می خواندم.
تو مقر به قول معروف هنوز عرق تنم خشک نشده بود که یکی آمد و گفت: آقای ریحانی تلفن کارت داره! حدس زدم که باید از سقز باشد، خودم را آماده یک توپ و تشر درست و حسابی از طرف کاوه کردم، محمود گفت: رضا گل کاشتی، غرور ضد انقلاب رو شکستی! گفتم: برای چی؟ گفت: با مهمات و اسلحه، دوازده شب آمدی توی جاده، آن هم جاده ی دیوان دره! پدرشان را در آوردی. چنان روحیه ای به من داد که اگر لازم می شد، همان شب باز راه می افتادم و مهمات را تا خود سقز می بردم. ☀️به روایت علی اکبر آذرنوش: گفت: اکبر این کاوه ای که این همه ازش تعریف می کنن دیدی؟ گفتم: نه. گفت: بیا ببینش که واقعاً دیدنیه! ناصر کسی را نشانم داد و گفت: همونه، اینقدر جوان بود که باورم نمی شد کاوه باشد. داشت برای بچه ها صحبت می کرد. رفتیم نزدیک، می گفت: ضد انقلاب کار چریکی می کنه، میاد ضربه می زنه و بعد فرار می کنه، حالا ما چرا این کار را نکنیم، ما چرا ضد چریک نباشیم و دنبالش نرویم، بعد با شور و حال خاصی می گفت: از حالا به بعد باید همیشه صددرصد آماده باشین تا لحظه ای که قرار شد بریم عملیات و یا ضد انقلاب رو تعقیب کنیم، بدون معطلی راه بیفتیم صحبت های کاوه آنقدر روحیه بخش بود که از خدا می خواستم الان از ضد انقلاب خبری برسد، تا برویم سر وقتش و دمار از روزگارش در آوریم. ☀️به روایت طاهره کاوه: یک زن و مرد آمریکائی با سگ شان آمدند داخل مغازه تا سیگار بخرند. سر و وضع ناجوری داشتند. محمود نگاه پر تنفرش را دوخت به چهره کریه آن مرد؛ شکسته بسته حالیش کرد ما سیگار نداریم، بعد هم با عصبانیت آن ها را از مغازه بیرون کرد. زن و مرد آمریکایی نگاهی به همدیگر کردند و حیرت زده از مغازه بیرون رفتند، آخر آن روزها کسی جرأت نداشت به آن ها بگوید بالای چشمشان ابروست. محمود روکرد به من و گفت: برو شلنگ بیار، باید این جا رو آب بکشیم. گفتم: برای چی؟ گفت: چون اینا مثل سگ شون نجس اند. ☀️به روایت حسن علی دروکی: برای اینکه بفهمد اسرا را از کجا برده اند همان شب رفتیم شناسائی. رسیدیم به پایگاهی که میانه راه بوکان بود. صدای ناله ای را شنیدیم، دقت که کردیم، دیدیم صدای آشناست، ناله یکی از اسیرها بود. وقتی به خودم آمدم دیدم کاوه گریه می کند، با سوز و بلند. گفتم: یواش تر آقا محمود. الان نگهبان می فهمه. داشت راست می آمد طرف ما، تا جائی که جا داشت خودم را به زمین رساندم، هر چه دعا به خاطر داشتم خواندم. کاوه همین طور نشسته بود و بی پروا گریه می کرد، تا صدای نفس نگهبان را شنیدم، دستم را بردم روی ماشه که بچکانم، که دیدم برگشت؛ ما هم برگشتیم سقز. چند روز بعد مبادله ای بین ما و ضد انقلاب شد و اسرایمان آزاد شدند. شناسایی خوب و دقیقی که آن شب داشتیم، مقوله عملیات بزرگی بود که منجر به آزادی بوکان، از لوث وجود ضد انقلاب شد. ☀️به روایت طاهره کاوه: یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه، خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت گفت: حسابت رو می رسم ها! محمود هم خیلی محکم گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن... تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. محمود گفت: ما اختیار مال مان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت. ☀️به روایت حسن معدنی: فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده برای هر کدام شان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید. یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر...
☀️به روایت حسن سیستانی: نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. اولین باری بود که کمین می خوردیم. محمود گروه را آرایش نظامی داد. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند. ه روایت ابراهیم پور خسروانی: یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم. او یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم... منبع : خبرگزاری