eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
270 دنبال‌کننده
241 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز پیشا یکی از بچه‌های کلاسمون رو دیدم که داشت خدمتکار رو می‌خوند؛ خوشحال شدم رفتم جلو، ازش نظرشو درباره‌ی کتاب و کلا باقی نوشته‌های مک فادن پرسیدم. اون هم نه گذاشت نه برداشت و بدون تعارف ازم پرسید که این کتابایی که می‌گم رو دارم یا نه. و الان هم قرار شده جلد ۲.۵ و ۳ خدمتکار و همین‌طور بخش دی نازنینم رو براش ببرم. بله. نتونستم بگم نه. چی‌کار کنم الان. به جز اینکه بکشمش*
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
چند روز پیشا یکی از بچه‌های کلاسمون رو دیدم که داشت خدمتکار رو می‌خوند؛ خوشحال شدم رفتم جلو، ازش نظر
جدا از این حرفا، خواستم بگم خواهشاً شما از این کارا نکنید.😭 [می‌دونم نمی‌کنید.] من اصلا اولین بارم بود با این بشر حرف می‌زدم. چه دلیلی داره بخوام کتابای نازنینمو که n تومن هم بخاطرشون دادم بدم بهش؟ خب این سوءاستفاده نیست آخه؟ چرا آدم رو می‌ذارید تو رودروایسی؟ من خودم این‌جوری‌‌ام که حتی وقتی رمانم رو می‌گیرم دستم، زیاد صفحه‌هاش رو از هم باز نمی‌کنم [۹۰ درجه می‌گیرم. امیدوارم بفهمید😭.] که خراب نشه. شاید تو از اونایی باشی که همزمان با کتاب خوندن غذا هم می‌خورن. خب من رو چه حسابی باید بچه‌هامو بسپارم دست تو؟😭
اهم اهم. نادید بگیرید منو.✨ فشار قاتلیه. خوب می‌شم.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید اولین باری را که شروع به این کار کردم را خوب به یاد میاورم. خب احساسی که بعدش داشتم را نیز خوب به یاد دارم.گنگ و مبهم بودن اتفاقات،عجیب و ترسناک بودن قضیه و البته همچنین خودم! بعد از اون گنگی تمام احساسات جز احتیاط،خشم،نفرت و احساساتی اینگونه را از دست دادم. اون روزها از اخرین قطرات اشکم استفاده کردم و تا یک هفته مانند جنازه ها و افرادی مرده و بدون احساس و تفکر زندگی کردم. روز های اول کنار پیکر بی‌جان خواهرم مینشستم و گریه میکردم،در اخر نتیجه گرفتم باید اورا در جایی قرار دهم تا به ارامش ابدی برسد،چیزی که زین پس من نمیتوانم طعم ان را بچشم. اورا در انجایی که زمان کودکی با هم بازی و در نوجوانی گشت و گذار وتفریح ومطالعه میکردیم بردم و اورا در دل جنگل و کنار کلبه‌ی کوچکمان به تنهایی به خاک سپردم،
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید کنار گلهایی که به شدت به انها علاقه داشت. اههه و ان کسی را که تپش های قلب خواهرم را خاموش کرد را نیز رها کردم،بعد از ان که در اتشدانی کلبه‌ام اورا انقدر سوزاندم تا به خاکستر تبدیل شود در جوی فاضلاب راهایش کردم(البته تنها چیزی که توانستم در جوی بریزم خاکسترش بود). البته این را نیز بگذار بگویم که هیچوقت فریاد هایش را هنگام سوختن فراموش نمیکنم زیرا او را تنها با دسته‌ی چاقویی که در بدن خواهرم گذاشته بیهوش کردم و سپس انتقام خواهرم را گرفتم. چرا او باید به خواهرم آسیب میزد؟ او تنها خانواده و دوست من بود.او فردی ارام و مهربان بود. او کسی بود که به کسی ظلم نمیکرد و به همه تنها محبت میکرد.ولی اون روانی دست روی نقطع ظعفم‌گذاشت و لیلی را بدون هیچ دلیلی(شاید برای دزدی؟) کشت،و من اورا. _lilac
عه به به هشتگ جدیدددد.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید بهش بگو همین امروز بر حسب کاملا اتفاق خون یکی از مقتولا ریخت روش و کلش نابود شد
ایده‌ی بسیار خوبیه ولی یه کوچولو🤏 هویتم لو می‌ره حس می‌کنم.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید نبابا میگم که برحسب اتفاقق
وای درسته. بر حسب اتفاق یکیو کشتم.✨ کاملا منطقیه. اصلا چرا که نه. پیش میاد.
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
-
دوسِتانی که فانتزی می‌خواستید:
وای هشتگ‌های قدیمی، هنوز هستید اینجا؟ مارال؟ لارا؟ روانشناس روانی؟ مری؟ میا؟