هدایت شده از ησ¢тινєℓℓє
اسمی که دنیای رسانه برای شما انتخاب میکنه "مترسک قاتل"ه
هروقت حوصلهت سر میره یکی از کوچههای شهر رو انتخاب میکنی و توش ادای یه مجسمهرو درمیاری. و درست وقتی زمان مناسبش میرسه، مجسمه به زندگی میاد و در یک لحظه فرد موردنظرشو به کام سرنوشت نامعلومش میکشه. چیزی که توی دوربینها مشخصه هم چیزی نیست جز صورتی عروسکی و ناواضح و غیرقابلردیابی
رمان جناییای که شما مینویسیش،
اینجوری شروع میشه:
به چهرهی شطرنجیِ قاتل در اخبار نگاه میکنم. با خودم فکر میکنم، هیچ دلیلی نمیتواند کشتن دیگران را توجیح کند.
و اینجوری تموم میشه:
-همیشه فکر میکردم هیچ دلیلی نمیتواند کشتن دیگران را توجیح کند.
اشتباه میکردم.
هدایت شده از ησ¢тινєℓℓє
اسمی که دنیای رسانه برای شما انتخاب میکنه "روح گرسنه"ست
قربانیان شما افرادی کاملا تصادفیان که بعد از شبی دلپذیر در رستورانهای متفاوتی، دیگه هیچوقت بیدار نمیشن
سمی که تو بدنشون پیدا میشه تنها وجه تشابه هرکدوم از اوناست. انگار واقعا دلیلی برای انتخابشون وجود نداشته. البته که قطعا هرچیزی دلیلی داره ولی شاید این چیزیه که فقط خودت قراره بدونی
این داستان حسابی توی شهر سروصدا میکنه و مدت طولانیای کار و کاسبی همهی رستورانا کساد میمونه ولی هیچوقت هیچکس نمیفهمه تو کی بودی
رمان جناییای که شما مینویسیش،
اینجوری شروع میشه که:
-باران متوقف میشود.
و اینجوری تموم میشه:
-شاید اگر آن باران لعنتی بیشتر باریده بود، خرابکاریهایم را کامل میشست و کار به اینجا نمیکشید.
هدایت شده از ησ¢тινєℓℓє
اسمی که دنیای رسانه برای شما انتخاب میکنه "قاتل ارهبرقی"ه
چند بدن نصف شده، و تعدادی بدن که انگار برای تاکسیدرمی آماده شده باشن، خالی از جوارح داخلین
پروندهی تو تا مدتها باز میمونه و ترس رو توی شهر روز به روز بیشتر میکنه ولی در آخر با اعترافی که با یکم دقت میشد فهمید الکیه بسته میشه و تو هم از اون به بعد سعی میکنی زندگی سالمی داشته باشی
یا حداقل قتلهای تمیزتری
رمان جناییای که شما مینویسیش،
اینجوری شروع میشه که:
-اگر میدانستم کار به اینجا میکشد، هرگز شروعش نمیکردم.
و اینجوری تموم میشه:
-حتی اگر هرگز شروعش نمیکردم، باز هم کار به اینجا میکشید.
هدایت شده از ησ¢тινєℓℓє
اسمی که دنیای رسانه برای شما انتخاب میکنه "پاندورا"ست
پاندورا زنیه که جعبهای بهش سپرده شده بود و اون فقط باید یه کار میکرد(یا درواقع نمیکرد): اون نباید درشو باز میکرد
ولی درنهایت کنجکاوی بهش غلبه کرد و در جعبه رو باز کرد و تمام بدیهای دنیا از اون جعبه بیرون ریختند
تو هم وسط دنیا یه جعبه باز کردی، و محتواش هم بدیای بود زادهی خود انسان: یه بمب بزرگ
رمان جناییای که شما مینویسیش،
اینجوری شروع میشه:
-برای دختر عزیزم.
و اینجوری تموم میشه:
-ببخشید که مجبور شدم کل این ۱۷۳ صفحه رو دروغ بگم.