کتابخونهیزیرشیروونی.
موضوع: -زنی که از خواب بیدار میشود و متوجه میشود چشمانش را ندارد!- چشمانش را باز میکند. یا حداقل
ببینم ۶۰ تا آدم میتونیم ۱۵ تا جمله بنویسیم باهم یا نه.💀
دارم فکر میکنم درِ اینجا [خونه، کلبه، یا هرچیزی که تصورش کردید] رو قفل کنم؛ تفنگمو درآرم و داد بزنم "هرکی یه جمله اضافه نکنه بهش شلیک میکنم".☺️🎀
نمیخواید که خیس بشید؛ مگه نه؟
[البته که تفنگم آبپاشه.👍]
پس بنویسیددددد.
دوسِتان گل؛
اول اینکه یکم کوتاهتر بنویسید لطفا.
و به این هم توجه کنید که طرف کور نشدهها! کلا چشمهاش رو از دست داده! نه صرفا بیناییش رو. یعنی جای چشماش کلا خالی بوده انگار. همچین چیزی.
بچهها،
اگه هروقت فکر کردید آخرین پارت گره انداخته تو داستان و نمیشه ادامهش داد، یه پارت دیگه پیشنهاد بدید.
ممبرایی که جدید اومدید، بذارید این رو روشن کنم که اینجا هرکی سهمش رو از داستان گروهی ننویسه، خیس میشه.☺️🔫
اشاره کردن به ۶۲ نفری که خیسان*
ولی بچهها، واقعا اگه حس میکنید موضوعش دیگه جالب نیست و نمیشه ادامهش داد، بهم بگید.
پروندهی این رو فعلا میبندیم میذاریمش اونجا، تا بعدا ببینیم چی میشه.
نظرتون؟
اینجا رو که میدونید دیگه، همینجاست، کتابخونهی زیرشیروونی.
اما ما علاوه بر اینجا، یه اونجا هم داریم، که بهش میگیم مخفیگاه زیرزمینی.