ممبرایی که جدید اومدید، بذارید این رو روشن کنم که اینجا هرکی سهمش رو از داستان گروهی ننویسه، خیس میشه.☺️🔫
اشاره کردن به ۶۲ نفری که خیسان*
ولی بچهها، واقعا اگه حس میکنید موضوعش دیگه جالب نیست و نمیشه ادامهش داد، بهم بگید.
پروندهی این رو فعلا میبندیم میذاریمش اونجا، تا بعدا ببینیم چی میشه.
نظرتون؟
اینجا رو که میدونید دیگه، همینجاست، کتابخونهی زیرشیروونی.
اما ما علاوه بر اینجا، یه اونجا هم داریم، که بهش میگیم مخفیگاه زیرزمینی.
اون بخش از خونه/کلبه/خودتونمیدونیددیگه رو تازه افتتاح کردم؛ چون دیدم ظاهرا تعداد زیادیتون از دست قاتلای سریالی فرار میکنید؛ گفتم اینجا دیگه کفاف نمیده.👍
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
بنظرم دیگه نمیشه ادامه اش داد
#دایگو
خب، اهم اهم.
https://survey.porsline.ir/s/NBwoWC63
نظرتون رو بگید ببینیم تکلیف چیه.
خب، بسه دیگه این مسخره بازیا چیه.
جمع کردن تفنگای آبپاشم*
اون داستان رو ما میذاریم همونجا باشه، هر از گاهی اگه کسی خواست و چیزی به ذهنش رسید بهش اضافه کنه.
اینطرف، میریم سراغ ایدههای جدید.🤝
چندتا حوله باید اون پشت مشتا باشه، شماهایی که خیس شدید برید بردارید.*
کتابخونهیزیرشیروونی.
موضوع: -زنی که از خواب بیدار میشود و متوجه میشود چشمانش را ندارد!- چشمانش را باز میکند. یا حداقل
بچهها من پارت ۱۰ رو تقریبا حذف کردم.
حس کردم چون لفظ نابینایی رو اورده داستان یکم گیجکننده شده؛ چون گفتیم که زنه کاملا چشماش رو از دست داده.
ممنون از بچههایی که پارت ۱۱ رو فرستادن، اما لطفا فعلا صبر کنید تا پارت ۱۰ هم دوباره نوشته بشه؛ بعد اگه پارت شما همچنان به داستان میومد، اضافهش میکنم.