eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
271 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2579 زنیکه تو به این میگی سمی؟! این خیلی قشنگهههه!! تازه سیوش کردم توی داستان یا سناریو هام استفاده کنم. خدایا مردم چقدر دوران جاهلیتشون عاقل بودن.😭
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید همانطور که برای پوشش بغلش کرده بودم گفتم "د لامصب ببند اون گاله رو. دندونات خونی شده." لبخند روی لبش ماسید. خیلی سرد نگاهم را ازش گرفتم و رفتم. عجب ابهتی داشت بدمصب. البته که مشاورها سر و ته یه کرباسند. نچسب‌های رومخ. جسم سردی را روی پوستم حس کردم. فقط داشتم دعا میکردم مشاور ارشد نباشد که بدبختش میکردم. هه. خودش بود. یه بطری قرمزرنگ سرد را به پوستم چسبانده بود. آمدم چیزی بگویم که گفت "هیششش. خونیان ساکت باش. این آب زرشک _میدانست که بهم آرامش میداد_ رو بخور. مث قاتل حسابی تعریف میکنی چه اتفاقی افتاده یا جلسه بذاریم ربع ارشد حالیت کنه؟" از ربع ارشد میترسدم. از جلسه بیشتر. اما کم نیاوردم. خواستم بروم که دستم را گرفت. کتش را کنار زد و نور دسته‌ی طلایی چاقوش منعکس شد توی چشمام. پارت ۴
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید عملا تهدیدم کرد.تسلیم شدم. چند قلپ از آب زرشک خوردم. "مشاور احمق اومده سر کلاس میگه خونیان شاخص سلامت روانش قرمزه. خب به درک." چشم‌هایش را روی هم فشار داد. "زیاد خوب نیست که اینجا باشی. ردت میکنم برو." با چشم‌های گرد شده گفتم "کجا؟" -زیر شیروونی. ارشد هم حالش زیاد خوب نیست پیشش باشی بهتره. +میشه به... -به ربع ارشد نمیگم. +و اینکه... -ربع ارشد زیر شیروونی نیست. حال ارشد خوب نبود. ربع ارشد رفته به قتل‌های عقب افتاده رسیدگی کنه. من جمعش میکنم فقط زود باش. ...................... شب. کنار قاتل ارشد داشتم نسکافه میخوردم. اصلا از اتفاقی که افتاد عصبی نشد. به قول خودش پیش میاد دیگه.اما نگران بود. میفهمیدم. گروپ گروپ. در از جا درآمد. با فکر اینکه یکی از قاتلک‌ها مشکلی برایش پیش آمده دویدم. پارت ۵
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید دویدم سمت طبقه‌ی پایین. قاتل ارشد از بالا دید که یکی از بچه‌های خودمان است. در را هراسان باز کردم. مشاور ارشد بود. کتش خونی شده بود. ساعدش را روی دیوار گذاشته بود و نفس نفس میزد. بردمش داخل. با نگرانی کتش را کنار زدم. خونی ناشی از چاقوی خونی‌اش بود که زیر کت گذاشته بود. از اونجایی که معلوم بود از ترسیدنم لذت برده، بلند قهقه زد. +زهرمار. ترسیدم! کجا بودی؟ - رفته بودم دنبال کار سرکار. ارشد خونسرد بود. دستمال سفیدش را در آورد و چاقوی ربع ارشد را تمیز کرد. مانند علامت سوالی شده بودم. ارشد: شیری یا روباه؟ -شیر. کشتمش. ........... چند ساعتی بود که منتظر بچه‌ها بودیم. جلسه داشتیم، از نوع اورژانسی. ربع ارشد آنقدر با قتل‌های امروز خسته شده بود که روی قالی رنگ و رو رفته‌ی زیر شیروونی خواب بود. پارت ۶
الانه که گریه کنم بچه‌ها. یعنی چیییییی. این حجم از جزئیات درباره‌ی اینجا و دبتثونیوقجقوثمکحیو۲جسکج. وای. اهم اهم. تلاش برای جمع کردن خودم*
منظورم اینه که: به به.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید وای نوشته اش خیلی خوب بود. لذت بردم حقیقتا. میبین من پیامی نمیفرستم فکر نکنین نیستم. میخونم و حاضرم اما خب یکم درگیرم و بیشتر روی مود روزانه نویسیم. البته که نویسنده نیستم. اما خب... در هر صورت جا داره بار دیگه از قاتل ارشد عزیز تشکر و قدردانی کنم به خاطر وجود کتابخونه! خونریز باشید. #ز-ع
تازه هنوز پارت آخرش مونده.✨ عجب. همونا رو بفرست خب.😂 ای بابا شرمنده می‌فرمایید. اینجا به لطف وجود شماها اینجاست.😔🤝
از هیچی خبر نداشتم. حالم داشت از فرط بی خبری بد میشد. دست کم این خوب بود که ربع ارشد خواب بود. جوابش را چه میدادم؟البته که وقتی آمد توی دستشویی بودم و بعدش هم خوابید. همین که همدیگر را ندیدیم بس بود. مشاور یک سارافون مشکی پوشیده بود. خیلی عجیب بود. معمولا رنگ روشن میپوشید تا به قولی مشکوک نباشد. سمت ربع ارشد رفت و بیدارش کرد. ای خدا. دویدم سمت طبقه بالا که صدای بم و ترسناکش را شنیدم. "علیک سلام." +آمممم. عه یعنی چیزه. سلام. تنها کسی بودم که انقدر ترسو بود. پشت سرم احساسش کردم. دستش را روی شانه‌ام گذاشت. "خونیان چطوره؟" +آمممم خوبم. "از من نترس خونیان. منم یه قاتلم مثل بقیه قاتلا. کجام ترسناک‌تره؟" مشاور آمد و نجاتم داد. - فعلا برید بالا کار زیاد داریم. رده‌ی متوسط‌ها نشستم. هودی قرمز همیشگی‌ام را از کمد دست راست ارشد درآوردم. خیلی دست راست را دوست داشتم وقتی قاتلک بودیم، کمکمان میکرد. ارشد طبق عادت همیشگی شروع کرد: اهم اهم✨️ مشاور خبری براتون داره. -مشاور مدرسه، باعث اخراج ربع ارشد شده بود. به درخواست من سکوت کردیم چون من منتظر این روز بودم. _بلند شد و بالای سرم ایستاد_ شاخص غربالگری خونیان قرمز شد و مشاور بلند اعلام کرد. ربع ارشد چنان که رگ‌های گردنش متورم شده بود روی میز کوبید: چی؟ دست راست ارشد دستم را گرفت و گفت: مشاور اینجاست، نترس و به پایین نگاه نکن. مشاور داد زد: ساکت! دیگه تمومه، من کشتمش. چی؟ مشاور به خاطر من... که انقدر ازش متنفر بودم... قتل انجام داد؟ یعنی... اون واقعا هدفش کمک به ما بود؟ از ذوق دستِ دست راست را فشار دادم. با لبخند قرمز _خونی_ بهم نگاه کرد. ایستادم و مشاور را بغل کردم: حالا که فکر میکنم، همه‌ی مشاورها سر و ته یک کرباس نیستند:) پایان. .............. ببخشید اگر غلط تایپی داشت ، طولانی شد و اینکه پایانش بد شد، با اجازه‌ی قاتل ارشد پایان پیشنهاد بدید.
سالاد عزیز، اولا که امیدوارم همیشه قاتل و خون‌ریز باشی، ولی اگه احیانا یه روز خدایی نکرده مقتول و خون‌ریز شدی [یعنی این‌بار خون از خودت می‌ریزه😂] یه قبر vip پیش من داری.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید ای بابا، دقیقا همینه از من نترس خونیان منم یه قاتلم مثل خودتون... حالا درسته که لیست مقتول هام بالا بلنده ولی خیلی مهربونم.حالا شاید به خاطر نحوه خاص قتل‌هام و شکنجه‌های قبلش و امضا خاصم(اشاره به کاغذ‌های خورده شده توسط مقتول هام)یه کمی ترسناک به نظر برسم ولی در کل مهربونم و برای همینه که بهم میگن پروانه مرداب فقط کمی مراقب باش😁 لبخند قاتلی 🦋
لبخند قاتلی*