کتابخونهیزیرشیروونی.
داستان ترسناک زندگی تو، از اوناست که توش ملت تو یه برههی زمانی گیر میافتن. تو از خواب بیدار میشی
زندگی تو هم مثل تمام کرکترهای بدبخت سریالهای ترسناک، در اول کاملا روتین و معمولیه.
داری آماده میشی تا بری تولد.
البته به این سادگیها هم نهها؛ کارگردان ما رو برای ۵۴ دقیقه مینشونه یه گوشه، و مجبورمون میکنه درگیریهای تو رو واسه رفتن به یه تولد ساده ببینیم. اینکه نمیخوای بری چون از فلانی خوشت نمیاد، کادویی که میخری چندان جذاب نیست، کاغذ کادوت موقع تزئینش خراب میشه و از اینجور داستانا.
حالا، در حالی که فقط ۲ دقیقه از قسمت اول مونده، تو بالاخره میری سمت کمدت تا لباستو بپوشی و آماده شی.
ولی وقتی در کمد رو باز میکنی، بوی گند تعفنه که ازش بیرون میزنه. بوی خون.
تمام لباسهات انگار با خون شسته شدن.
همونطور که دوربین توی کمد، لا به لای لباسها تنظیم شده، تو رو نشون میده که به یکی از لباسهات چنگ میزنی، قطرات خونی که ازش پایین میچکه رو تماشا میکنی و حالت صورتت هر لحظه عجیبتر میشه.
و اینجاست که قسمت اول تموم میشه.
برای: https://eitaa.com/joinchat/4033807591C4e019b56e0
شاید با خودتون بگید "خب که چی الان مثلا؟ چرا آخه؟ بعدش چی میخواد بشه؟"
که در جوابتون باید بگم خودمم نمیدونم عزیزان. معلومه که نمیدونم.😂
هدایت شده از Omlet
چیزی که ازش میترسیدم سرم اومد،امشب وقتی وسط جمع داشتم نو ذهنم سناریو میساختم یهو واکنش بیرونی نشون دادم و همه برگشتن یه جوری نگاهم کردن حس کردم از تیمارستان فرار کردم.🙏🏻
کتابخونهیزیرشیروونی.
چیزی که ازش میترسیدم سرم اومد،امشب وقتی وسط جمع داشتم نو ذهنم سناریو میساختم یهو واکنش بیرونی نشون
اینجا خیلی خوبه کلا.
احتمالا مدیرش نمیبینه، ولی من از همین تریبون ۴۰۰تاییش رو تبریک میگم*
بیاید و یکی از کابوسهاتون رو تعریف کنید برام.
بلکه ایده بگیرم تقدیمیا رو بنویسم.
کتابخونهیزیرشیروونی.
زندگی تو هم مثل تمام کرکترهای بدبخت سریالهای ترسناک، در اول کاملا روتین و معمولیه. داری آماده میشی
سوار هواپیمایی.
مدت زمان پرواز بیش از حد طول کشیده.
بالاخره کادر پرواز اعلام میکنن که مشکلی از طرف فرودگاه مقصد ایجاد شده و نمیتونن با برج مراقبت ارتباط برقرار کنن. با این وجود، از اونجایی که مدت زیادیه توی هوا سرگردونن و این خودش هم خطرناکه، خلبان تصمیم داره بدون کمک برج مراقبت فرود بیاد.
نگرانی و ترس مثل یه سطل آب پاشیده میشه تو صورتت. همه بیقرار و وحشت زدهن. به هرحال، خلبان موفق میشه هواپیما رو به سلامت فرود بیاره.
کم کم همه آرامششون رو به دست میارن و آماده میشن تا پیاده بشن.
تو هم همینطور. نفس راحتی میکشی و از پنجره به بیرون نگاه میکنی. فرودگاه زیادی خالی به نظر میاد. متوجه میشی روی زمین اطراف، یه سری خطوط قرمز ضخیم و منحنی وجود داره. نمیدونی کاربردشون چیه؛ حدس میزنی نشونهای باشه که به خلبان واسه فرود کمک میکنه، یا همچین چیزی.
صدای اعتراض مسافرها بلند میشه. انگار قرار نیست در هواپیما رو باز کنن. همون لحظه، خلبان از کابینش میاد بیرون و جلوی مسافرها میایسته.
رنگش پریده.
صداش رو صاف میکنه، و تلاش میکنه بگه وقتی موقع فرود تو فاصلهی چند ده متری زمین قرار داشته چی دیده.
روی باند فرودگاه، یعنی جایی که الان هواپیما توقف کرده، با خط بزرگ نوشته شده بوده:
First stage
Welcome
برای: https://eitaa.com/noctivelle
کتابخونهیزیرشیروونی.
بیاید و یکی از کابوسهاتون رو تعریف کنید برام. بلکه ایده بگیرم تقدیمیا رو بنویسم.
کابوس نمیبینید شماها؟
وای.
من یهبار خواب دیدم با دوستام و یه سری آشنا رفته بودیم خرید.
اونجا تو پاساژ یه سری یارو [عین اسکوئید گیم مثلا] اومدن جلومونو گرفتن، و مجبورمون کردن ما و باقی ملت همگی باهم قایم موشک بازی کنیم.
قایم موشک مرگبار در واقع.
بازی کلی قانون داشت و من همشو با جزئیات کامل دیدم. خیلی زیاد بود حوصله ندارم تعریف کنم.😂
خلاصهش این بود که شانسی چندنفر رو برای قایم شدن انتخاب میکردن، و بقیه باید پیداشون میکردن. اگه کسی پیدا میشد، از جونش کم میشد، و اگه کسی یکی رو پیدا میکرد، یه امتیاز میگرفت، و برنده کسی بود که ۷ تا امتیاز بگیره.
ولی به همین سادگی نبود. این وسط یه سری موجود ماورایی ریخته بودن تو پاساژ که میوفتادن دنبالمون تا پارهمون کنن.😂😂
یعنی نمیتونستی خیلی شیک و مجلسی تو یه بوتیک لای لباسا قایم شی. چون علاوه بر آدما، زامبیا هم دنبالت بودن.😂
آره خلاصه.
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/atticlibrary/2780
دارم فکر میکنم کدومو بگم😂
یکی دو بار که بختک افتاد روم
یکی هم واقعا وحشتناک بود. فکر کن از پشت پنجره جای دست بیفته روی پرده و جلو بیاد. چهره ی اون موجود یادم نمیاد ولی عملا سکته کردم
و بدی اینجور کابوس ها اینه که تو همون مکانی که خوابیدی اتفاق میفته. چشم باز میکنی منتظری دوباره تکرار شن
#دایگو