eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
271 دنبال‌کننده
241 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2845 دوست دارین چطوری بمیرین؟ (بعد صد و بیست سال ایشالا😂😭)
من دوتا مرگ ایده‌آل دارم: یک، اینکه خیلی شیک و مجلسی خواب به خواب شم.✨ دو، اینکه تیر بخوره تو جمجمه‌م. چون خیلی دوست دارم ببینم چه حسیه. می‌خوام ببینم اصلا وقت می‌کنی حس کنی چیزی یا نه.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید سلام، دنبالمن. میخوان من و تحویل بدن به پلیس. من ك کار اشتباهی نکردم، فقط چون ازشون بدم میومد، به قتل رسوندمشون 🤷🏿‍♀️. شما من و راه میدید تو خونتون؟ - سلام حضار گرامی، قاتل جدیدم. +نگارین.
البته قاتلک. اینجا دقیقا همون‌جاییه که باید باشی.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید اولین قتلتون رو توصیف کنید
اینم خوبه.✨
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
قسمت اول سریال ترسناک زندگی تو، یه روز عادی از زندگیت رو نشون می‌ده. [بله. می‌دونم که ۱۰ بار قبلی هم
به یه محله‌ی جدید نقل مکان کردید. قسمت اول سریال، فقط درگیری‌های تو رو با اسباب‌کشی و چیدن وسایل تو خونه‌ی جدید نشون می‌ده؛ تا وقتی که شب می‌شه. ساعت از ۱۲ گذشته. روی تختت دراز کشیدی. با اینکه فکر می‌کردی از شدت خستگی بیهوش می‌شی، ولی خوابت نمی‌بره چون به اتاقت عادت نداری. کم کم چشم‌هات گرم می‌شه و داره خوابت می‌بره که یه صدایی تو رو از جا می‌پرونه. یکم هاج و واج به اطراف نگاه می‌کنی. صدای تق تق دوباره تکرار می‌شه. نگاهت برمی‌گرده سمت پنجره. [یه پنجره‌ی بزرگ رو به حیاط پشتی تو اتاقته] پرده کشیده شده، پس نمی‌تونی ببینی کسی اون پشته یا نه. ولی تقریبا مطمئنی یکی داره به شیشه می‌کوبه. وقتی صدا دوباره تکرار می‌شه، بلند می‌شی و می‌ری سمت پرده. تا وقتی تو بالاخره پرده رو بزنی کنار، ما [بیننده‌ها] نصفه جون می‌شیم. پرده رو با شتاب کنار می‌زنی و بله. یکی اونجاست. از اون‌جایی که فاصله‌ی تو با صورت اون دختر تقریبا یک وجبه، با وحشت خودتو عقب می‌کشی. اون صورتش رو چسبونده به شیشه‌ی پنجره و لبخند می‌زنه. [اگه From رو دیده باشید، تا حدی می‌دونید چه چهره‌ای رو تصور کنید] از اونجایی که نمی‌دونی چی‌کار کنی تصمیم می‌گیری تا بری سراغ مامان بابات، ولی اون دختر یه ماژیک در میاره و شروع می‌کنه به نوشتن روی شیشه [تو نوشته‌ها رو برعکس می‌بینی درواقع، ولی خب] ، و بهت می‌فهمونه که همسایه‌تونه؛ و وقتی امروز دیده تو با خانواده‌ت اومدی اینجا، تصمیم گرفته این‌جوری بیاد و سورپرایزت کنه و بهت خوش‌آمد بگه. تو هم بگی نگی از این کارش خوشت میاد [با اینکه تا سر حد مرگ ترسیدی] و یه کاغذ برمی‌داری و جوابت رو براش می‌نویسی. همین‌جوری یکم صحبت می‌کنید و تهش یه‌جورایی باهم دوست می‌شید. و بعد دختره می‌ره. فردا تو تصمیم می‌گیری بری دیدن دوست جدیدت، ولی وقتی می‌ری در خونه‌ی همسایه‌های دیوار به دیوارتون و همین‌طور همسایه‌ی رو به رویی، می‌فهمی هیچ‌کدومشون دختر ندارن. این قسمت اوله، ولی تو قسمت‌های بعدی دختره همچنان شب‌ها میاد سراغت تا گپ بزنید. تو ازش می‌پرسی خونه‌ش دقیقا کدوم یکیه، ولی اون جواب دقیقی نمی‌ده. بعد از چند قسمت، معلوم می‌شه که این دختره قبلا توسط خانواده‌ش به قتل رسیده و تو با یه روح دوست شدی. مثلا سکانس آخر قسمت سوم، این‌جوری تموم می‌شه که این‌بار وقتی دختره از پشت پنجره‌ت می‌ره، تو تصمیم می‌گیری سرتو بچسبونی به شیشه و تا جای ممکن دور شدنش رو نگاه کنی. و اینجاست که تو برای اولین بار، پشتش رو می‌بینی. عملا پس سرش نابوده [جای ضربه یا گلوله]، و پشت لباسش هم غرق خونه. برای: https://eitaa.com/Habib_10_woj
دوسِتانی که از مأموریت معاف شدید، تبریک می‌گم بهتون.😂
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید ارشد چند وقت پیش گفتی بیاین کابوساتونو تعریف کنین، و من دیشب کابوس دیدم بله✨ خواب دیدم که ینفر که از قبل نمیشناختمش، باهام خوش رفتاری کرده و کم کم باهم دوست شدیم، توی یه جنگل طوری ای داشتیم میدویدیم و میخندیدیم و بعدش یهو حالت چهره اش عوض شد، لبخندش کش اومد چشماش باریک و قرمز شد و بهم زل زد، منم قلبم درد گرفت به زانو افتادم وسط رود خونه. البته بعدش ازش شکایت کردم اعدامش کردن😂😂
من اینو همون موقع که فرستادیش خوندم و تو ذهنم جواب دادم و یادم رفت بذارمش اینجا.✨
وای آخرش عالی بود.😂😂😂