eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
238 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
📪 پیام جدید من یه دوره ای کابوس میدیدم (تو بچگی) در حد افتادن زامبی دنبالم ^خود زامبی ها نمیدونستن
جدی چطوری کابوس نمی‌بینید؟ من واقعا خواب ترسناک دیدن روتین زندگیمه. ولی اکثرا ترسناکِ خوبن. یعنی باهاشون حال می‌کنم. خوش می‌گذره تو خواب.😂 ولی کابوس واقعی که واقعا بترسم و وقتی بیدار می‌شم مجبور شم پاشم دور خونه راه برم تا از سرم بپره هم شاید هفته‌ای یه‌بار حداقل ببینم.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید خب خب قاتلا و قاتلکای عزیز یه سوالی داشتم شما این رو تا حالا تو خوابتون دیدین ؟! آخه تعداد زیادی از مردم گفتن که دیدنش تو خواب😦 من یه کابوس دیده بودم که ببخشیدا اما توی سرویس بهداشتی بودم (از این عمومی ها) بعد این یارو تو خوابم بود و همش دنبالم میکرد تو همون سرویس بهداشتی ؛ بعد منم هی از این سرویس به اون سرویس میرفتم و خلاصه فرار میکردم ازش حتی یه بارم یهو دیدم که سرش رو از چاه سرویس در آورده بودم و من اینجوری بودم که : من بسیار ترسیده ام و مادرم را میخواهم😦
نه تا حالا ندیدمش ولی بعید نیست امشب ببینم.✨
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
داشتی تو تلگرام با دوستت چت می‌کردی. همین‌جوری از صفحه چتش میای بیرون، و می‌بینی تو قسمت saved messa
توی یه بیمارستان روانی بیدار می‌شی. هیچ ایده‌ای نداری که کی یا چطور اومدی اینجا. همه چیز تو بیمارستان عادیه، و تو فقط با سوالای تو سرت دست و پنجه نرم می‌کنی، تا وقتی شب می‌شه. مسلما با وجود این شرایط خوابت نمی‌بره. کلافه به موهات چنگ می‌زنی و دور اتاق رژه می‌ری و فکر می‌کنی، که یه دفعه یه صدایی می‌شنوی. یه صدای آهنگ مانند. اون موسیقی مجذوبت می‌کنه. پس می‌ری تو سالن فعالیت [سالنی که بیمارها می‌تونن توش وقت بگذرونن، کارای هنری و آرامش بخش انجام بدن و ...] و می‌بینی یکی دیگه از بیمارها هم اونجاست. داره پیانو می‌زنه. یکم می‌شینی و بهش گوش می‌دی. اون بیمار هم متوجه تو می‌شه، برمی‌گرده و بهت لبخند می‌زنه. وقتی نواختنش تموم می‌شه، ازش می‌پرسی اسمش چیه. خودش رو "بیمار اتاق ۳۰۷" معرفی می‌کنه. می‌خوای ازش بپرسی بیماریش چیه و به خاطر چی اینجاست، ولی اون بلند می‌شه و شب بخیر می‌گه و سالن رو ترک می‌کنه. روز بعد، نزدیک ظهر احساس می‌کنی دلت می‌خواد با یکی حرف بزنی. می‌ری دم اتاقش، ولی می‌بینی یکی دیگه تو اتاقشه. با خودت فکر می‌کنی شاید دیشب توی فضای نیمه تاریک سالن اشتباه دیدی، ولی وقتی ازش می‌پرسی می‌فهمی که واقعا اون نبوده. از یکی از پرستارها می‌پرسی کدوم بیماره که معمولا اینجا پیانو می‌زنه؟ می‌گه هیچ‌کس. اما بعد با کمی تردید ادامه می‌ده که قبلا بیماری که تو اتاق ۳۰۷ بود خیلی قشنگ پیانو می‌زد. ازش می‌پرسی که اون الان کجاست؟ جواب پرستار اینه: اون یک ماه پیش خودکشی کرده. با خودت فکر می‌کنی که خب، ‌طبیعتا این باید برای یه بیمار روانی معقول باشه که توهم بزنه و کسی رو ببینه که نیست؛ ولی نه برای تو. چون پرستارها گفتن تو بخاطر افسردگی اینجایی. برای: https://eitaa.com/joinchat/3410035625C5696a14e74
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید در اعماق عمارت قدیمی، جایی که هوا سنگین‌تر از یادها بود، زمزمه‌ای آغاز شد؛ نه از کلمات، بلکه از فشارِ عجیبی که قفسه‌ی سینه‌ام را می‌فشرد، انگار هزاران کیلوگرم از سکوت مرطوب، مرا به کف سرد اتاق می‌دوخت. من به دنبال آن نشانه‌ی لزج می‌گشتم که شب‌ها در آینه‌ها جایگزینِ انعکاس خود من می‌شد و با چشمانی که خون در آن‌ها منعقد شده بود، مرا به سوی سردترین زیرزمین هدایت می‌کرد. صدای پیانویی که کلیدهایش را کسی به زور می‌فشرد، از زیرزمین به گوش می‌رسید، و هر نُت، نویدِ پایانِ دردناکِ تنفسِ مرا می‌داد. وقتی به انتهای راهرو رسیدم، آن حضور را حس کردم؛ نه یک سایه، بلکه پوست کشیده‌شده‌ی دیوار به سمت من می‌آمد، و تنها چیزی که فهمیدم این بود: من قرار نیست بمیرم؛قرار است بلعیده شوم.
وی جامه می‌درد*
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2964 بزرگ ترین کابوس عمرمه. بزررررررگ‌ترین کابوسسسس عمرمممم ممنونم بابت یادآوری این قاتل خوش‌حافظه‌مون🙏🏻 من هیچ‌وقت این خوابمو یادم نمیره‌ قد ۲ متر صورت کشیده ^اینقدر گرد نبود^ با شنل مشکی قدم بر نمیداشت با فاصله ی ۲۰ سانت از زمین حرکت می‌کرد دنباله ی شنلش آتیش داشت و به هر جا دنباله ی شنلش می‌کشید آتیش می گرفت فاصله ای که از زمین داشت با آتیش پر شده بود از اول خواب تا آخرش دنبالم می‌کرد و بهم خیره بود. و یک مواقعی که ازش فاصله می گرفتم فاصله‌اش از زمین به ۹ ۱۰ متر می رسید و از بالا به طرز وحشتناکی نگاهم می‌کرد خیلی بد بود... خیلی... هنوزم جرئت نمی‌کنم به صورتش نگاه کنم و با دیدنش مغزم درد می‌گیره چشام سیاهی میره و نفسم بند میاد... خیلی ترسناک بود😰
جدی همه‌تون خواب یه چهره رو دیدید؟ شاید فکر می‌کنیدا.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2975 من که ندیدم، غیر منطقیه شاید به خاطر اینه که بیماری های روانی تون یکیه
موافقم وای.😂😂
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید خب خب بزارید یکی از کابوس های که همین چند وقت پیش دیدم رو بگم: ببین توی قطار بودم (با مدرسه رفته بودیم اردو) من میرم سرویس و اونجا ینفر دیگه هم هست که داره از اون یکی سرویس استفاده‌ می‌کنه وقتی میام بیرون جنازشو که کنار روشویی افتاده میبینم و می‌خوام جیغ بکشم که احساس میکنم دارم بیهوش میشم بعله ،ینفر بیهوشم کرده و از قطار پیاده شده و من رو هم برده! و توی جعبه ماشین میندازه(بیدار که شدم از صحبتش فهمیدم با خدمتکارش) و من رو به یه انبار/کارگاه متروک می‌بره و سعی می‌کنه که من رو بکشه و سانسور ،سانسور،سانسور که کلبه به فنا نره و خلاصه اره اونجا من بدو این بدو و تموم در ها بستن خلاصه که بعد از اینکه ملی با پنجه بکس و چاقو تهدیدش میکنم به سمت من حمله ور میشه و درگیر میشیم
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید و در آخر اینکه دوبار این خواب یا کابوس رو دیدم و یبار تونستم با گوشی و به روش رمزی پلیس رو خبر کنم و ببار هم خیلی ریلکس چاقو رو تو قلبم فرو کرد و تا شکمم رو پاره کرد و همونجا ولم کرد نه اشتباه میکنید باز هم نیازمند سانسور ،سانسور،سانسور، و اره دیگه در کل یکی از کابوس هام این بود البته یکی هم بچه بودم داشتم که میرم استخر و در ماشین باز میشه و پرت میشم بیرون و بعد از حدود ده بار این خواب رو دیدن ادامه رو دیدم که من رو میدزدن و اعضای بدنم رو قاچاق میکردن و از همه بدتر هم این بود که یه اسنپی مامانم و داداشم رو میدزدن و جلو چشم خودم به قتل می‌رسونه