هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
از هم دیگه دور و بی ربط نیستن و گاهی این روحیه ی لطیف و شاد بخشی از وجود ماعه. *من* پیچیده ترین کلمه ی زبان ما. انسان پیچیده ترین ساختار، عواطف و احساسات رو داره و بعید نیست که گاهی تضاد در اون دیده بشه چرا که حتی تضاد هم زیبایی خاصی به شخصیت آدم میده.
خلاصه که این تفکر اینکه: قاتل و این چیزا؟؟ نه بابا!
تقریبا غلطه و احتمال این هم هست که این واقعا بخشی از وجودمون باشه.
مثل خنده ی یک قاتل؛ خنده ای که سرشار از انتقام،نقشه های شوم، دیوانگی، نفرت، کینه و... میتونه باشه ولی در عین حال میتونه مثل خنده ی یک کودک پر از ذوق ^برای قتل^ باشه
احساس میکنم مطلبمو خوب نرسوندم '-'
#باران
#دایگو
کتابخونهیزیرشیروونی.
من یه نویسندهم: معلومه که تنها کاری که میکنم خوندن writing promptهای پینترسته و هیچوقت واقعا چیزی
من یه نویسندهم:
معلومه که یک هفتهست تو انتخاب رنگ موردعلاقهی مامان یه کرکتر فرعی گیر افتادم.
کتابخونهیزیرشیروونی.
من یه نویسندهم: معلومه که یک هفتهست تو انتخاب رنگ موردعلاقهی مامان یه کرکتر فرعی گیر افتادم.
من یه نویسندهم:
معلومه که به جای نوشتن فقط بخاطر ننوشتن عذاب وجدان میگیرم.
کتابخونهیزیرشیروونی.
من یه نویسندهم: معلومه که به جای نوشتن فقط بخاطر ننوشتن عذاب وجدان میگیرم.
من یه نویسندهم:
معلومه که نمینویسم.
روح کوچکِ من در یک بطری شیشهای گیر افتاده ؛ و مردم برای دیدنش پول میدهند.با اینکه چکشی کنارم است، من فقط آرزو میکنم کسی برای شکستن شیشه اقدام کند، نه برای تماشا.
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
آیا شما از اول قاتل حرفه ای بودید؟ خب منم از یه جایی شروع کردم چرا باید بهم شک کنیددد
حالا اینو بی خیال از آخرین باری که پیام دادم کلی حرفهای شدم. بهم اتاق مخصوص دادننن فقط به قاتل های خفن حرفهای اتاق مخصوص میدن
آره بعد اتاقمو با استوانه هایی که توش قلبای مقتول هامو گذاشتم پر کردم هاهاها
یه چندتا دیگه ماموریت موفق داشته باشم مجوز قتل میگیرم یعنی هر وقت بخوام میتونم بکشم.
ولی من فکر میکردم اینجا هم سازمانی داشته باشیم جای معروفیه تقریبا خیلی از قاتلها اونجا گزینش میشن و آموزی میبینن...
#ویدار
#دایگو
اهم اهم*
من بعد از چندین قرن، یه ایده برای نوشتن به ذهنم رسیده، به سبک همون چالشهایی که قبلا میذاشتیم اینجا.
این یکی اینجوریه که:
- شما میرید تو گالریتون؛
عکسهایی که توش شخص یا اشخاصی حضور دارن رو میشمارید، تا برسید به عکس هفدهم.
و اون اشخاص حاضر در عکس، میشن شخصیتهای داستانتون.
- بعد میرید سراغ عکسهایی که از مکانهای مختلف گرفتید. میشماریدشون تا برسید به عکس بیست و هشتم؛
و اون مکان میشه جایی که داستانتون اتفاق میوفته.
- در آخر میاید اینجا.
و توی ناشناس اعلام میکنید که کرکترها و مکان داستانتون آمادهن. [در مورد ویژگیهای اونها چیزی نمیگید]
و اون وقت، یکی از ممبرهای رندوم اینجا [هرکس زودتر بگه] پیچش داستانی یا همون plot twist رو بهتون میگه!😂
و خب، شما هم مینویسیدش.✨
وقتی تمومش کردید، برام بفرستیدش اینجا یا اونجا.