eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی یه چیز به‌شدت دارک می‌نویسی و کم کم واسه خودت نگران می‌شی:
I swear I'm just a writer-
بچه‌ها اگه آهنگ بی‌کلام با وایب ترسناک‌طور دارید بفرستید برام لطفا.🤝 [نگید که شما موقع نوشتن داستان ترسناک آهنگ این‌جوری گوش نمی‌کنید تا.. نمی‌دونم.. یه‌جوری بشید.]
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
اهم اهم* چالش جدیدددد. خب، این‌یکی توضیح خاصی نداره؛ یه داستان کوتاه ترسناک بنویسید. وقتی می‌گم کوتا
دو نفر نوشتید فقط؟ نکنه [خدایی‌نکرده] از غذای مسمومی که قرار بوده به قربانی‌تون بدید خودتون خوردید؟
خب من قرار بود امشب اینجا رو با داستان ترسناک‌هاتون منفجر کنم. که خب دو نفر بیشتر ننوشتید کلا:))))
به‌هرحال. می‌ریم که داشته باشیم:
زن از پله های خانه که صدای جیر جیرش کل خانه را برداشته پایین آمد. سر میز شام ، رو به روی شوهرش نشست. خانه بوی بد جنازه گرفته بود و زن چشم از سایه اش برنمی‌داشت . تکه ای از گوشت ظرفش را خورد . شوهرش گفت:《 خوشمزه است؟》 زن گفت:《 چی؟ راستی بچه مون کجاست؟》مرد پوزخندی شیطانی زد و با آرامش تمام گفت:《 بچمون. 》
هدایت شده از N.Golshan
عقربه های ساعت برعکس میچرخیدند. پنج صبح، چهار، سه. و بلاخره ثابت ایستاد. افراد ایستاده در تابلو ها شروع به حرکت کرده بودند. کسی سعی میکرد در را باز کند و دستگیره را مدام بالا و پایین میکرد. دستی از زیر در دنبال کلید بر روی زمین افتاده میگشت. صدای جیغ خواهر و ناله ی مادرش دل را میخراشید. هلن شک نداشت که خواب میبیند. بر روی تخت دراز کشید تا شاید از خواب بپرد. خوابش برد.
دوتا کلمه‌ی آخرش اینجوریه که: