ایده نمیندازید وسط؟
من که فعلا به اندازهی کافی موضوع برای نوشتن دارم، برای خودتون.😂
مثلا فکر کنید یکی از کتابها جنایی باشه و شخصیت اصلیش درگیر کلی قتل و معما، و اون یکی کتاب عاشقانه دربیاد و تنها دغدغهی شخصیت اصلیش مثلث عشقیای که توش گیر افتاده باشه.😂😔
هدایت شده از N.Golshan
دست در لای موهای قرمزش برد. موهای سرش نرم و براق بود!شاید به خاطر حمام نرفتنش به این وضع افتاده بود.
سه هفته ای میشد که ونگوگ بوم را به کمرش میبست و رنگ هارا در آغوش میگرفت و هر منظره ای را که میدید ، بساط میکرد و شروع به نقاشی کردن میکرد.
سر و صورتش رنگی بود و ریش هایش به قدری میخرارید که گمان میکرد در آنها شپش افتاده است.
نفس نفس میزد.گویا مجنون شده بود! مجنون نقاشی کشیدن و نقاش شدن!
قدم های کوچکی برداشت هر چند به نظر خود بسیار بزرگ بودند. شال گردنش را که مدام در هوا به رقص در می آمد را دور گردنش پیچید و زیر لب غر غر کرد.
مردی را دید. به نظر آشفته می آمد.
نیشخندی زد و شانه ای بالا انداخت.
میخواست گذر کند ولی مگر او هم قرار بود مانند آدم های زمینی شود؟ پیش خود گفت:پس چه کسی باید راز های مگوی این مرد کله قرمز را بشنود؟!
شلوار مرد را کشید تا شاید متوجه ی او شود.اما مرد خم شده بود به سمت بوم و سخت مشغول کشیدن چیزی بود.
شازده سرش را آنقدر این طرف و آن طرف کرد تا بلاخره دید آنچه نباید را!
گل های قرمز و شاداب بر روی بوم نقش بسته بودند . یاد گل خودش افتاد.
_ آیا او هم مثل من پریشان است و برگ های نازش روز به روز از دوری من زرد و کدر می شود؟
ونسان چشمش به شازده افتاد و لبخندی زد.
+تو...تو همان شازده ی اگزوپری هستی؟
شازده به بوم خیره شده بود و گفت:
_من همان شازده ی گل سرخم.همان شازده ای که مالک سیارک است. همان شازده که...
ونسان حرفش را قطع کرد:
+بله بله فهمیدم.
شازده را بلند کرد و با ملایمت بر روی شانه اش نشاند و گفت:
+یادم می آید شیفته ی گلی بودی. اما گل ها هم روزی پژمرده میشوند و میمیرند.
شازده گفت:
_همه کس و همه چیز روزی به پایان میرسند. آیا من نباید احساساتم را بروز دهم؟ این حس ها دست من نیستند!این قلب است که برای خود داستان سرایی میکند و من را آشفته میسازد.
ونگوگ گفت:
_قلب که دست و پا میزند اما وقتی قلبی به ما نگاه نمیکند چه کار کنیم؟
شازده اضافه کرد:_همیشه با خود گفته ام که او مرا برای خودم میخواهد یا برای خودش؟
+مرا میخواهد تا بر روی زخم هایش مرهم باشم و دور او بگردم،یا مرا میخواهد که شننده ای باشم تا از عشق های قبلیش برایم بگوید و فریاد بزند هنوز عاشقش است؟!
شازده گفت:_هر چند ،هر دوی این شیرین است.
به بوم خیره شدند . غافل از درد های پنهانی که در دلشان لانه کرده بودند.
#رسادخت
میشه تفنگ آبپاشها رو بیارید لطفا؟
یکی اینجا نیاز داره خیس بشه.
اشاره به خودم*
متاسفانه هنوز نوشتن تقدیمیها رو شروع نکردم.
احتمالا بهخاطر اینه که باهاتون رودروایسی ندارم.😂🎀