کتابخونهیزیرشیروونی.
📪 پیام جدید راستش حوصله ی ادبی بازی ندارم ، درست نویسی و باکلاس گویی و از این چیزها ، بی حوصلگی همی
[شاید هم مثل قاتلهای اتاق زیرشیروونی فقط نگاهتان کنم و حرفی نزنم.]
دبحیویجثوطجوثجطوثحسوسجکثم
ولی تو خیلی خوششانس بودی ممبر؛
که اونی که زیر میز بوده توانایی این رو داشته که بهت خنجر بزنه.
چون من یه جنازه هم گذاشته بودم اون پایین که سر فرصت خاکش کنم.🤝
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
پی دی اف کتاب فهرست مهمانان رو داری بفرستی؟
و کلا پی دی اف کتاب خفن
#دایگو
من کلا پیدیاف نمیخونم.
ولی یه چنلی دیده بودم قبلا که پیدیاف کتابای خفنیو گذاشته بود.
پیداش کردم میفرستم براتون.
https://eitaa.com/bookberyy
حیف که پیدیاف به دلم نمیچسبه، وگرنه اینجا عملا هرکتابی که دنبالشم هست.
حس میکنم دارم تبلیغ میکنم😂*
کتابخونهیزیرشیروونی.
چشمانم را باز میکنم. کمی طول میکشد تا به یاد بیاورم نیمه شب است. صدای ناواضحی در سرم پیچیده است. ا
دارم میمیرم.
با اینکه دو ساعت پیش رسماً یک بشقاب غذا را بلعیدم، باز هم احساس میکنم دارم هلاک میشوم.
صدای قدمهایم کمتر از صدای شکمم است و احتمال بیدار شدن بقیه را کمتر میکند. درست است که شبها در خانه حکومت نظامی برپاست، اما گرسنگی که زمان نمیشناسد!
با سرعت ۰/۱ و کمترین صدا به سمت آشپزخانه در حرکتم. دو متری یخچال را با دو گام بزرگ طی میکنم. آرام دستگیره را به طرف خودم میکشم و در دلم التماس میکنم که صدا ندهد.
وقتی بالاخره در را کامل باز میکنم، منجمد میشوم. اما نه از سرمای یخچال.
احساسی چندشآور از انتهای ستون فقراتم بالا میآید. پشت گردنم عرق سردی مینشیند. میخواهم بالا بیاورم.
تمام محتویات درون یخچال محو شده و جای خود را به قارچ و کپک داده است. دیوارههای یخچال زنگ زده و بوی تهوعآورش باعث میشود ناخودآگاه دستم را جلوی بینیام بگیرم.
در پایینترین طبقهی یخچال، بشقابی قرار دارد. خم میشوم و به آن بشقاب مشمئزکننده نگاه میکنم. روی آن با سس کچاپ نوشته: امشب مهمون داری!
زنگ آیفون به صدا در میآید.
قلبم احتمالا یکی دو ضربان را جا میاندازد.
خودم را رو به روی آیفون میرسانم.
تصویری سیاه و سفید، از چهرهای خالی. دایرهای صاف و سفید، دقیقا مانند بشقاب توی یخچال. صاحب آن صورت، دستش را مقابل آیفون تکان میدهد و چاقویش را به نمایش میگذارد. و بعد، شروع میکند به خلق اثر هنریاش. دو سوراخ به عنوان چشم، خطی صاف برای بینی و خطی منحنی بهجای دهان، برای چهرهاش میکشد.
نمیتوانم به یاد بیاورم که چگونه باید جیغ بزنم.
میچرخم تا به اتاق مامان و بابا پناه ببرم.
اما او آنجاست.
مهمانمان همین الان هم وارد شده است.
-برای Forgotten.