✨✨📒✨✨ #شب_چراغ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_هفتاد_و_چهارم:مشکل بزرگ
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
حرفش که تموم شد. هنوز توي شوک بودم! 6 سال از بحثي که بين مون در گرفت،
گذشته بود. فکر مي کردم همه چيز تموم شده اما اينطور نبود. لحظات سختي بود
واقعا نمي دونستم بايد چي بگم... برعکس قبل اين بار، موضوع ازدواج بود...
نفسم از ته چاه در مي اومد. به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم...
دکتر دايسون! من در گذشته به عنوان يه پزشک ماهر و يک استاد و به عنوان يک شخصيت قابل
احترام ،براي شما احترام قائل بودم، در حال حاضر هم عميقا و از صميم
قلب، اين شخصيت و رفتار جديدتون رو تحسين مي کنم...
نفسم بند اومد...
اما مشکل بزرگي وجود داره که به خاطر اون فقط مي تونم بگم متاسفم...
چهره اش گرفته شد. سرش رو انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد.
اگر اين مشکل فقط مسلمان نبودن منه ،من تقريبا 7 ماهي هست که مسلمان شدم.اين رو هم بايد اضافه
کنم تصميم من و اسلام آوردنم کوچک ترين ارتباطي با علاقه
من به شما نداره، شما همچنان مثل گذشته آزاد هستيد، چه من رو انتخاب کنيد چه
پاسختون مثل قبل، منفي باشه! من کاملا به تصميم شما احترام مي گذارم و حتي اگر
خلاف احساس من باشه ،هرگز باعث ناراحتي تون در زندگي و بيمارستان نميشم!
با
شنيدن اين جملات ،شوک شديدتري بهم وارد شد... تپش قلبم رو توي شقيقه و دهنم
حس مي کردم. مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم، هرگز فکرش رو هم نمي کردم
يان دايسون، يک روز مسلمان بشه... مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم، حقيقت
اين بود که من هم توي اون مدت به دکتر دايسون علاقه مند شده بودم؛ اما فاصله ما
فاصله زمين و آسمان بود و من در تصميمم مصمم.
من هربار، خيلي محکم و جدي و
بدون پشيماني روي احساسم پا گذاشته بودم؛ اما حالا...
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─