eitaa logo
آوای ققنوس
8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
486 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انوار طلایی خورشید نوید مهربانی و لطف پروردگار را می‌دهند که دراین روز زیبا به روی همگی ما لبخند می‌زند بیاید به یکدیگر لبخند بزنیم و صبحی پر از عشق و مهربانی را آغاز کنیم صبح شنبه بخیر و بمهر رفقا 🌞🪴 ✨@avayeqoqnus
خدایا اگر من بدی کردم تو را بنده‌ی دیگر بسیار است اگر تو با من مدارا نکنی مرا خدای دیگر کجاست... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 چقدر به خدا ایمان داریم؟ کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ی بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی‌شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند؛ حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همان‌طور که داشت بالا می‌رفت، درحالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد. سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. داشت فکر می‌‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگینِ سکوت که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن ! ندایی از دل آسمان پاسخ داد: از من چه می‌خواهی؟ - نجاتم بده خدای من! - آیا به من ایمان داری؟ - آری. همیشه به تو ایمان داشته‌ام. - پس آن طناب دور کمرت را پاره کن! کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط حتمی از فراز کیلومترها ارتفاع. گفت: خدایا نمی‌توانم. خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟ کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمی‌توانم. روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بوده و تنها نیم متر با زمین فاصله داشته . . . @avayeqoqnus
زیباترین انسان‌هایی که تاکنون شناخته‌ام آن‌هایی بودند که شکست خورده‌ بودند، رنج می‌کشیدند، دچار فقدان شده بودند، و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند... 🔻 از کتاب "درس‌های زندگی" ✍ الیزابت کوبلر و ديويد کسلر @avayeqoqnus
🌹🕊 لبخند 🕊🌹 ماه من! زندگی قاب بهاریست بخند غصه وحسرت دنیا همه فانیست بخند ماه من! چشم نوازی بکن و نیک ببین چونکه زیبانگری جلوه‌ی باقیست بخند اگر از باغ گذرکردی و عاشق گشتی بدان ازچهچه‌ی مست قناریست بخند در دلت هیچ نباشد، فقط ازعشق بگو چون دلت می شکند، تشنه سرابیست بخند مهربانی کن و و از لطف خدا شادان باش مثل دشتی که پر از عطر اقاقیست بخند ماه من! زندگی با همه ی خوب و بدش می‌گذرد غصه و حسرت دنیا همه فانیست بخند 🔸 ارسالی از خانم مریم نیاکان از اعضای محترم کانال @avayeqoqnus
🌸 ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست ✨ جورِ تو از آن کشم که روی تو نکوست 🌸 مردم گویند بهشت خواهی یا دوست ✨ ای بیخبران بهشت با دوست نکوست 🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید اباالخیر از دیگر شاعران ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهم نیست شب چقدر تاریکه تو دلت به نور خدا روشن باشه... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرفِ نفس به جود است و کرامت به سجود هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود 🔻 دکلمه زیبای این شعر سعدی تقدیم حضور شما خوبان 🙏🪴 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیش از آن که دانه ای جوانه بزند و به نور برسد ریشه ها تاریکی را تجربه می کنند... صبح بخیر و شادی رفقا 🌞🌹 روزتون مملو از نور و امید 🪴 @avayeqoqnus
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور دست ما گیر که درمانده و بی‌بال و پریم الهی دریاب که می‌توانی آمین 🙏🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 هدیه کریسمس عجیب چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه‌ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک را بغل کرده بود و به خانمی که همراهش بود می‌گفت: «عمه جان...» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟» با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد». پرسیدم: «مگر خواهرت کجاست؟» پسرک جواب داد : «خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا.» 🥺 پسر ادامه داد: «من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند». بعد خودش را به من نشان داد و گفت: «این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد.» پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: «می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!» او با بی میلی پول هایش را به من داد و گفت: «فکر نمی کنم، چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است.» من شروع به شمردن پول هایش کردم. بعد به او گفتم: «این پول ها که خیلی زیاد است، حتما می توانی عروسک را بخری!» پسر با شادی گفت: «آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!» بعد رو به من کرد و گفت: «من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟» اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:«بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری.» چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: «کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد. دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است». فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستارِ بخش خبر ناگواری به من داد: «زن جوان دیشب از دنیا رفت». اصلا نمی دانستم آیا این حادثه به آن پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود. 🥀🕊 @avayeqoqnus
تا روزی که بود دست‌هایش بوی گل سرخ می‌داد از روزی که رفت 🕊 گل‌های سرخ بوی دست‌های او را می‌دهند... 💔 @avayeqoqnus
بسیار سال ها گذشت تا بفهمم آن که در خیابان می گرید از آن که در گورستان می گرید بسیار غمگین تر است... سال ها گذشت من از خیابان های بسیار و از گورستان های بسیاری گذر کردم تا فهمیدم آن که حتی در خلوت خانه‌ی خویش نمی تواند بگرید از همه اندوهناک‌تر است 🥀🤍 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد عزیز می‌شود... یک لحظه آفتاب در هوای سرد، غنیمت می‌شود... خدا در مواقع سختی ها، تنها پناه می‌شود... یک قطره نور در دریای تاریکی، همه دنیا می‌شود… یک عزیز وقتی که از دست رفت، همه کس می‌شود… پاییز وقتی که تمام شد، به نظر قشنگ و قشنگتر می‌شود... و ما همیشه دیر متوجه می‌شویم! قدر داشته‌هایمان را بدانیم… چرا که خیلی زود، دیر می‌شود... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست دیگران از ساغرِ ساقی و ما از جام او صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞🌺 ✨@avayeqoqnus
خداوند بهترين شنونده است نه نياز دارى فرياد بزنى و نه این که با صداى بلند گريه كنى. چرا كه خداوند حتى بى صداترين دعاى يك قلبِ بى ريا را مي شنود... الهی خداوند آمین‌گوی دعاهایتان باشد 🙏🌸 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌼🍀🌼🍀 یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن. یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه... بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعد خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد... یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه... پست‌ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش کند. @avayeqoqnus