eitaa logo
مرکز فرهنگی شهید آوینی
507 دنبال‌کننده
427 عکس
663 ویدیو
13 فایل
خون شهیدان تا ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. امام خمینی ره
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️ ماجرای درس آموز برخورد امام علی (ع) با یک سلبریتی از زبان 🔰مقام معظم رهبری در یکی از خطبه های نماز جمعه سال های پیش خود به یک ماجرای اشاره کرده اند: " شاعری به نام نجاشی، برای و علیه دشمنان آن حضرت، گفته است. روز ماه رمضان، از کوچه‌ای عبور میکرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در کنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کی به کی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانه‌ی آن فرد رفت و در کنار بساط روزه‌خواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم فهمیدند که اینها شُرب خَمر کرده‌اند. امیرالمؤمنین گفت: حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای این‌که روز ماه رمضان این کار را کردند! نجاشی گفت: من شاعر و هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه کرده‌ام. میخواهی مرا شلّاق بزنی!؟ در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیکنم! هر چه قوم و خویش هایش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نکنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چگونه باید رفتار کنند، من هم میروم آن جایی که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواند از لابه‌لای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود. عقوبت او همین است که متعلّق به معاویه شود؛ بروید " https://khl.ink/f/9828 پ.ن: مقام معظم رهبری در همان جا فرمودند: " امیرالمؤمنین که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود، تشکیلات ارتباط جمعی که نبود؛ همین شعرا بودند که می‌گفتند و افکار را در همه جا منتشر میکردند " 🔹حال در نظر بگیرید که در زمان ما برخی افراد با عبارت هایی نظیر «جذب حداکثری» توجیه می آورند که ما نباید کاری کنیم که بازیگر، کارگردان، مجری، ورزشکار و یا حتی دانشمند ما را به سمت دشمن و یا خارج کشور هل دهیم! ◀️ قطعاً کسی دوست ندارد که هیچ فردی به دامان دشمن برود، اما نمی توان با تمسک به این توجیهات، جلوی هنجارشکنی و اقدامات خلاف و آنها نایستاد؛ در اینصورت، ضمن اینکه آنها را نسبت به هنجارشکنی بیشتر، می کنیم، علاوه برآن، اجازه می دهیم که جامعه را نیز به و انحطاط بکشانند. حکم خدا و قوانین کشور برای همه است. بالاترین ، اجرای حکم خدا و حفظ دستاوردهای انقلاب است. 🔺برای دیدن یادداشت‌ها و .... عضو کانال شوید🔻 ┄┅┅┅┅🌸🍃🇮🇷🍃🌸┅┅┅┅┄ 🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷 🇮🇷 💥  @avini222  💥 🇮🇷 🇮🇷 @avini222_sticker 🇮🇷                  🇮🇷 @attash🇮🇷    🔵 @Avini222 🔴  🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿🇮🇷 ┄┅┅┅┅🌸🍃🇮🇷🍃🌸┅┅┅┅┄
🔴 شاخ 🔴 یک نفـــــر از اهـــــــل تقوی و نظر چشم باطـــن داشت همچون چشم سر تا نظـــــر بر روی شخصی می گـشود باطنش را هم تمــــاشــــا می نمـــود پیرمـــــردی اهــــل ایمـــــان و یقین روزی آمــــــد پیش این مـــرد وزین گفت من عمــری عبادت کـــــرده ام امـــــر ربّم را اطــــاعت کــــرده ام آخــــر عمــــر است و من هم رفتنی یک نگـــــاهی کن به حال چون منی تااگــــــر در باطنـــــم هر آفتیست بر طرف گردانمش تا فرصتیست ابتــــدا آن مـــــرد او را رد نمـــــود چون که اهــل ســرّو اهل ســـتر بود هــرچه کـــــرد آن پیرمرداصرار او کــه بیــــــا و باطـــن من را بگــــــو پس بر انکــــــار خودش اصرار کرد پیر مــــــرد اصرار و او انکار کرد عـــــاقبت بعــــــد از تمنــــــای زیاد نرم گردید و به ســــرَّش راه داد گفت باشد یک نگــــــاهت می کنــــم تا ببینــــــم عیب تو از بیش و کــــم تک نگــــــاهی مختصربر پیر مــــرد کرد و اورا جست وجو جانانه کــرد گفت دیــدم سیرت و سرّت عیـــــان آنچــــه داری کــنــج نفس خود نهان روی سر داری دوتا شـــــاخ بلـــــند مـــــابقی اعضـــــای جسمت آدمـــند پیر مرد مــــا شد اینجـــــا غصه دار این سخن را گفت با آن خوش تبار؛ بعد عمــــری عمره و حج و نمـــــاز می روم در قبــــــــر با شــــاخ دراز پس بیا بامن بگــــــو آیا کجـــــا اشتبـــــاهی کــــرده ام یا که خطــــا تاکَنــــم این شــــاخ هــــا را از سرم آخـــر اینهــــا را کجــــا با خود برم گفت داری یک دوتا قــــالـــــــیِّ ناز جنسشــان ابریشمی،خــوش دلنـــواز آن دوتا قـــالی شده شــــــــاخ سرت چون که دل بسته به آنهــــا خاطرت شاخ تواز فرش تو بیرون زده است رو بشو از فرش و از قالی دودست گفت باشد می فـــــروشم هـــردو را شــــاهد قصد خــودم گیــــــرم تو را گفت این را حق نداری خوش ضمیر چون اثاث خــــانه است و فرش زیر گفت پس حـالا چه خاکی سر کنـــــم چون روم فکـــــر دم آخـــــر کنــــم گفت دارد چــــاره ای کــــــارت پدر فکـــــر آنهـــــا را ببرازذهــن و سر فکـــــر قالیهـــا اسیرت کــرده است قالی ای هستی حصیرت کرده است تا به فرش و قـــــالی ات وابسته ای اینچنین درگیــــــرخـــود پیوسته ای فکـــــر قـــــالی ها که از ذهنت رود شاخ ها از روی سر گـــــم می شود رو نشین بر روی قـــالی بعد از این زیر پایت را ولــــــی دیگـــــر نبین کن سر خــــــود را بلند و آسمـــان را ببین و خــــــــالق ملک جهـــان ══════════════════ ☘🌿 @Avini22 ☘🌿 ══════════════════