eitaa logo
آوینیسم🌱
9.1هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
145 فایل
≼ آسد‌مرتضی‌آوینی: قدس جلوه‌ی برکت خدا و پله‌ی نخستین معراج انسان است راه قدس از کربلاست که می‌گذرد...🇵🇸 ≽ راه ارتباطی: @seyyedhj @fajr04🧕 لینک ناشناس https://daigo.ir/secret/65946312 کپی مطالب آزاد🌱 اگه یه صلوات برای فرج هم فرستادی دمت گرم:)
مشاهده در ایتا
دانلود
عدهـ اے بر این باورند ڪھ‌‌ قتل تنها زمانے جریان مےیابد ڪھ‌‌ فردے قاتل باشد و دیگرے مقتول... خنجر ڪشد بر قلب آدمے و تڪھ‌ تڪھ‌ کند جسمش را و حڪ کند اَنگ قاتل بے رحمـ را بر خودش... فارغ از اینڪھ‌‌ مردمـ بدانند گاهے قاتل قتلے خاموش را بھ‌ اَرمغان مےآورد. قتلے ڪھ‌‌ با بروزش احساسے را مے میراند و مردهـ اے متحرڪ را اِحیا مےڪند...! قصھ‌‌ے قتل خاموش را تنها ڪسے از بَر اسـت ڪھ‌‌ مجنون و دیوانھ‌‌ باشد. مجنون و عاشق ڪسے کھ‌ اگر روزگارے دور از هم بودند نفس ڪشیدن حُڪم مرگشان بود و جدایے تافتِھ‌‌اے جدا بافتھ‌‌ از آنها بھ‌ حساب مےآمد. اما حال یڪے این سمت پل از غمِ هجرانِ معشوقھ‌‌ےِ خویش جان مےدهد و در قالب مردهـ اے متحرڪ ظاهر مےشود و دیگرے دست در دست یارِ تازِهـ یافتِھ‌ خویش، خوشی مےکند و دمـ نمےزند از مقتول بےاحساسے کھ‌‌ تحویل اجتماع دادهـ است... و این شدهـ قصھ‌‌ے عشق و عاشقے امروزهـ ڪھ‌ خلاصھ‌‌ مےشود در دو روز نفس ڪشیدن در هواے یڪدیگر... . . اے ڪاش ڪنیم ڪمے دقت را پیشِھ‌‌ و چاشنے ڪنیم مهربانے و وفادارے را بر رفتار و تعهداتمان بھ‌ دیگران و فراموش نڪنیمـ شاید ما همـ معشوق ڪسے باشیم و رویاے هرشب فردے پس خنجر نشویم بر قلب دیگرے و نڪشیمـ احساسے را در وجود بشرے پس ڪنیم سرلوحھ‌‌ےِ افڪارمان را جملھ‌‌اے دورے عاشق ز معشوق قصھ‌‌ایست ناگفتنے |.✍🏻.| @mahshid_farahani_313🌱♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌸 🌈 @chadoriya 🍀🌈
در این دنیا پر هیاهو دلم جایی را می خواهد که تنها آرامش را برایم تداعی کند. آرامشی از جنس واقعی ... آرامش در کنار خانواده بودن،آرامش بودن در کنار یک خوب،آرامش تماشای یک بیکران و...همگی آرامش هایی هستند که با گذشت زمان تبدیل به ناآرامی نمی شوند. آرامش قدم زدن در ساحل دریا و گوش سپردن به صداهای گوناگونی چون صدای نبرد موج و صخره،هوهوی باد سحرگاهی،نوای مرغان دریایی و... سکوت و زیبایی دریا مرا وادار به تماشا می کند اما من تماشا کردن با چشمان بسته را ترجیح می دهم. آرامش پلکم را برهم می آورد.‌در خیالات خود غوطه ور می شوم .خیالات شیرین و سرشار از آرامش را دوست دارم. با صدایی از جا می پرم.صدای مادرم است.مرا از خیال بیرون می اورد. _چرا تنها نشستی؟! صدایش در گوشم می پیچد.کاش صدایم نمی کرد.دلم نمی آید ناراحتش کنم ؛پس با رویی گشاده به سویش قدم بر می دارم و خود را در آغوش او رها می کنم . چه حس خوبی دارد،تلفیق دو ارامش واقعی و ابدی؛ آرامش تماشای دریا و آرامش آغوش مادر...❤️❤️❤️ 🌸 🌈 @chadoriya 🌈♥️
زن🦋 و مرد💁‍♂️ هردو انسانند. هردو می توانند رشد کنند. هردو حق آموزش و تربیت و کار دارند... اما... خدا نسبت به زن مهربان تر💝 است! (من نمی گویم، پیامبرش می گوید!) قانون با زن ها ملایم تر برخورد می کند... دلیلش واضح است! زن قرار است ✨انسان✨ بسازد! زن قرار است موجودی را پرورش دهد که پیچیده ترین و پیشرفته ترین مخلوق است: انسان! پرورش دادن چنین موجودی، نیاز به روح و جان قدرتمند یک زن🍀 دارد. یک روح لطیف، ریزبین، دقیق... با چنین روحی نمی شود خشن برخورد کرد. زن قرار است بنایی را بسازد که ساختنش از هزاران آسمان خراش سخت تر است. زن باید جامعه را بسازد... بگذارید ماشین🚜 های بی روح را مردها بسازند! ماشین ساختن که کاری ندارد! ساختمان ساختن که کاری ندارد... بگذارید مرد ها این ها را بسازند! مردها از پس ساختن انسان بر نمی آیند؛ این کار کار زن های قوی ست..🌟 💔 🌸 🌈 @chadoriya 🍀🌸
من معتاد شدم ...معتاد به نوشتن امشب هم مانند دیگر شب ها ذهنم درگیر افکار فردا شده و به خواب اجازه ورود نمی دهد. شب ها وقتی به فردای پرکار خود می اندیشم،ذهنم آن قدر مشغول می شود که حتی خواب را از خود می راند. اما زمانی که دست به قلم می شوم مغزم مانند بره ای کوچک،مطیع و رام می شود و خواب خواب را به چشمانم دعوت می کند. امشب نیز تصمیم دارم با سلاح قلم گرگ را به بره ای بدل کنم تا بتوانم با خوابی سرشار از آرامش،خود را برای یک روز کاری دیگر آماده سازم.😴😴 🌸 🌈 @chadoriya 🍀🌙
دل نوشته یک حس هایی است که در آب وگل من و شما ست. حسی عجیب است،مثل باران لطیف است .مثل نسیم ،جریان دارد .مثل روز روشنایی ومثل شب آرامش می آورد. آن همان حس من به شهداس❤️ 🌸 😍 @chadoriya 🍀♥️
شب های حرم زینب سلام الله علیها و آله ... شب های عاشوراست... مدافعان حرم شب عاشورا را با زینب صبح کرده بودند.... حسین با نمازوآن ها با حسین.. خندیده بودند از سوق زینبی شدن... گریسته بودند از غربت حسین... سر بر شانه ی هم زمزمه کرده بودند ،غریبم وا غریبم وا زینبا..... 🌸 🌈 @chadoriya ❄️❤️
از مردم صد چهرھ شهرم گلھ دارم از این همھ تزویر و ریا واهمھ دارم در ظاهر خود همدل و یڪرنگ و مطهر در باطن از آن ڪژدم بد ذات قوے تر درماندھ ام از این همھ نیرنگ و دو رویے من ماندھ ام و زحمتِ تفڪیڪ و صبورے |.✍🏻.| @mahshid_farahani_313🌱♥️ 🌸🌈 ♥️🙈 @CHADORIYA *ـ*
من معتاد شدم ...معتاد به نوشتن امشب هم مانند دیگر شب ها ذهنم درگیر افکار فردا شده و به خواب اجازه ورود نمی دهد. شب ها وقتی به فردای پرکار خود می اندیشم،ذهنم آن قدر مشغول می شود که حتی خواب را از خود می راند. اما زمانی که دست به قلم می شوم مغزم مانند بره ای کوچک،مطیع و رام می شود و خواب خواب را به چشمانم دعوت می کند. امشب نیز تصمیم دارم با سلاح قلم گرگ را به بره ای بدل کنم تا بتوانم با خوابی سرشار از آرامش،خود را برای یک روز کاری دیگر آماده سازم.😴😴 ❄️🌈♥️ 🌸 @CHADORIYA ♥️🌙
زندگی همیشه همان طور که‌ما فکر میکنیم پیش‌نمی رود گاهی برابر گاهی نابرابر گاهی‌ خارج از توانایی ما و گاهی تحت کنترل ماست زندگی‌دوست داشتنی است البته باید مدارا کنی و فرمانش را بدستت بگیری آن موقع میشود چیزی که تو می خواهی میشود بنده ی تو و هرجا که بخواهی می کشانی البته یادت نرود که تو خود نیز ناخدایی داری که هر دوتایتان را به پیش‌میبرد این زندگی را کسی به تو داده است که تورا دوست دارد زندگی را برای تو افرید حتی اگر بد باشد و ناآرام زندگی‌چیز سختی نیست ولی برما سخت می‌گیرد تو بر ان سخت نگیر هوایش را داشته باش تا همراهت باشد.دوست خوبیست اگر دوستی‌کنی بسپار دست ناخدا حتما جای بدی نمی بردت شاید دریا بی کران باشد ولی او راه بلد است مواظب خشمش باش و منتظر محبت هایش درجایی از زندگی چنان دستت را میگیرد که درآن حال کسی پشت و پناهت نباشد جایی در زندگی شیرینت میکند که هیچ خودت نفهمی این زندگی برا توست برای‌خودت زندگی کن برای آن کس که منتظر توست زندگی فریبنده است چوری فریبد می دهد که متوجه نشی فریب هایش برایتو آیاینده و آرزوست مواظب باش در منجلابش‌گیر نکنی راستی کلید های رراهنمارا پیدا کن دور نیستند در خیابان ها نامشان را پیدا میکنی حتما نجاتت میدهند هرچا گیر کردی به خودش و راهنمایانش پناه ببر باز گوش زد میکنم.... مواظب هوای های بی هوایش باش ♥️🌈❄️ 🍀😻 @chadoriya ☺️🌈
خداوندا🍃 چگونه مهر و محبتت را در بین کلمات بگنجانم؟ تویی که آسمان را خلق کردی برای خورشیدش 🌞 باران را خلق کردی برای گل ها و گیان🌧 حیوان را خلق کردی برای انسان اما راستی انسان را خلق کردی برای چه؟ با خود که می‌اندیشم به این نتیجه میرسم که انسان را خلق کردی برای انسان انسان را خلق کردی برای محبت به انسان خلقش کردی برای دوست داشتن دوست داشته شدن مورد محبت و مهربانی قرار گرفتن لوسش کردی با زیبایی هایت از زیباییت قرض دادی به او از روح پر فتوحت دمیدی در روحش اما به جای تشکر و قدردانی تلفنت را به قول خودش میس کال (miss call) کرد 😞 اما گفتی اشکال ندارد باز هم صبر میکنم گفتی برای تلفن بعد اما این دفعه به جای میس کال گوشی اش را خاموش کرد 😔 گفتی عیبی ندارد انسان است دیگر روز بعد اما روز بعد هم به همین روال گذشت😔😔😔😔 ۳ روز بعد : (از زبان خدا) این دفعه که زنگ بزنم حتما بر میدارد 😊 📞📞📞📞📞الله اکبر الله اکبر.... این دفعه هم که برنداشت عه آمد به اتاقش حتما برای نماز آمده🙂 آماده شد که با دوست نامحرمش برود بیرون 🙁 فرشته ای را امر کردم که نگهبان او باشد تا مبادا صدمه ای به او وارد شود 👉🏻 نزدیک ساعت ۸ شب رسید خانه خسته بود رفت خوابید بی آنکه حتی با من درد و دل کند گفتم عیبی ندارد ولی خیلی دلم را شکسته است 💔😔 امشب میخواهم به خوابش بروم بلکه کمی سر به راه شود💘😔 ✍🏻ف.گل محمدی 🙈🌈♥️ 🌙🍀 @chadoriya 😻🍀
در خانه ها حبسمان کردند و تنها پنجره کوچکی رو به جامعه باز گذاشتند ؛ روی پنجره هارا تور فلزی کشیدند و دستهایمان را از حس کردن برف هایی که ناگهان مهمانمان می شدند ، محروم ساختند . به در خانه ها قفل زدند و آن را محکم کردند . طوری تفکراتمان را شکل دادند که از ترس سرما خوردن ، حس شیرین زیر باران بودن را از دست دادیم . و اکنون این منم ! که تحت تربیت کسانی بودم که بخاطر وجود خطر ، درب آینده را روبرویم بستند . این منم که اکنون خطر جامعه خود منم . انسان نا امیدی که هر لحظه می تواند نعمت وجود امید را از هر کسی بگیرد . این منم که چندی بعد مادری خواهم شد و کودکی تربیت خواهم کرد از جنس خودم ؛ تروریست . کسی که روح انسان ها را ترور می کند . این منم که اگر کسی چون من ، درب امید را روبرویش باز کند ، هزار و یک دلیل می آورم که درب امیدش را پوشالی جلوه دهم . و این ماییم که هر روز انسانیت را میمیرانیم . این ماییم که حق انتخاب را از انسان های اطرافمان می گیریم . این ماییم که شیشه قلبمان را سیاه می کنیم و مقصرش را دیگران می دانیم . البته گاه تروریست شدنمان بخاطر اجبار های اختیاری ست . انتخاب هایی که دیگران می کنند و ما فقط مامور به اجراییم ؛ و به همین دلیل است که این روز ها در مملکت ما مهندس برق ، پزشک است و پزشک برنامه نویس . این ما بودیم که دولت نامردانی از جنس خودمان تربیت کردیم و جز تغییر خودمان راهی برای تغیرشان نداریم . این ما بودیم که برای مهمان ها پذیرایی ساختیم و میوه های بهتر را برای آنها کنار گذاشتیم . این ما بودیم که سبک خارجی دوستی را اختراع کردیم . خودمان کردیم ... این یک شایعه را دروغ نیست ، این یک واقعیت است که برای تغییر ابتدا باید آنرا باور کرد . 🔺این متن ، صرفا یک متن انسانی است برای تامل انسان هایی از جنس آینده فاطمه عارف نژاد 🍀😻 ⭐️📚 @chadoriya 👁‍🗨♥️🔮
موعود: بهش گفت تو این گرما با چادر چطور طاقت میاری؟ گفت شنیدم آتش جهنم گرمتره! نویسنده کنیز حضرت زهرا(س) ❄️〰❄️〰❄️〰❄️ حاج آقا پناهیان میگفت: ماه رمضون مال همه است. ولی رجب مال سوگولیا! اونایی که خوب ناز میکنن و خدا هم میخرتشون..... و ای کاش مرا بخری خدای بنده نواز من❤️ نویسنده کنیز حضرت زهرا (س) ⭐️📚 🔮😻 @chadoriya 😻♥️
من خدایی دارم که دلش آرام است، به بزگی همین اقیانوس، و چونان در شب تاریک بتازد به دلم که درون دریا در سکوت طوفان بِکُنَد نور فشانی به مثال فانوس. من خدایی دارم که درون صدفش در گران قیمت عمق دریاست. در زمانی که همه صیادان ،سخت دنبال صدف می گردند کودکی آهسته با لباسی پاره صدفی میگیرد و درون دستش بی گمان دری هست که همان در گران قیمت عمق دریاست و درون دستش بی گمان دست خداست وخدا پنهان نیست همه جا او پیداست ، بین یک شبنم آشفته که سیراب کند موری را یا لباسی که شفا میدهدش کوری را من خدایی دارم که چونان نجار است، گرچه او کم بِکُنَد از چوبم نقش هایی بِکَنَد بر چوبم، که مرا بیش تر از پیش به بازار برند و خدا نجاریست که مرا می سازد... من خدایی دارم که دلش آرام است، و دلم را بکند آرامش... من خدا را دارم... Ghalam 98/5 🌸〰❄️〰🌸 〰🍀〰🌸〰⭐️ @chadoriya ⭐️➕〰
:): چند دلنوشته ♥️✨ دل نوشته یک حس هایی است که در آب وگل من و شما ست. حسی عجیب است،مثل باران لطیف است .مثل نسیم ،جریان دارد .مثل روز روشنایی ومثل شب آرامش می آورد. آن همان حس من به شهداس❤️ شب های حرم زینب سلام الله علیها و آله ... شب های عاشوراست... مدافعان حرم شب عاشورا را با زینب صبح کرده بودند.... حسین با نمازوآن ها با حسین.. خندیده بودند از سوق زینبی شدن... گریسته بودند از غربت حسین... سر بر شانه ی هم زمزمه کرده بودند ،غریبم وا غریبم وا زینبا..... حس شهدا را هرکس در وجودش ندارد ،هیچ ندارد .. لطافت ندارد .جریان ندارد .تاریک و ناآرام است .خموده و افسرده است .جهان را به سمت ظهور نمیبرد شهید روشن کننده زندگی است،آرامش عالم است . شهید ...مثل خون گرم و پر تپش است... خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد مست بودم تشر قهر تو هوشیارم کرد من که بودم همه جا ذره ی دور از نظری مهر صاحب نظران نقطه ی پرگارم کرد 🌈✨ 🌈✨ @chadoriya ❄️☔️
‌ تَموم‌مدت‌خدا‌نشستہ‌روابرهاودست‌هاش‌ رو‌گذاشتہ‌زیرچونہ‌هاش‌و‌با‌یہ‌لبخند بہ‌نقش‌بازي‌کردنِ‌مانگاه‌مےکنہ :)🌱 #ی.سادات ⭐️😻 ✨⭐️ @chadoriya
🍃 •°•به نام پروردگار مظلومین•°• روز تولد ۱۴ سالگی اش بود و روی تخته سنگی کنار جاده میان درختان نشسته بود. دفترش را باز کرد و خودکاری را که از مادرش به سادگار مانده بود را برداشت. از همان کودکی شعر ها و داستان های زیبایش گوشزد تمام روستا بود. اینبار ولی قصد داشت سرگذشت سرزمینی را بنویسد.سرزمینی که شاهد رنج و سختی دخترکی خردسال بوده.سرزمینی که با سنگ و دشنام میزبان شهدخت ۳ ساله کربلا بود. سرزمینی که حالا ، عزیزدردانه ی پدر، شیرین زبان عمو، نازپرورده ی برادر و عزیزتر از جان عمه در میان خاک های نرمش جای گرفته. به آغاز این داستان طاقت فرسا می اندیشید که صدای گلوله ای لز پشت سرش، از سمت روستا آمد! بلند شد و به انتهای جاده خاکی منتهی به روستا خیره شد. صدای چرخ های ماشینی دلهره به جانش انداخت. نمیتوانست صبر کند.بدون شک صدای ماشن آنها بود‌. مردانی که دم از اسلام میزدند ولی ذره ای انسانیت در وجودشان نبود.مردانی که شیعیان را قتل عام میکردند و حتی به کودکان هم رحم نمیکردند. صدای ماشین لحظه به لحظه نزدیک تر میشد.دیگر نباید می‌ایستاد. باید می‌دوید و دور می‌شد.آنقدر دور که تکویری ها صدای خیااات شیرینش را نشنوند! آنقدر دور که دستشان به موهای باند و زیبای او نرسد! آنقدر دور که سیلی محکمشان روی گونه های ظریف و نرمش فرود نیاید! و آنقدر دور که گلوله وحشی شان، قلب مهربان و بخشنده اش را هدف نگیرد... دستش را روی قلبش گذاشت و به ندای درونش گوش داد. صدای دریا را شنید...آری..! دریا...! شاید دریا بهترین پناهگاه برای دستان لطیف و با ظرافتش باشد...! دیگر تامل نکرد و به سمت دریا دوید. آنقدر دوید که صف درختان تمام شد و به شن های نرم ساحل رسید. کمی دورتر، قایقی روی دریا آرام تکان میخورد و در انتظار کسی به سر می‌برد. همان قایق نجاتی که می‌توانست اورا از شر داعشیان بی رحم رهایی دهد. بی درنگ به سمت قایق دوید و سوار شد. با پارو های چوبی قایق، آب ها را نوازش کرد و کنار زد. مسیرش نا مشخص بود ولی مانند ماهی کوچکی در آب، پیش می‌رفت و از ساحل دور می‌شد. با اینکه ضعیف و بی جان بود، انگار تمام فرشته ها برای پارو زدن و گریختن یاری اش می‌کردند! گریختن از دست هیولاهایی ترسناک و خشن! پارو می‌زد و به مقصد نامعلومش می‌اندیشید.مقصدی که قایق کوچک و امواج دریا او را به سمتش هدایت می‌کردند. مقصدی که شاید انتهای تمام سختی هایش بود. می‌اندیشید به عزیزانی که از دست دادنشان معنی تک تک سختی ها را برایش قابل درک کرده بود. پدرش ، مادرش ، خواهر خردسالش و برادر مهربانش که به خاطر نجات زندگی او ، خود را قربانی حمله صهیونیسم ها کرده بود. برادر فداکاری که به خاطر خواهرش از جوانی و تمام خوشی ها و آرزوهایش گذشته بود. به برادرش فکر میکرد و پارو میزد که ناگهان تار و پود غم را در اعماق وجودش حس کرد.غمی که قلبش را خراشید و سوراخ کرد. نفس گرم و شیرینش ، سرد و خشک شد. تمام بدنش لرزید و یخ کرد. دستانش دیگر یاری اش ندادند. قلب سخاوتمندش از حرکت ایستاد و پیراهنش رنگ سرخ خون به خود گرفت. خون دختر بی گناه و معصومی که هدف گلوله ی تکویری ها شد. گلوله ای که در نهایت بی رحمی قاب دختر نوجوان را خراش داد و خون را در رگ هایش از حرکت وا داشت. حالا روز تولد مانده بود و پیراهن خونین دختری...! قلبی که دیگر نمیتپد و داستان سه ساله ی کربلا در دفترش...... 🍃 ✨😻 ❄️✨ @chadoriya ••☔️☔️
. 🖤 ❣✒️ ••بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین•• ▪بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین▪ ای شهیدان عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست عشق از زبان هرکس تعبیری دارد.تعبیری خاص و منحصر به فرد! دوست،پدرومادر،فرزندو... ولی عشق برای ما تعبیر دیگری دارد... عشق برای ما یعنی، سربازی آقا ... یعنی بسیجی مخلص ... یعنی عشق سید علی ... عشق برای ما بچه های انقلاب ،یعنی راه امام و شهدا ... یعنی شلمچه ... یعنی شهید گمنام ... عشق سربازان سید علی ، امتداد خون شهداست ... عشق برای ما یعنی شهید بودن و شهید شدن در راه خدا ... عشق را بخواهی از زبان فرزندان حزب الله تعبیر کنی،به جهاد میرسی! به حرم عمه سادات...! عشق واژه ایست که تنها واژه نیست... عشق برای بچه بسیجی یعنی خادم‌الشهدا ... تعبیر عشق را از خون‌شهدا بپرسی،می‌گویند حسین (ع)... هیئت حسین (ع)... کربلا ... بین‌الحرمین ... علقمه ... روضه‌ی‌عباس (ع)... فداکاری ... وفاداری ... غیرت ... حریم دختر مولا ... تن ارباً اربای اکبر (ع)... نبرد بچه شیر جمل ... گلوی شش ماهه‌ی رباب ... ما عشق را از مقلدان خمینی (ره) به ارث برده ایم،چرا که سرنوشت مقلدان خمینی (ره) جز شهادت نیست... عشق برای ما اقتدار ایران است! عشق برای ما یعنی حرم ... عشق ما یعنی فریاد هیهات منا الذله ... عشق خون سرخ شهید است که غیرتش نگذاشت بی حرمتی حرامزاده ها باز برای بی‌بی زینب (س) و دردانه ی ارباب و سپس برای دختر ایران تکرار شود. ما عشق را شهید تعبیر می‌کنیم... شهید گمنام ... مدافع حرم ... جاویدالاثر ... شهادت ... خادم‌الشهید ... شب عملیات ... رمز یا زهرا (س) ... سربند کلنا عباسک یا زینب (س)... امنیت فرزند ایران زمین ... تعبیر ما از عشق فرمانده است ؛ سیدعلی ... تعبیر ما از واژه ی بی انتهای عشق سردار دل‌ها ست؛حاج قاسم ... تعبیر ما ایثار است که در هزاران واژه نمی‌گنجد... تعبیر بسیجی و سرباز ولی ، از اعماق وجود ش جاریست... لبریز از شهد شیرین شهادت ... سرشار از اعتقاد و ایمان ... پر از رنگ و بوی خدا و عطر شهدا ... ما سربازان سیدعلی ، عشق را سربازی ولایت تا صبح ظهور تعبیر میکنیم.! ما طعم عشق را هنگام شهادت می‌چشیم.آنگاه که بی‌سر ولی سرافراز سرداربی‌سر سیدالشهدا (ع) را ملاقات می‌کنیم... عشق برای ما این است... و با همین عشق انتقام سخت را که حضرت آقا وعده دادند خواهیم گرفت... از آنان که نفس های آخرشان را با وحشت می‌کشند. از حرامیان که ذوالفقار سیدعلی را آسمانی کردند... حاج قاسم ها نمی‌‌میرند...آنها با شهادت تا ابد زنده می‌مانند... عشق یعنی شهیدی که از خونش صدها مرد میرویند... عشق یعنی شهادت...که هنر مردان خدا ست... ✨✨ ☔️☔️ @chadoriya ☔️❄️✨ .
هرگاه آیینه ی دل فردی را شکستی ... غرورش را در زیر پاهایت لِه کردی ... صدای خرد شدنش را شنیدی و سکوت کردی ... شکسته شدنش را دیدی و خود را نابینا نشان دادی ... و هرگاه خودت را در تکه تکه ی آیینه ی دل او تماشا کردی ... یاد این باش که تو او را طرد و خرد کردی ..... و فقط اوست که اعمالت را دید ... همان که در لحظه ی شکستن آیینه ، او را نادیده گرفتی و به وجود او شک کردی .... ❄️✨ ☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨🌈 @chadoriya
از من نپرس تو را چقدر دوست دارم... اگر بگویم به اندازه دنیا... کم است... من تو را به اندازه یک قطره آب دوستت دارم... وقتی محتاجش شدی... می فهمی... ☔️✨ ✨☔️ @chadoriya ⭐️😻
سوار بر کشتی تخیلات در زمان سیر میکنم. کشتی در گذشته لنگر می اندازد و من پیاده میشوم. اینجا کجاست؟ کجاست که این چنین شلوغ است؟ باز راه میروم. دیوار ها را به خاطر می آورم. چقدر رنگی بودند. چه زیبا دیوار های قلبم را در دوران کودکی رنگ کرده بودم! میان این گذشته چقدر فرق است با آن زمان حال! در این زمان گذشته، ما چه خوب انعکاس دیوار های ذهنمان را در قلب های شیشه ای مان نمایان کرده بودیم. در آن دوران کودکی ما کودکان چه راحت اجازه داشتیم دیوار های ذهنمان را پر از اشکال و رنگ های گوناگون کنیم. ناگهان بادی تند می وزد. قاصدک ها زیر و رو می شوند. قاصدکی نزدیک پایم فرود می آید. سوارش میشوم. حالا سوار بر قاصدک تخیلات باز هم در زمان سیر میکنم. قاصدک در جایی نیمه مرطوب و تاریک فرود می آید. پاهایم را زمین می گذازم و به اینجا خیره می شوم. چقدر اینجا خلوت و خالی ست! خالی از رنگ ها و آدم های شاد! چقدر اینجا آشنا است!آری! اینجا دیوار های ذهن من در زمان حال است. انعکاس این رنگ های تیره ی دیواره های ذهنمان در قلب های شیشه ای معلوم است. این من هستم. من و تو و او و..... ما. هیچ یک به درستی خود را نمی‌شناسیم. گاهی قلب و ذهنمان می گوید آری اما بر لب هایمان ناخود آگاه ' نه' جاری می شود. گاهی در ظاهرمان نفرت می بینیم و در پس این نفرت، در قلب هایمان، کوهی از عشق و محبت را در دریای بیکران ذهن جاری می سازیم. گاهی افکارمان می گویند:« با باران سنگ ها آب می شوند و با خورشید این کهکشان، یخ بسته ترین ها آب می شوند.» اما در حقیقت ما هیچ یک نمی دانیم این راز هایی را که در پس پرده هستی پنهان شده است. این بار نردبانی در آسمان تاریک نمایان می شود. پاهایم را از نردبان بالا میگذارم. مقصدم آینده است اما آینده ای مبهم و تاریک. هنوز نه هیچ از خود می دانم و نه هیچ از این دنیا. من اینجا غریب هستم. از خدا می پرسم تو کیستی با اینکه نه می دانم کیستم و نه می دانم کجام. آرام آرام همه جا روشن می شود. صدایی را می شنوم. خدا بغلم می کند و در گوش قلبم می گوید: « ای بنده ی من! درست است که هنوز غریبی! ولی هر کاری داشتی می توانی روی من حساب کنی!» ❄️☔️ ✨🌈 @chadoriya
😉: چه تلخ است صبح هایی که با صبح بخیر شروع میکنی و هیچکس نمیداند دیشب چه بر تو گذشته تا شبت صبح شده و هیچکس نمیداند طی همین چند ساعت چندسال از عمرت کم شده و از دلتنگی چه ها که نکشیدی وقتی که همه بعد از شب بخیرشان خوابیدند و بساط مهمانی تو و اشک هایت را فراهم کردند ℳ.ربیعی 🍀🌙 😻♥️ @chadoriya
الا ای صاحب دنیا کجایی؟😔🖤 یه مدتیه بغض بدی توی گلومه نمیدونم چجوری قورتش بدم یا حتی چجوری بشکونم و گریه از سر بگیرم..!! حالم شده مثله بچه ای که مدتهاست دستش از دست مادرش جدا و شده با گریه داره دنبالش میگرده هر خانوم چادری رو از پشت میبینه حس میکنه مادرشه وقتی برمیگردن بهش نگاه میکنن و میبینه اشتباه گرفته گریه اش بیشتر میشه ...!! زندگیمون رمق نداره خیلی وقته طعم غذاها دیگه اون قبلی نیست خونها تاریک شدن... انگار دنیا هم دلش گرفته ادما از دستش گله دارن اما اونم دلش گرفته و از دست یکی دیگه گله داره میخوام هرطور شده بغضمو از بین ببرم اما نمیشه میرم سر سجاده ام با خدا حرف میزنم بغضه سرجاشه هیچطور نمیشه باهاش رو در رو شد انگار سرکش تر از اون نیست تسبیح به دست میگیرم ذکر میگم؛ روضه گوش میدم هرکار میکنم بغضه بشکنه اما نه ... دیشب یه پیامی رو خوندم تیتر اولش نوشته بود 💚 💚 نمیدونم چرا متن رو خوندم تمام تنم لرزید بغض چموشم باز خودنمایی کرد پاشدم وضو گرفتم و چادر سفیدمو سرم کردم دو رکعت سه رکعت چهار رکعت ... نه اروم نمیشدم یهو چشمم به پیکسلی که به سجاده ام زده بودم خیره شد ــ الا ای صاحب دنیا کجایی؟! به خودم اومدم دیدم صورتم غرق از اشکه دستام میلرزیدن قدرت پاک کردن اشکام رو نداشتم سرمو گذاشتم روی سجاده اشک بود که بی وقفه میریخت نمیدونم برای چی؟ برای کی؟ بدون روضه.! بدون مطلب غم انگیز.! بدون هیچ تحریکی.! بغض این چند روزه ام ترکیده بود سعی کردم به زمزمه هایی که داشتم توجه کنم .. دیدم دارم هی زیر لب میگم ‌ــ الا ای صاحب دنیا کجایی؟!! الا ای 💔 کجایی؟ هق هقم رفت به هوا تازه فهمیدم دلیل این حالمو دلیل این بی قراریمو دلم هوس •|امام زمانمـ|• رو کرده بود دلم هوس یه سلام به اقا جانم اخ چجوری بگم وقتی حتی متوجه این نشدم که دلم برای سلام دادن بهش فکر کردن به غریبیش تنگ شده 🖤 . . . یا صاحب الزمان❤️ ...بدجور به دلم افتاده نوزور امسال روز توستـ💚 ❤️ ..انگار همه چی اماده است؛ یه حسی مثله بارونی که نم نم میاد یهو تند میشه بهم اروم اروم میگه اگه "اهل دل باشی" اگه این روزا مواظب "دلتـ" باشی💛 صدای قدم های یه آقای رو میشنوی که جهاااااان منتظرشه اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرج🌱 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان یه شاخه گل🌹صلواتـ ❄️❄️❄️❄️❄️ 🌈🌈🌈🌈🌈 @chadoriya ✨ ☔️🌈✨ ☔️🌈✨☔️
در خانه ها حبسمان کردند و تنها پنجره کوچکی رو به جامعه باز گذاشتند ؛ روی پنجره هارا تور فلزی کشیدند و دستهایمان را از حس کردن برف هایی که ناگهان مهمانمان می شدند ، محروم ساختند . به در خانه ها قفل زدند و آن را محکم کردند . طوری تفکراتمان را شکل دادند که از ترس سرما خوردن ، حس شیرین زیر باران بودن را از دست دادیم . و اکنون این منم ! که تحت تربیت کسانی بودم که بخاطر وجود خطر ، درب آینده را روبرویم بستند . این منم که اکنون خطر جامعه خود منم . انسان نا امیدی که هر لحظه می تواند نعمت وجود امید را از هر کسی بگیرد . این منم که چندی بعد مادری خواهم شد و کودکی تربیت خواهم کرد از جنس خودم ؛ تروریست . کسی که روح انسان ها را ترور می کند . این منم که اگر کسی چون من ، درب امید را روبرویش باز کند ، هزار و یک دلیل می آورم که درب امیدش را پوشالی جلوه دهم . و این ماییم که هر روز انسانیت را میمیرانیم . این ماییم که حق انتخاب را از انسان های اطرافمان می گیریم . این ماییم که شیشه قلبمان را سیاه می کنیم و مقصرش را دیگران می دانیم . البته گاه تروریست شدنمان بخاطر اجبار های اختیاری ست . انتخاب هایی که دیگران می کنند و ما فقط مامور به اجراییم ؛ و به همین دلیل است که این روز ها در مملکت ما مهندس برق ، پزشک است و پزشک برنامه نویس . این ما بودیم که دولت نامردانی از جنس خودمان تربیت کردیم و جز تغییر خودمان راهی برای تغیرشان نداریم . این ما بودیم که برای مهمان ها پذیرایی ساختیم و میوه های بهتر را برای آنها کنار گذاشتیم . این ما بودیم که سبک خارجی دوستی را اختراع کردیم . خودمان کردیم ... این یک شایعه را دروغ نیست ، این یک واقعیت است که برای تغییر ابتدا باید آنرا باور کرد . 🔺این متن ، صرفا یک متن انسانی است برای تامل انسان هایی از جنس آینده فاطمه عارف نژاد 🌸🌈 ✨☔️ @chadoriya ✨☔️
قلم: مجموعه شعر و دلنوشته ♥️🌸 به خنده لب بگشا وقت ناب دلبری است بخند خنده زبان اصیل مادری است بخند مرد زمانه که دل دوباره گرفت در انتظار لبانت دوچشم دختری است... Ghalam. 98/4/18 سال هاست زندگی مشترکمان را شروع کردیم. هرچه او ناسازگاری میکند،متحمل می شوم . راضی به جدایی نمی شود ،می فهمد جداییمان به نفع من است. گرچه اوهم ضرری نمی کند . می تواند برود هرکس دیگری را از زندگی بیزار کند ،گرچه میدانم من تنها کسی نیستم که با او مشترکا زندگی میکنم . راستش بین خودمان بماند من هم به این ناسازگاریش عادت کردم . حتی نمی توانم روز هایم را بدون آزارش تصور کنم . خب حالا زمان زیادی از شروع زندگی مشترکمان می گذرد . دقیقا از وقتی تو رفتی از همان زمان بود که دلتنگی عهد بست که تا پای جان تا باز گشت تو پای من و بی قراری هایم بماند... Ghalam 2019/1/8 من خدایی دارم که دلش آرام است، به بزگی همین اقیانوس، و چونان در شب تاریک بتازد به دلم که درون دریا در سکوت طوفان بِکُنَد نور فشانی به مثال فانوس. من خدایی دارم که درون صدفش در گران قیمت عمق دریاست. در زمانی که همه صیادان ،سخت دنبال صدف می گردند کودکی آهسته با لباسی پاره صدفی میگیرد و درون دستش بی گمان دری هست که همان در گران قیمت عمق دریاست و درون دستش بی گمان دست خداست وخدا پنهان نیست همه جا او پیداست ، بین یک شبنم آشفته که سیراب کند موری را یا لباسی که شفا میدهدش کوری را من خدایی دارم که چونان نجار است، گرچه او کم بِکُنَد از چوبم نقش هایی بِکَنَد بر چوبم، که مرا بیش تر از پیش به بازار برند و خدا نجاریست که مرا می سازد... من خدایی دارم که دلش آرام است، و دلم را بکند آرامش... من خدا را دارم... Ghalam 98/5 دلتنگی را چاره چیست؟ برایش چه می بایست کرد؟! سخن از زمان مگو که هیچ تاثیر نمی کند و بیمار را بی طبیب رها کردن، مثال مرتکب قتل شدن است . آی که اگر دلتنگی را چاره نیست مرا خبری از نگار گویید. و در نهایت غم به این مسرع اکتفا میکنم غبار غم برود حال خوش شود شاید... Ghalam 98/6 من خدایی دارم که نشست ست کنار جاده شبه یکئ رهگذر ساده ی اهل قریه و فقط منتظر است تا اگر رهگذری رد شود از بیش خدا دست اورا گیرد و اگر دست به دستان خدا داد بداند به یقین راه خود را به درستی گذراندست که اینجاست اکنون من خدایی دارم که به اندامفقیری بزند در هارا چو گشادی آن را بکند دست به سوی تو دراز واگر بگرفتی به درستی همه عمرت علم افراشته ای قدمت را به درستی تو برش داشته ایی بذر خود را به درستی به چمن کاشته ایی حال محصول زراعت شده دستان خدا که بگیرد دستت ... آی جز دست خدا چیز دگر خواسته ای؟ ۹۸/۷/۳ Ghalam ❄️🌈♥️🌸 🍀🌙 ✨☔️ @chadoriya
《بسمِ الله الرّحمن الرَحیم 》 سالیان سال است که موجودات زیادی برروی زمین زندگی میکنند هرچه زمان میگذرد،زندگی هاهم تغییرمیکنند. نمیگویم همه ی انسان هاخوب هستندنه اینطورنیست اماتوسعی کن ،دراین دوره دوره ی قضاوت های نادرست،وابستگی های بی انتها وپوچ وزمین خوردن وراه های اشتباه کسی باشی که راه درست را انتخاب کرده نگذاربازیچه ی دیگران شوی همیشه روی پاهایت بایست حتی اگر شکست خوردی وبه خیال خودت برگشتی جای اول امادوام بیاور یقین داشته باش که تومیتوانی تودرزندگی خود نیاز به کسی نداری که به توکمک کند اگرروزی فکرکردی درآتش افتاده ای فریادنزن ،کمک نخواه بلکه خودت آرام آرام تلاش کن که ازآن رهاشوی اگرمیخوایی مستقل باشی این رابدان که هیچ کس باتلاش دیگری به هدف هایش نرسیده است نگوآرزودارم بگوهدف دارم چون آرزوباعث میشوددرفکروخیال غرق شوی وتوراازتلاش برای رسیدن به هدف هایت بازمیدارد اگردرزندگی این جمله رافهمیدی بدان که عاقل شده ای 《به هیچکس وهیچ وابسته نباش》 وهمیشه وابسته ی خداوندمتعال باش زیراهیچ کس به توکمک نخواهدکردکه به هدف هایت برسی اما خدارابهترین وامن ترین پناه گاهت بدان سعی کن درآشفتگی هایت با یارآسمانی است سخن بگویی 💖💖💖 ◇ نازنین ◇ ❄️🌸 🔮🌸 @chadoriya |→♥️💎