🔹مادر
نخلهای خیابان، کمکم سایهشان را روی قالیچههای نماز گستراندند. زائران هم زیر سایهها نشستند و هر کدام به کاری مشغول بودند. یکی غرق در حرم و یکی سوار بر کشتی نجات؛ یکی با ذکر تسبیح تربت به هوش میشد و دیگری با یاد روضه از هوش میرفت. کودکان، غرق در بازی از این سو به آن سو میدویدند. دلهای زائران هم مانند کودکان میدویدند؛ گاهی به سمت حرم امام حسین (ع) و گاهی به سمت حرم ابالفضل (ع).
پیرزنی در خنکای سایه نخل، نماز نشسته میخواند. بعد از سی و اندی سال چشم انتظاری به دنبال گمشدهاش به کربلا آمده بود. بعد از سلامِ نمازش عکسی را از کیفش درآورد؛ یک جوان بلند قد با موهای پر پشت و چهره سبزه، لباس خاکی پوشیده، اسلحهای روی دوشش انداخته بود و میخندید. پیرزن به عکس خیره شد؛ نفس عمیقی کشید و گفت:« دیدم نیومدی خودم اومدم مادر؛ هر شب جمعه نذر اومدنت روضه حضرت علی اکبر میگرفتم. حاج آقا رسولی توی روضه میگفت شهدا شب جمعه بینالحرمینن.» پارههای جگر پیرزن آب شد و از چشمانش روی چادر رنگیاش ریخت. خودش را جمع و جور کرد و زیر لب گفت:«فدای سر امام حسین»
آن طرفتر مداحی دم گرفته بود؛
شبهای جمعه فاطمه
با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا
گوید حسین من چه شد؟
نور دو عین من چه شد؟
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_جمعه
#کربلا
✅ @awaken_ir
اسرار آمیزترین راز عالم پیوند صلح و سلام است با شهادت؛ آزادی اسیران و سلامت شهرها بعد از شهادت جوانمردان، گواه این پیوند پر رمز و راز است.
آنجا که پیکر مردان خدا بر زمین میافتد، خاک فریاد آزادی سر میدهد و با خون آنان درخت صلح جوانه میزند.
#طوفان_الاقصی
#شب_جمعه
#شهید
🆔 http://eitaa.com/awaken_ir