eitaa logo
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
681 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
مقام معظم رهبری اوایل انقلاب ازدواج‌ها به قدری ساده صورت می‌گرفت که گاه مهریه تنها چند سوره قرآن
سلام و عرض ادب بزرگواران با عرض پوزش، متن این عکسنوشته از آیت الله مصباح است و به اشتباه به حضرت آقا نسبت داده شده.
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتادم برادری که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود، وقتی شنیدید به صدام نفرین می فرستد گفت: سید اینا می فهمن چی میگی، تقیه کن. اما سید این بار با صدای بلند تر، از عمق وجودش گفت: لعنت بر صدام حوله ی سفید دور کمرش پر از خون شده بود. جا به جا کردن حوله به سختی انجام می‌شد. تقریباً سه ساعت طول کشید تا آمبولانس آمد. ابتدا به طرف گودالی که برادر ها در آن بودند، رفت. چند نفر از آنها را که از ناحیه ی سر و صورت و دست و پا مجروح شده بودند، سوار کرد و بعد از همه سراغ سید تکاور آمدند. تقاضای برانکارد کردم. گفتند: خودش باید سوار شود. نمی دانستم مجروحی که قدرت باز نگه داشتن پلک هایش را نداشت ،چگونه می توانست با پای خودش سوار آمبولانس شود. هرچه می گفتم برانکارد بیاورید، توجهی نداشتند. آمبولانس بدون برانکارد و بدون هیچ گونه وسایل کمک های اولیه و پزشکیار آمده بود. آن موقع هنوز دشمن را نمی‌شناختم. دست به کمر ایستاده بودند و می گفتند: بگذارید توی آمبولانس. من و‌خواهر بهرامی هر چه تلاش کردیم نتوانستیم بلندش کنیم. هر پنج مجروح داخل آمبولانس با دیدن این صحنه پیاده شدند و به کمک ما آمدند. هر کس گوشه‌ای از بدنش را گرفت و او را داخل آمبولانس گذاشتند. دوباره حوله را جا به جا کردم و به برادری که کنارش بود گفتم: این تکاور سید است، به خاطر خدا دست را روی زخمش بگذار و فشار بده تا شدت خونریزی کم تر شود و به بیمارستان برسد. برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتند و "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف سوء" خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: خواهر این راه زینب و سیدالشهداست. خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری، احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سیدالشهداست، صبوری کنید. خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه عراقی‌ها و اصرار برادرها پیاده شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بی فایده ماند. وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله ی تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد. در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان هایمان درد گرفته بود. آخرین صحنه ای را که در لحظه ی پیاده شدن و بسته شدن در آمبولانس دیدم به خاطر سپردم. پسری را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر می رسید. کتف چپش تیر خورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت. بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مار زنگی جلب توجه می‌کرد. سعی می کردم قیافه ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه های خودی و غیرخودی و درهم و برهم دیده بودم که نمی توانستم همه ی آنها را به ذهن بسپارم... پایان قسمت هفتادم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃امام صادق عليه  السلام : محبّت به ما [اهل بيت] را خداوند از خزانه هايى كه زير عرش اوست و مانند خزانه هاى زر و سيم مى باشند، از آسمان فرو مى فرستد و آن را جز به اندازه نفرستد و جز به بهترين آفريدگان عطايش نكند اين محبّت را ابرى است، همچون ابرهاى باران زا؛ پس هرگاه خداوند بخواهد آن را به بنده اى كه دوستش مى دارد اختصاص دهد به آن ابر فرمان مى دهد و باران محبّت فرو مى ريزد، همچنان كه ابرهاى باران زا مى بارند و اين باران به جنين در شكم مادرش مى رسد. تحف العقول : ۳۱۳ عن أبي جعفر محمّد بن النعمان الأحول 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قاسم روانبخش: آخرین آمار جمعیت؛ گیلان پایین ترین رتبه، ‌سیستان و بلوچستان اولین رتبه! 🔴 زنگ خطر کاهش نرخ برای کشور به صدا در آمده است، به طوری که استان شیعه نشینی مانند گیلان در پایین ترین رشد قرار گرفته و استان سنی نشین به بالاترین رقم آماری دست یافته است. 🔴 مردم ایران باید قدردان اهل سنت باشند که کمبود جمعیت را جبران می کنند تا در آینده نیازمند به واردات از افغانستان و پاکستان نباشیم. http://eitaa.com/joinchat/2315059211Cdc06065a5f 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
d97c7d48-3937-43ad-bea4-be99e8f08bef
7.95M
🍃 لالایی های حضرت زهرا سلام الله علیها برای فرزندانشون ان فی الجنه نهرا من لبن لعلی و حسین و حسن کل من کان محبا لهم یدخل الجنه من غیر حزن حب اهل البیت فرض عندنا و بهذا الحب لا نخشی المحن 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
یه عکس عیالواری ببینیم از سلبریتی های اونا😢 جنسن اکلس, بازیگر ۴۲ ساله به همراه همسر و سه فرزندش... 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 36.mp3
37.57M
قسمت 6⃣3⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * توصیه به خواندن نامه‌های ۲۰، ۴۰، ۴۱ و ۴۳ نهج‌البلاغه * نکاتی از سیره علوی امام‌خمینی (ره) نسبت به رعایت بیت‌المال و حق‌الناس * حساسیت طلاب نسبت به شهریه * آیا اهل جهنم هستیم یا خیر؟ * اینطور فرهنگ‌سازی کنیم * اعمال چه افرادی در برزخ، حسابرسی می‌شود؟ * تفاوت شیرینی‌فروشی‌ها در چیست؟ * فکری برای دیه‌هایی که باید پرداخت کنیم، کرده‌ایم؟ * خمس نوعی حق‌الناس و بیت‌المال است * توضیح مفید و اجمالی خمس * معرفی کتاب - برداشت‌هایی از سیره امام‌خمینی (ره) - در سایه آفتاب @audio_ketab 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۵ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣شهید ابراهیم هادی❣ قرائت ☘ ۱۰۰۰صلوات ☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
🍃 رهبر انقلاب همین قدر كه مرد احساس مى‌كند كه ازدواج باید كند، برود سراغ زنى كه داراى عفاف و نجابت باشد، زن هم همسرىِ مردى را قبول كند كه داراى عفاف و نجابت باشد، کافی است. دنبال زیبایى، شغل، اصل و نسب، اعتبار اجتماعى، پول، ابداً در اسلام این چیزها موردنظر نیست، بلكه ممنوع هم هست! @TWTenghelabi 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و یکم دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح برگشتم. صورت و چشم های آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین می گرفت، خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت می گرفت. جایی را نمی دید. من و خواهر بهرام ای کنارش نشستیم. گفتم:امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کنه. چرا جلو نیومدی و تلاش نکردی سوار آمبولانس شوی و با آنها به بیمارستان بروی؟ ممکن است چشم هایت را از دست بدهی. - صلاح نبود. تعجب کردم: چی؟ از این جا ماندن که بهتر بود اینجا حتی وسایل کمک های اولیه هم نداریم و با فشار دست می‌خواهیم خون ریزی را بند بیاوریم. پرسیدم: شما با هم اسیر شدید؟ گفت: من و میر ظفر جویان و مجید جلال وند و عبدالله باوی با هم بودیم. به آرامی گفت: عراقی ها کجا هستند؟ - آن طرف ایستاده اند. - صدای ما را می شنوند؟ چند نفرند؟ - چرا می پرسی؟ - در یک فرصت مناسب کیفم را از جیب شلوارم بیرون بکشید و آن را از بین ببرید. اگر آن را از بین ببرید راحت می شوم و درد چشمانم را تحمل می کنم. - مگر شما را تفتیش نکردند؟ مگر جیب‌های شمارا خالی نکردند؟ شما اسلحه دارید؟ گفت: نه، چند تا ماشین را با هم گرفتند. چون مجروح بودم فقط دست هایم را بستند و اینجا انداختند. کفشهای خواهر بهرامی، کفش های سفید تابستانی پرستاری بود که روی سطح آن سوراخ های ریزی داشت. هر دویمان در یک وضعیت نشسته بودیم. پاها را جفت کرده و زانوها را در بغل گرفته بودیم. نگاهمان به زمین خیره بود. به همه چیز فکر می‌کردم، به گذشته به آینده ی نامعلومی که در پیش داشتم. بی اختیار از روی زمین دانه دانه سنگریزه بر می داشتم و در سوراخ کفشهای او فرو می کردم. تمام سطح کفش های خواهر بهرامی پر شده بود از سنگریزه. وقتی هر دو کفش های او از سنگریزه پر شد یکباره گفت: راستی چی شد منو مریم معرفی کردی، آخه اسم خواهر مریمه، من می تونم هر اسمی داشته باشم به جز مریم! - طوری نیست منم اسم خواهر مریمه، اسم کوچیکت چیه؟ - شمسی - ولی از این به بعد تو می شی خواهرم و من تو رو مریم صدا می کنم. مریم انگار که به خواهر کوچکترش می توپد گفت: معصومه تو چه بی خیالی! می بینی که اسیر دشمن شدیم اما تو یاد بچگی ها ت افتادی؟ دلت می خواد سنگ بازی کنی؟ تقریباً نیم ساعته داری سنگریزه توی این کفش ها فرو می کنی. متوجه نشدی این سرباز عراقی نزدیک اومد و نگاه کرد ولی چیزی نفهمید و رفت. سرم را چرخاندم. دیدم راست می‌گوید؛ سرباز عراقی نگاه و لوله ی تفنگش را از ما برگردانده بود. حالا فرصت خوبی بود. کمی به مجروح نزدیک شدم. دستم را در جیبش فرو بردم و هرچه بود در آوردم. کاغذها را خواندم؛ نامه های مربوط به ستاد جنگ به همراه یک قرآن کوچک جیبی (جزء سی‌ام قرآن) بود. گفتم: اینکه قرآنه، اون کاغذا هم نامه ی ستاد جنگه. گفت: معطل نکن، کارت شناسایی ام تو جیب عقب شلوار مه. به آرامی و بدون چرخش سر، در پناه مریم با یک دست سنگریزه بر می داشتم و با دست دیگر کارت شناسایی را بیرون کشیدم. روی کارت نوشته بود دکتر هادی عظیمی، درجه: سرهنگ، پست: رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر... پایان قسمت هفتاد و یکم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابوحمزه ثمالی گوید: از امام محمد باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود: نزدیک ترین مردمان به خدای تعالی و داناترین مردمان به خدا و مهربان ترین ایشان به مردم، محمد و ائمه علیه السلام هستند، پس هر جا که آنان داخل می شوند شما هم داخل شوید و از هر که آنها مفارقت کرده اند شما هم مفارقت کنید _ مقصود از آنان حسین و فرزندان او علیهما السلام هستند _ که حق در میان آنان است و آنان اوصیاء هستند و ائمه در میان آنها هستند، پس هر کجا آن را دیدید از ایشان پیروی کنید و اگر روزی آنان را ندیدید به خدای تعالی استغاثه کنید و به آن سنتی که داشتید نظر کنید و از از آن تبعیت نماید و آنان را که دوست می داشتید دوست بدارید و آنها را که دشمن می داشتید دشمن بدارید که چه زود است که فرج شما در آید. کمال الدین و تمام النعمة باغ ۳۲ حدیث ۸ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 ۴ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣شهید همت ❣ قرائت ☘ دعای توسل ☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
مرگ ۱۳ مادر روحانی! 🔹۱۲ مادر روحانی که در حوالی میشیگان کنار هم برای شکست کرونا دعا کردند، همگی در طول مدت یک ماه بر اثر کرونا جان باختند. بیماری نفر سیزدهم بهبود پیدا کرده بود، اما چند روز بعد بر اثر ضعف شدید حاصل از کرونا جان داد. ✍ بنظرتون اگ 13 تا روحانی شیعه اینطوری می‌مردند الان تو فضای مجازی، رسانه ها و... چخبر بود؟ و چه هجمه ای علیه دین میشد؟ ➕حالا میفهمید وقتی میگیم تحت استعمار مجازی دشمنیم و برخی آقایون نمی‌پذیرند یعنی چه؟ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
سه دقیقه در قیامت 37.mp3
34.2M
قسمت 7⃣3⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * استقلال مسلمین اساس کتاب شذرات‌المعارف * بیت‌المال باید در جایش هزینه شود * ادب در برابر عالم * مریضی عصر ما، کم‌حوصلگی * ارکان امر به معروف از لسان امام حسین علیه السلام * ادامه کتاب، ماجرای صدقه * پاکیزه‌ترین اعمال * از واجبات اعمال ما، حمایت از یتیم * مالیات دادن به حکومت طاغوت * دو توهم بزرگ در زندگی * نظام ژله‌ای تقدیر * حدیثی طلایی از حضرت زهرا (س) @audio_ketab 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
طنزانه مامانم مودم رو گذاشته توی آشپزخونه!! هر وقت کارمون داره، دیگه صدامون نمی کنه، مودم رو خاموش می کنه... یکی یکی از اتاقمون خارج مى شیم! مثل پشه کش عمل می کنه !!!🤣🤣 @jokheri 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
رهبر فرزانه انقلاب بدخوابی دیده‌اند برای بشریت پول صرف می کنند، متخصصین روانشناس، طراحان گوناگون، سیاستمدارها، دستگاه‌های اطلاعاتی در پشت قضیه، برای دنیا دارند طراحی می‌کنند، تا این آتش شهوت زن و مرد را دائم تند تر و تیز تر کنند. ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و دوم جا خوردم: شما سرهنگ هستید؟ - آهسته تر حرف بزن! - شما دکتر هم هستید؟ - بجنبید! معطل نکنید! کارت را از بین ببرید! - شما رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر هم هستید؟ با پریشانی گفت: خواهش می‌کنم او را نابود کنید. اما کارت را با آن پوشش پلاستیکی و خشک اصلا نمی‌شد پاره کرد. مقاوم و شق و رق بود. هرچه مچاله اش کردم فایده نداشت. سرباز عراقی مسیر حرکتش را عوض کرده بود و به سمت من چرخید و حالا دیگر کاملاً در میدان دیدش قرار گرفته بودم. فرصت از بین بردن کارت را نداشتم. فوراً کارت شناسایی دکتر هادی عظیمی را همراه با قرآن و نامه در جیب خودم گذاشتم. تنها سرباز عراقی نبود که مراقب مان بود بلکه برادرانی هم که در گودال بودند از بیرون ما را کنترل می‌کردند. دکتر نگران این بود که در این فاصله برای ما مشکلی پیش بیاید. پشت سر هم می پرسید: نابودش کردی؟ برا ی اینکه خیالش راحت بشه تا شاید درد چشمش کمی آرام بگیرد گفتم: تمام شد، خیالت راحت. هر بار که فاصله ی سرباز با ما کمتر می‌شد و خیره تر نگاهمان می کرد، وحشت و اضطرابم بیشتر می‌شد. دنبال راه چاره ای بودم که یک جوری خودم را از شر مدارک خلاص کنم. با نوک کفشم به آرامی شروع کردم به کندن زمین تا گودال کوچکی ایجاد شد و کارت شناسایی و نامه ی فرهنگ را در آن انداختم و رویش را با ته کفشم با خاک پوشاندم و با کف کفش چند ضربه روی آن کوبیدم. سپس از سرهنگ فاصله گرفتم و خودم را به سمت مریم سراندم. ظهر شده بود و هر کس در هر وضعیتی که بود چه مجروح و چه سالم بی وضو و با تیمم در همان بیابان مشغول نماز شد. آنها اجازه نمی‌دادند کس ایستاده نماز بخواند و همه را می نشاندند. ممکن بود در حالت ایستاده نیروهای خودی ما را ببینند و متوجه حضورمان شوند. حتی دکتر عظیمی با آن درد و خونریزی و با دست های بسته و چشم های زخمی دائماً در حال نماز خواندن بود و مرتب می گفت: خواهر برایم قرآن بخوانید. بعثی ها به صورت تاکتیکی جاده را آزاد می کردند و به برخی از ماشین های خودی اجازه ی عبور می دادند. ولی درست موقعی که نیروهای خودی فکر می‌کردند بعثی ها عقب‌نشینی کرده‌اند، مجدداً وارد جاده و مسیر می‌شدند و بلافاصله جاده را تصرف کرده و دوباره عده دیگری را شکار می کردند. شیوه ی ظالمانه و ناجوانمردانه ای بود. با حیله گری، بهترین نیروهای رزمی، تکاور، سپاهی، ارتشی و امدادی را اسیر می‌گرفتند. بیشتر شبیه آدم ربایی بود تا جنگیدن و اسیر گرفتن. دلمان می‌خواست همگی بلند شویم و فریاد بزنیم و نیروهای خودی را از نیرنگ آنها خبردار کنیم اما نیروهای بعثی با تجهیزات و ادوات نظامی کامل آمده بودند. بعضی از نیروها وقتی اسیر می شدند خوشحال بودند و می گفتند: یا حسین بن علی ما را طلبیدی، زائر کربلا شدیم. آقا این هفته میهمان توایم! بعضی هاشان حتی همدیگر را کربلایی صدا می‌زدند. نمی‌دانستم آنها درست فکر می‌کنند و ما واقعاً برای یک هفته به زیارتی کربلا دعوت شده ایم یا نه. پرسیدم: دکتر شما که نظامی هستید، فکر می کنید سرنوشت جنگ چی می شه؟ چه اتفاقی برای ما می افته؟ گفت: اینها قدرت ادامه ی جنگ با ایران را ندارند ولی تا بخواهند این را بفهمند، ممکن است یک هفته طول بکشد اما چون شما از نیروهای هلال احمر هستید، مسئله ی شما جداست. از نظر قوانین بین المللی ژنو نمی‌توانند شما ما را اسیر کنند و هر کدامتان می توانید دو مجروح جنگی را با خودتان آزاد کنید... پایان قسمت هفتاد و دوم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB