سمیه نرو!
ولی اگه رفتی ما رو دور ننداز...
اگه دورم انداختی دیگه مهرت نزار اجرا. چون نمیگن زنه پول پرست بود میگن مرده نداشت بیت کوین بده!
#ازدواج_آسان
#نفوذ_فرهنگی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 41.mp3
34.4M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 1⃣4⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* بخش پایانی صدقه
* صدقه کافر
* قاعده فیزیکی صدقه
* صدقه مدیریت انرژی
* صدقه و نماز نافله
* صدقه به سادات
* صدقه و اَجَل
* تقدیر و عمر
* عمر تابع چیست؟
* عواملی که باعث طول و کاهش عمر میشود
* نکاتی پیرامون چشم زخم
* مدیریت انرژی در قواعد دینی
* پیشنهاد به متخصصان
* صدقهای به نام درختکاری
* طول عمر را برای چه بخواهیم؟
* واژه فوقالعاده انرژی
#استاد_امینی_خواه
@audio_ketab
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
✨ رسول اکرم(ص) : «ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبادَهٌ» یاد علی(علیه السلام)، عبادت است. 📚مناقب آل ابی طالب(ع)،
🌺الحمدالله تا الان 🌼۶۲۱۵۰ مرتبه🌼 اعلام شده است.
🌻طرح تا روز عید غدیر ادامه دارد.
#عیدتون_مبارک😊
#شفاعت_حیدر_کرار_نصیبتون
بسم الله الرحمن الرحیم
زنده ام
قسمت هفتاد و پنجم
مثل کنه به دکتر چسبیده بودیم.
گفتم: دکتر پدر ما است ما به هیچ عنوان از پدرمان جدا نمی شویم.
یک نفر از آنها که کرد بود و فارسی را خوب می فهمید, گفت: ما با دکتر جلوتر میرویم شما پشت سر ما بیاید.
گفتم: نه, ما و دکتر با هم می آییم.
شب کشداری بود. انگار صبح قصد آمدن نداشت و جایی گیر کرده بود. هر چه می گذشت از تاریکی شب چیزی کم نمی شد. به آسمان پرستاره نگاه کردم. با خودم گفتم: سهم من از این ستاره هایی که پیام روشنی و سپیده ی صبح را دارند چقدر است؟ همین قدر که در انتظار صبح بمانم کافی است.
گفتم: دکتر افکار اینها کثیف و شیطانی است. نظر شما چیست؟
گفت: شما فقط نماز صبر و شکر بخوانید. شب تمام میشود.
ما نماز میخواندیم و آنها تماشا میکردند. تا اینکه آرامآرام پرده ی روشنی بر سیاهی شب کشیده شد که نوید نافله صبح را می داد اما هنوز تا صبح فاصله بود.
آنقدر آذوقه و مواد خوراکی و تنقلات توی دست و بالشان بود که انگار به ضیافت دعوت شدهاند.
برای این که اشتهای ما را تحریک کنند و از آنها چیزی درخواست کنیم، نمایش نشخوار برگزار کرده بودند. پوست پسته هایشان را به سمت ما پرتاب میکردند.
باد زباله هایشان را جابجا می کرد. متوجه شدم قوطی های کنسرو و جعبه ها مال ایران است. با آنکه از صبح روز قبل تا آن لحظه چیزی نخورده بودیم، میلی به خوردن و آشامیدن نداشتیم.
گفتم: دکتر اینجا چه خبره؟ این قوطی ها و جعبه ها ایرانی اند.
دکتر گفت: حتماً بار بعضی از ماشین هایی که تو جاده میگیرن تدارکات و آذوقه برای جبهه بوده.
صبحدم بیست و چهارم مهر همزمان شد با سروصدای خودروهای بعثی و هجوم دوباره گروه گروه نیروهایی که از شمال خرمشهر به سمت همین جاده سرازیر بودند.
روز قبل، از صبح علی الطلوع تا غروب شاهد اسارت گروههای مختلف بودیم.
من و مریم را به گودالی انتقال دادند که دیروز برادران در آن بودند.
دکتر عظیمی تنها گوشه دیوار نشسته و منتظر اعزام به بیمارستان بود.
ساعت هشت صبح یک گروه شش نفره از برادران سپاه پاسداران بدون اینکه فرصت تعویض لباس داشته باشند با همان لباس سبز سپاه اسیر شدند. از برخوردشان کاملاً پیدا بود غافلگیر شده اند. آنها را مثل توپ به سمت ما پرتاب کردند. بعد از مدتی که بین ما اعتماد حاکم شد، اطلاعات مان را دست و پا شکسته رد و بدل کردیم.
از آنها پرسیدم: از کجا اعزام شدید؟
- سپاه امیدیه
- ما نیروهای هلال احمریم و ممکن است آزاد شویم.
بلافاصله دو نفر از آنها که متعهد بودند، حلقه ازدواج شان را درآورده و به ما دادند و گفتند: اگر آزاد شدید این حلقهها را به سپاه امیدیه بدهید. خانواده هایمان از این حلقه ها ما را شناسایی خواهند کرد...
پایان قسمت هفتاد و پنجم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🍃پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم فرمود:
خدای متعال مرا به معراج برد سپس فرمود: ای محمد! آیا ما این اهل بیت را ببینی؟
عرض کردم: بلی. فرمود:
قدمی پیش گذار.
من قدمی جلو نهادم، ناگاه دیدم علی بن ابی طالب و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی آنجا بودند و حجت قائم همانند ستاره درخشان در میان آنان بود.
پس عرض کردم:
پروردگار من اینان چه کسانی اند؟ فرمورد:
اینان امامان هستند و این یک نیز قائم است که حلال کننده حلال من و حرام دارنده حرام من است، و از دشمنان من انتقام خواهد گرفت.
ای محمد را دوست بدار که من او را دوست می دارم و هر کس که او را دوست بدارد نیز دوست می دارم.
غیبت نعمانی، باب ۱۴، حدیث ۲۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
تشویق و توصیه پیامبر اکرم(ص) به ازدیاد جمعیت در زمان رفاه مسلمانان نبود؛ بلکه در زمانی بود که انصار و مجاهدین با هم از امکانات اندک زندگی استفاده می کردند و جنگ های پی در پی توان اقتصاد مردم را به شدت تحلیل برده بود.
علامه طهرانی، رساله نکاحیه، ص ۱۱۴
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
✨ رسول اکرم(ص) : «ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبادَهٌ» یاد علی(علیه السلام)، عبادت است. 📚مناقب آل ابی طالب(ع)،
🌺الحمدالله تا الان 🌼۱۰۷/۴۰۰ مرتبه🌼 اعلام شده است.
🌻طرح تا روز عید غدیر ادامه دارد.
#عیدتون_مبارک😊
#شفاعت_حیدر_کرار_نصیبتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مانتوهای جلوباز؛ خریداران و فروشندگان چه میگویند؟
🔺چه کسی پاسخگوست
🔺آیا نیاز مشتری است یا نیاز فروشنده ها
😔بااینکه خودم مانتوی هستم ولی برای انتخاب به مشکل برمیخورم
🌸 @hejabuni
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
Part42_سه دقیقه در قیامت.mp3
32.84M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 2️⃣4️⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* ادامه کتاب: بخش گرهگشایی
* اهمیت دعا کردن
* استجابت دعا
* دعا برای امام زمان (عج)
* آثار دعا برای خودمان
* محل اجابت دعا
* دعا کردن برای اموات
* نقل خاطراتی از بزرگان پیرامون دعا کردن
* برای چه افرادی دعا کنیم؟
* نحوه دعا کردن
* اهمیت گرهگشایی از دیگران
* حاج قاسم سلیمانی، نمونه بارز گرهگشایی
* صلوات معجزه میکند
* گلایه عجیب یک مادرشوهر از عروس ، در برزخ
* نفرین به چه کسی میرسد؟
* برای ابدیت دیگران دعا کنیم
* ماجرای گلایه پدر علامه طباطبایی از فرزندش، در برزخ
#استاد_امینی_خواه
@audio_ketab
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت هفتاد و ششم
به امید این که آزاد می شویم، یکی از حلقه ها را مریم و دیگری را من گرفتم. شدت درگیری و اسیر گیری بیشتر از روز قبل بود، اما هیچ کدام از کسانی که اسیر می شدند ناراحت نبودند و فکر می کردند سفری موقت و کوتاه در پیش دارند.
تعدادمان ساعت به ساعت بیشتر میشد. برادران سپاه و بسیج را در آن گودال کنار ما می آوردند و بقیه را گوشه ی دیوار نگه میداشتند. ساعت ده صبح جوانی با قامتی باریک و بلند و محاسنی قهوه ای مثل چیزی که از دور شلیک شود به جمع ما پرتاب شد. لب و دهانی پرخون و ظاهری روستایی اما چهره ای گشاده و لبانی مثل پسته خندان داشت. هیچ کدام دستمالی نداشتیم که به او بدهیم. با سر آستین لب و دهان خونی اش را پاک کرد و نشست.
پنجاه رأس گوسفند با صدای زنگوله هایشان او را همراهی میکردند و عراقیها گوسفندها را هم با او داخل گودال انداختند و هر طرف که زنگ می چرخانیم صورت گوسفندها توی صورتمان بودم. روی دست و پایمان فضله می ریختند و یکسر بع بع می کردند.
بعد از سی ساعت گرسنگی و تشنگی یک لیوان آب آوردند که همه با هم در معیت آن همه گوسفند، یک جرعه از آن را بنوشیم.
هر گوسفندی که سر و صدا می کرد به محض اینکه آن جوان دستی به سرش می کشید آرام می شد. یکی از برادرهای سپاه امیدیه از او پرسید: اسمت چیه برادر؟ شغلت چیه؟
با سادگی و صداقت تمام گفت: اسمم عزیزه و چوپونم. کاشی هستم. دیروز از کاشان راه افتادم. توی ولایتمان هر کی دوست داشت چند تا گوسفند برای سلامتی رزمندهها به جبهه هدیه کرده. من تو مسیر آبادان بودم که گیر افتادم. گله خسته و گرسنه است. این گوسفندها تاب گرمای اینجا را ندارند. کاش یک آب و علفی به این زبان بسته ها بدهند.
با لهجه ی شیرین کاشی و سادگی هرچه تمام تر پرسید: تاکی اینجا هستیم؟ اگر میخواهند ما را نگهدارند اما ای کاش گوسفندها را زودتر برای برادرهای رزمنده به جبهه بفرستند.
اصلاً در عالم دیگری بود. از تک تک گوسفندهایش خاطره داشته و اخلاق آنها را می دانست. در همین حین افسری که در لحظات اول اسارت درباره عسگری و مدنی بودن از ما پرسیده بود، از کنار ما رد شد و همین که ما را بین گوسفندان دید با تمسخر چیزی گفت که درست معنی اش را نفهمیدم.
افسری که تعداد ستاره هایش بیشتر بود، یک باره مرا مورد خطاب قرار داد و خواست از گودال بیرون بروم.
خودم را به نشنیدن زدم که ناگهان به عربده گفت: حیوان عنچ!( حیوان با تو هستم)
از گودال بیرون آمدم. جواد در کنارش ایستاده بود و ترجمه میکرد.
میگفت: ما در عراق ژنرالها احترام می گذاریم، شما میهمان ما هستید.
گفتم: برای همین ما را به این گوسفندها نگه داشتهاید؟
گفت: نه ژنرال، فکر میکردیم تا فردا خوزستان در دست ماست، به همین دلیل شما را جابجا نکردیم. اما الان دستور آمده که تو و خواهرت را انتقال دهیم.
فکر کردم شاید این همان قانون است که دکتر میگفت.
گفتم: از نظر قوانین بین المللی، هر کدام از ما می توانیم دو مجروح را آزاد کنیم.
گفت: خیلی خوب است. از قوانین بین المللی جنگ هم که اطلاع دارید...
پایان قسمت هفتاد و پنجم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🍃 السلام علیک بجوامع السلام
امام حسین علیه السلام در پاسخ کسی که پرسید: (راه)معرفت خدا چیست؟ فرمود:
(راه)شناخت خدا (و اطاعت از او) این است که مردم هر زمان، امام زمان خود را _ که طاعتش بر آنها واجب است _ بشناسند.
علل الشرایع، ج ۱، ص ۹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
✨ رسول اکرم(ص) : «ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبادَهٌ» یاد علی(علیه السلام)، عبادت است. 📚مناقب آل ابی طالب(ع)،
🌺الحمدالله تا الان 🌼۱۲۵/۰۰۰ مرتبه🌼 اعلام شده است.
🌻طرح تا روز عید غدیر ادامه دارد.
#عیدتون_مبارک😊
#شفاعت_حیدر_کرار_نصیبتون
بیانات منتشر نشده رهبر انقلاب خطاب به زوجهای جوان
ملتِ مسلمانِ پرجمعیت، توانمند و مترقی است
رهبر انقلاب: این حدیثی که من خواندم از قول پیغمبر اکرم که «تَناکَحوا تَناسَلوا تَکثُروا»، خدای متعال از مسلمانها خواسته که زیاد بشوند.
اگر چنانچه عدد ملّت مسلمان زیاد باشد، این زمینه و امکان برای رشد و تعالی در آنها وجود دارد؛ یعنی وقتی که عدّه زیاد است، افراد صالح در آن قهراً زیادترند، تواناییها قهراً بیشتر است، نیروی انسانی قهراً راقیتر است.
جمعیّت کم، مقهور واقع میشود. امروز در دنیا آن کشورهایی که جمعیّتهای زیادی دارند، به برکت آن به خیلی امکانات دست یافتهاند... اینکه من تکرار میکنم، تأکید میکنم، به خاطر این است. فروردین ۱۳۹۸
#جهاد_فرزندآوری
❣️@khamenei_reyhaneh
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بخونید قشنگه!
از قدیم گفتن با هر کسی سفر نرو. ولی اگه کسی رو خواستی بشناسی حتما باهاش همسفر شو👌
با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم باهات میام.
🔻سر وعده اومد در خونه مون، سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد؛ گفت بفرما شما رانندگی کن. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول
🔻رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟! گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده...
🔻ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دو تا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
🔻بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5 هزار تومن هم بهش داد. گفتم رفیق معتاد بود ها! گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.
🔻رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: ۱۳هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه.
🔻رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه ده ساله چندتا دستمال کاغذی داشبوردی دستش بود. گفت۴ تا ۵ هزارتومن. ۴ تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد نمیارزید! گفت: میدونم. گناه داره تو آفتاب وایساده!
🔻از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش از کجا تامین بشه؟! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی! اینجوری میگه کاسبی کردم.
🔻یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.
🔻 اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد، میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم...
🔻 یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چند بهش میدی؟! گفت سه مرحله در یک سال ۹۰۰ هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن.
🔻 تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.
👈میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!۳هزار تومن! یه بستنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود. به من اجازه نمیداد حساب کنم.
👈میدونین شغل رفیق من چه بود؟! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.
👈میدونین چه ماشینی داشت؟! پرایدِ۸۵
👈میدونین چن سالش بود؟! ۳۳سال
👈میدونین من چه کاره بودم؟! کارمند بودم، باغ هم داشتم.
👈میدونین چه ماشینی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ اول راه کلک زدم و گفتم ماشینم خرابه که اون ماشینشو بیاره!
🔴دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: بنده مخلص خدا بودن به حرکته نه ادعا بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرند، راستی چند تا از ماها بنده مخلص خداییم؟
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🔴بطلمیوس، زمین را مرکز کائنات میدانست. ماکیاول، قائل بود که هدف، وسیله را توجیه میکند. فروید، همهی مشکلات بشر را گردن عقدههای جنسی میانداخت. فوکویاما، لیبرال دموکراسی را سقف آمال بشر تا "پایان تاریخ" معرفی کرد.
زندگی بشرِ منقطع از وحی، آمیزهای از یافتههای تجربی و بافتههای تخیلی است. تجربه، ناموس بشر مدرن است. روکش مدنیت سکولار را که کنار بزنید، انسان غارنشینی را میبینید که هنوز مشغول تجربه سرد و گرم روزگار است.
شهوت تجربه کردن وقتی با مالیخولیای تخیلات افسارگسیخته در میآمیزد، انسان ملنگی تولید میکند که گوسفندوار و سربزیر مشغول چشیدن طعم علفهای جدید است و تا ته درهی قهقرای انسانیت میرود.
"آگاهی"، چماق کودنهای جنتلمن است که با آن به جنگ خداباوری میروند. "زایش"، فصل مشترک گیاه و حیوان و انسان است و نیاز به زایش ریشه در فطرت آدمی دارد. ترویجِ "قضاوت نکردن"، سپر بربریت مدرن برای تجربههای ضد فطری است.
🔻#روز_جهانی_بدون_بچه مبارکِ آنهایی که زندگی دنیایی خود را قمار کرده و فکر میکنند تاس روزگار همیشه برای آنها جفت شش میآورد.
✍زهرا محسنی فر
https://eitaa.com/joinchat/963837996C814ca55648
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 43.mp3
34.25M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 3⃣4⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* ادامه داستان: رسیدگی به یتیم
* مال یتیم آتش است
* توصیه به رسیدگی یتیم
* سیره امیرالمومنین علی علیه السلام در رسیدگی به یتیم
* یتیم معنوی
* یتیم چه کسی است؟
* عواقب خوردن مال یتیم
* جایگاه ویژه برای رسیدگیکنندگان به یتیم در بهشت
* در برخورد با یتیم، مراقب باشیم که....
* عمده عالم برزخ، صورت اعمال ماست
* چه کنیم که قساوت قلب نداشته باشیم؟
#استاد_امینی_خواه
@audio_ketab
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
تبلیغات نیوشا ضیغمی !!!
❓ آیا غیر از این است که بازیگران خصوصا زنان خود را کالایی در جهت بیشتر فروختن محصولات به کار میبرند ؟؟
🔻 لبخند و اخم آنان چه تاثیری در فروش آن کالا دارد جز برای دیده شدن آن محصول و استفاده از چهره آن شخص !!!
👈 جالب اینجاست که اینان در برهه های حساس هم برای ما و کشور نیز تصمیم میگیرند
#سلبریتی_وطن_فروش
➡️ @ResanehEDU
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
تا سه نشه بازی نشه
️مصـی شــبـهــا با روسری بخواب سربازای گمناممون میخــوان یهویی بیان بالاسرت نترسن...
#مصی_پولی_نژاد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🌷تبریک به لب ز ره منادی آمد
🌷که ایّام سرور و فصل شادی آمد
🌷یعنی علی النقی #امام_هادی
🌷با علم رضا، جود جوادی آمد
🌸 میلاد_امام_هادی (ع) مبارک باد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هفتاد و ششم
من و مریم را از گروه جدا کردند و سوار ماشین شدیم. اما هر دو ترجیح می دادیم بین گوسفند ها باشیم نه بین گرگها.
قبل از اینکه سوار ماشین شویم علیرغم میل مان حلقه های ازدواج برادران سپاه امیدیه را روی خاک ایران گذاشتیم تا شاید کسی آن را پیدا کند. چون حدس میزدیم عراقیها حلقه ها را از ما بگیرند.
ماشین حرکت میکرد و هرچه بیشتر می رفت مناظر اطراف و خاک و سبزه ها و آدم ها برایم ناشناس می شد.
به اولین مقر که رسیدیم پیاده وارد ساختمانی شدیم که به نظر میآمد مقر فرماندهی باشند چون روی دوش و سینه کسانی که آنجا رفت و آمد می میکردند پر از درجه و عقاب و ستاره و اینجور چیزها بود.
دو عینک مخصوص امنیتی آوردند و با آن دیدمان را کاملاً کور کردند. دست هایمان را هم محکم بستند. قریب به چهار ساعت بدون هیچ گونه سوال و جوابی در اتاقی ایستاده بودیم.
تلاش میکردم از آن همه حرف و صدا چیزی بفهمم حتی کلمه ای هم دستگیرم نشد. من و مریم هر چند دقیقه یکبار با چند تک سرفه حضورمان را به هم خبر می دادیم و هر بار صدای نکره ی سرباز بعثی را می شنیدیم که فریاد می زد: سکتم!
بعد از چهار ساعت که دست هایمان را باز کردند و عینک را از چشمان مان برداشتند بازجویی مختصری که بیشتر شبیه تفتیش عقاید و شناسایی هویت ما بود آغاز شد.
پرسیدند: انتن من قوات هلال الاحمر؟(شما از نیروهای هلال احمر هستید؟)
- بله
- وین کنتن مشغولات؟( کجا کار می کردید؟)
- هر جا که به ما احتیاج باشد.
- انتن حاضرات تشتغلن بالمستشفی العراقی و اتراقین جراحانا؟(حاضرید در بیمارستان عراقی ها کار کنید و از زخمی های ما پرستاری کنید؟)
گفتم: کار ما انسانی است .نجات جان انسانها حد و مرز ندارد.
گفت: بنات الخمینی المحتالات المجوسات!( ای دختران حیله گر مجوس خمینی!)
من و مریم را به سمت سالنی هدایت کردند که در آن چند ردیف تخت و تعدادی مجروح که از نواحی مختلف آسیب دیده بودند وجود داشت.
او گفت:
کل هذول عراقیین. انتن اد گومن ابتمریضهم.(همه ی اینها عراقی هستند. شما از اینها پرستاری کنید.)
مرد میانسالی که لباس سفید به تن داشت خودش را دکتر سعدون معرفی کرد. ظاهر مضحکی داشت. وقتی به لباس و چهره اش نگاه میکردم تصویر خودم را در لباس دکتر با جارو می دیدم. انگار اشتباهاً لباس یکی دیگر را به تن او کرده بودند اما جارو را از دستش گرفته بودند...
پایان قسمت هفتاد و ششم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB