جاده پلدختر به معمولان بازگشایی شد
روابط عمومی نیروی زمینی سپاه:
🔹جاده پلدختر به معمولان با تلاش و همت جهادی یگان های مهندسی نیروی زمینی سپاه، بازگشایی شد.
🔹با بازگشایی این جاده شهر معمولان از بن بست خارج و عملیات امداد و خدمت رسانی به سیلزدگان با سرعت و سهولت بیشتری ادامه خواهد یافت.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
یاسر :سلام خانم محمدی شما اینجا چی کار میکنید ؟ زینب:سلام اینجا دانشگاه ماست شما اینجا چی کار می کنید ؟ یاسر: آخه ما خبر نگاریم 📷 🎥📹،نهاد رهبری دانشگاهتون از ما وگروهمون دعوت کردند تا در مراسم تریبون آزاد دانشگاهتون گزارش تهیه کنیم و اگر بشه یک مجله دانشجویی از این گزارش تحویلشون بدیم زینب :خیلیم عالی اگه با من کاری ندارید من کلاسم ساعت ۱۰:۳۰ شروع میشه یاسر :ع ع نه زینب:خدا نگهدار یاسر👦:خدا فظ سمانه :پس این خبر نگاره 👦 📷رو تو میشناختی؟ زینب:نه دیشب برا اولین بار خونه ی دادشم دیدم سمانه :ولی به نظرم بنده ی خدا میخواست یه چیزی بگه زینب:ولش کن بریم که الان استاد شمسایی کلاس رامون نمی ده میدونی اگه پشت سرش وارد کلاس بشی برات غایبی میزنه سمانه :آره بابا چی استاد زمختی هم هست آخه یه زن باید اینجوری باشه؟ زینب:غیییبت😠
کلاس زبان خانم شمسایی که تموم شد به سمانه وفاطمه گفتم امروز حالم خوب نیست کلاس آقای قدیری رو نمیام میخوام بپیچونم 😔 فاطمه :چی شده مگه ؟ زینب :هیچی دیشب یه خواب عجیبی دیدم اصلا از فکرش نمیتونم بیام بیرون فاطمه:چی خوابی؟ زینب :نمی دونم تعبیرش چیه 😔 سمانه:جون به لبمون کردی خوب بگو دیگه زینب: خواب دیدم من و مهدی داداشم بچه شدیم وداریم توی یه صحرایی بازی میکنیم
یکدفعه من خوردم زمین لباسام کثیف شد مامان اومدو منو داشت دعوا می کرد که لباس عیدته یهو دیدم توی صحرا پر از گلای 🌹 🌺🍃🍀🌷🌻رنگارنگ شد دیدم از دور یه جمعیتی دارن میان طرفم صورتاشونو نمیتونستم خوب ببینم اومدن نزدیکم یه نور سبزی جلوی همه ی اینا بود اومد واومد نزدیکم شد آره یه مردی بود صورتش نورسبزی داشت دستامو✋ گرفت گفت :عزیزم گریه نکن لباسات تمیز میشن! از توی صندوقچه ی طلاییی یه لباس درآورد گذاشت تو دستامو وگفت: این لباس و تنت کن که مادرت بیشتر از این ناراحت نشده لباسو ازش گرفتم یه لباس سرخ با زری و نگینایی که توش کار شده بود مامانم کمکم کرد لباسو تنم کردم رفتم ازاون آقا تشکر کنم که دیدم خیلی دور شده دوییدم ودوییدم اما هرچی می رفتم بهشون نمی رسیدم بعد یه دفعه به خودم اومدم که دیدم قدم بلند شده سمانه :یعنی بزرگ شده بودی؟ زینب :آره بزرگ شده بودم 😭
سمانه :خوب چرا گریه 😭می کنی بعدشو بگو زینب :بعدی نداره از خواب بیدار شدم فاطمه :چی خواب قشنگی سمانه :فک کنم دیشب سنگین🍔 🍔غذا خوردی زینب :نه اتفاقا شام نصفه کاره خونه مهدی خوردم سمانه :برا چی نصفه کاره؟ زینب :ولی فک کنم به خاطر اینکه دیشب تو فکر لباس قرمزی که بابام برام گرفته بود ،بودم به همین خاطر خواب لباس قرمز و دیدم فاطمه :حتما همینجوریه از بچه ها خدافظی کردم و رفتم خونه درو که باز کردم طه و زهرا 👫پریدن بغلم زینب : شما اینجا چی کار می کنین ؟ زهرا :عمه عمه شب آستاال داری زینب :چی ؟آستاال چیه ؟ سمیه از پله ی حیاط اومد پایینو گفت ای فسقلیه پرو بدو برو بازیتو کن زینب :سلام چی میگه زهرا ؟ سمیه خندید 😊وگفت هیچی امشب خواستگار داری! #ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۴
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
🔴فوری/ آقایان دولتی؛ مردم حمیدیه را تنها نگذارید
🔻آقای استاندار؛ چرا امکانات امدادی و لجستیکی را از شهر خارج کرده اید؟
🔻گروه های جهادی خودشان را امشب به #حمیدیه برسانند
🔻دولتی ها با امکانات باید به شهر برگردند
🔹حمیدیه امروز "تنگه احد" خوزستان و ایران است؛ این تنگه به هر شکلی است باید حفظ شود. استانداری و سازمان آب و برق اعلام کرده اند که شهر باید تخلیه شود اما قریب 90 درصد مردم تخلیه نکرده اند. صحنه های مقابله مردم و نیروهای جهادی و طلاب و روحانیت بهمراه نیروهای سپاه با سیل و تلاش برای احداث سیل بند در حمیدیه دیدنی است.
🔹مردم می خواهند با چنگ و دندان شهر را حفظ کنند. لحظات سختی است. تلاش ها ادامه دارد. از یکی دو روز قبل که استانداری اعلام کرده حمیدیه باید تخلیه شود ادارات یکدست تعطیل کرده اند؛ فرمانداری تعطیل شده؛ دستگاه های امدادرسانی و لجستیکی دولتی از شهر خارج شده؛ فقط مردم مانده اند و نیروهای جهادی و روحانیون و سپاه!
🔹مردم با بیل و کلنگ و گونی می خواهند جلوی سقوط شهر را بگیرند. زن و مرد؛ پیر و جوان و کودک؛ عرب و عجم؛ همه باهم در یک صف.
🔹آقایان دولتی؛ آیا چنانچه در برابر آمریکا وادادید باید در برابر حوادث طبیعی هم وادهید؟! آقای استاندار در مصاحبه با شبکه خبر گفته: "فقط 10 درصد مردم حمیدیه حاضر به تخلیه شدند ما هم یه کمکی می کنیم!" آقای استاندار؛ شما موظفید در شهر بمانید. ادارات دولتی که هیچ، حداقل امکانات امدادی و لجستیکی را به شهر بازگردانید و تا آخرین لحظه در کنار مردم باقی بمانید.
🔹بیش از ده روز است که از شروع سیلاب ها می گذرد اما چرا نگفته اید به حمیدیه و سوسنگرد که خودشان را آماده کنند؟ چرا نگفتید باید سیل بندها بزنند؟ حالا که نگفتید در لحظه بحران چرا پشت مردم را خالی کرده اید؟ چرا از شهر خارج شده اید؟ این چه توجیهی است که چون آب می آید باید تخلیه کنند؟ حالا که تخلیه نکرده اند باید رها کنید و بروید؟
🔹این مردم به علتِ عهدشکنی شما دولتی ها در عدم پرداخت خسارت سیل 95، امروز به حرف شما اعتماد نکرده اند و حاضر به ترک خانه و کاشانه خود نیستند. لذا بر شما فرض است که در شهر بمانید؛ امکانات امدادی و لجستیکی را به شهر بازگردانید. شهر یا می ماند یا سقوط می کند اما شما امروز برادری خود را با مردم ثابت کنید.
🔹مردم حمیدیه در همین لحظه، در حین نوشتن همین مطلب، به کمک امدادی تک تک مردم و نیروهای دولتی و جهادی و لشکری نیاز فوری دارند. هرکسی امشب می تواند خودش را با بیل و گونی به شهر برساند. اگر کسی می تواند ماشین سنگین، کمپرسی، کامیون، تراکتور، بیل مکانیکی و ... به حمیدیه برساند جهاد کرده. استان های معین کجای این نقشه اند؟ آیا تا حالا امکاناتی به خوزستان آورده اند؟
🔹تا امشب شاید ۳۰ درصد امکانات شهر پای کار است، در حالیکه باید در این شرایط علاوه بر امکانات شهر، تمام استان را هم بسیج کنند برای کمک به شهرستان. امان از وادادگی چه در برابر آمریکا و غرب چه در برابر آب و طبیعت!
🔹امشب و امروز و فردا، نوبت جهاد برای حمیدیه است. ای دولتی ها، ای لشکری ها، ای علما، ای مردم به داد حمیدیه برسید. از همین امشب تا فردا.
#داود_مدرسی_یان
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI