10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گزارش حجت الاسلام قاسمیان از آخرین وضعیت سیل خوزستان
👈🏻فراخوان برای ارسال کمکهای مردمی و اعلام اقلام مورد نیاز مردم سیلزده
#اربعینی_ها_پای_کارند
@Panahian_ir
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
آقای #پرویز_پرستویی، شما که در صفحه شخصیتان خوب می نویسید، میخواستم ببینم خوب هم عمل می کنید؟ اینجا همه پای کار خوزستانی ها آمدند الا #سلبریتی ها! حاضریم پول ایاب و ذهاب شمارو هم بدیم، میاید خوزستان بیل بزنید؟
#سیل
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اینیستاگرام ما👇
https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
آقای #پرویز_پرستویی، شما که در صفحه شخصیتان خوب می نویسید، میخواستم ببینم خوب هم عمل می کنید؟ اینج
اگر پرویز پرستویی زمان دفاع مقدس اینستاگرام داشت در حالی که در خانه مشغول صرف شام بود با انتشار این عکس مینوشت:
شماها اگر ریا کار نبودید بدون عمامه اسلحه دست میگرفتید ... 😐
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب: من این را میگویم در مورد #فضای_مجازی؛ مواظب شلیک توپخانه دشمن باشید در این فضا، حواستون باشه! از این فضا علیه هویت شما استفاده نکند!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
مامان :هرجورراحتین آقای شریفی :سعید ان ش
اگر اجازه بدین من برم استراحت کنم بابا:برو دخترم زینب:شبتون بخیر طبق معمول هرشب پرده رو کنار زدم تا ستاره ها 🌘⭐رو بشمرم وبخوابم ام خبری ازشون نبودآسمون تیره وتاریک وبارونی⚡صدای رعد وبرق گوش آسمون رو کرکرده بود
آیة الکرسی وهی با خودم زمزمه می کردم خوابم برد با صدای تق وتق در از خواب بیدار شدم محسن بود زینب :چی شده این موقع از شب ؟خواب بد دیدی😱؟ محسن :نه صبح شده پاشو نماز بخون زینب :عو آقا سحرخیز شدن !! محسن دیشب از بچه های مسجد شنیدم که میخوان دانشگاتون شهید گمنام بیارن میشه منم امروز با خودت منو ببری دانشگاه ؟ از رو تخت بلند شدم و سر محسن رو بوس😘کردم گفتم :داداش جونم امروز من خیلی کار دارم نظارت خواهرایی که میان دانشگامون با منه نمیتونم تو رو باخودم ببرم محسن :قول میدم تو محوطه دانشگاتون یه جا بشینم تا شهدا رو بیارن زینب :نه گلم نمیتونم دیگه انقدر منو شرمنده خودت نکن ولی میشه یه کاری کرد محسن: 😃چی کاری چی کاری؟ زینب :مامانم امروز برا تشییع شهدا میاد دانشگاه میسپارمش تو روم بیاره محسن :مامانم میا د نمیدونستم آخ جون😁 زینب :حالا اگه نمازتو خوندی بزار منم برم بخونم تا قضا نشده نمازو که خوندم آماده شدم ورفتم آشپزخونه زینب:سلام بابا بابا :سلام خانم دیشب خوب خوابیدی؟ زینب :عالی بابا :خدا رو شکر زینب : بابا امروز مراسم تشییع شهدا مامان میخواد بیاد دانشگامون بهشون بگین که محسنم با خودش بیاره بابا :محسن ! اون که صبح کلاس داره زینب :حالا یه روز مدرسه نره چی میشه؟ بابا:خوب به داداشت بیچوندن کلاس ودرس ویاد می دی استاد اعظم 😊 زینب:خوب با با جون کاری ندارین دیگه من الان باید برم دا نشگاه بابا:ساعت۵ 🕔صبح ؟ زینب: باید قبل از شروع مراسم دانشگاه یه سری کارایی رو انجام بدیم ماشینو لازمم ماشین 🚘رو برام میذارین؟ بابا:باشه با با جون سوئیچ تو جیب کتمه برو مدارکمم روپایه گلدونه برو بردار زینب:قربونت برم مخلصتم خودم تا ابد
ماشین وروشن کردم و یه زنگ 📱به فاطمه وسمانه زدم . الو سلاااام فاطمه خانم چی کار میکنی ؟ فاطمه :سلام هیچی دارم آماده میشم بیام دانشگاه زینب :همون سر جات واستا فاطمه :ای خدا سر صبح شوخیش گرفته باز چی شده؟ زینب :منظورم اینه که امروز ماشین 🚘دارم میام دنبالتون فقط زحمت زنگ زدن به سمانه با تو تا بیست دقیقه دیگه پیشتونم فاطمه :آخ جون باشه زنگ☎ می زنم فعلا کاری نداری؟ زینب :فعلا بچه ها رو ورداشتم ورسیدیم دانشگاه بریم اتاق بسیج خوب الان لیلا ونازنین هم میان آقای جعفری مسئول بسیج برادران👤 در زد واومد تواتاق آقای جعفری:سلام علیکم جمیعا زینب :سلام علیکم سمانه :سلام فاطمه:سلام آقای جعفری:خواهرا امروز روز حساسی برا دانشگاه ماهست احتمالا شاید شلوغی هم داشته باشیم حواستون باشه خبر نگارم از بیرون میاد زینب:شلوغی!چی شلوغی؟ آقای جعفری :شما که خودین بهتون میگم دیروز ۵۰نفر از دانشجوهای دانشگاه های مختلف بیانیه ای رو مبنی بر اینکه در دانشگاه نباید شهدا تدفین بشن با این حجاب خانما وروابط ناسالمی که بعضی از پسر ودخترای دانشگاه دارن شأن ومنزلت شهدا پایین میاد وبهشون بی احترامی میشه ! فقط وفقط مواظب باشید درگیری لفظی وفیزیکی نداشته باشین زینب:حدس می زدم باشه اگه امر دیگه ای ندارین بفرمائین که کارمونو شروع کنیم آقای جعفری 👤:نه عرضی نیست لیلا ونازنین هم رسیدن لیلا :سلام بچه ها نازنین :سلام سلام سلام زینب:صد تا سلام/ بچه ها شروع کنیم فاطمه شما این پلاکاردا واین پرچما رو بی زحمت برو بده آقای جعفری فاطمه :براچی همون موقع که اومد تو اتاق ندادی بهش😔 سمانه:کخ داشته 😉میخواسته تورو اذیت کنه زینب :نه واقعا یادم رفت بچه ها چونه نزنید دیگه خوب لیلا ونازنین چفیه ها رو بین خواهرایی که از بیرون وارد دانشگامون شدن بهشون بدین ۳۰۰تا چفیه است لیلا ونازنین :چشم سمانه شما این بسیمو بگیر هر مشکلی پیش اومد به من اطلاع بده سمانه :بله فرمانه بروی👀 چشم زینب :نیروهای مسلح هم تو مراسم حضور دارن کاملا امنیت بر قراره
سخنران آقای پناهیان ومداح مراسم سید رضا نریمانی بود از همه قشر تو مراسم بودن دختری رو با حجاب نامناسبی دیدم که زار زار گریه می کردو میگفت شهدا شهدا حاجتمو از شما میخوام پیرزنی رو دیدم که میگفت :ای عزیزان خدا پسرم سرطان داره براش دعا کنین زودتر خوب بشه از مدرسه پسرانه مطلع عشق هم آمده بودند و یه صدا وهماهنگ این مداحی منم باید برم ........... میخوندند سمانه :زینب اونجا رو نگاه کن زینب :چرا اومدی برو سر پستت سمانه :الان میرم اونجا رو ببین زینب:ای خدااا کجا رو میگی؟ زیر اون تابوت چهارمیه آقاهه رو نگاه همون که داره زار زار گریه میکنه دستش دوربینه زینب:دیدم همکار داداشمه حتما خبرنگار مراسم امروزه سمانه :چی حالی داره خوش به حالش زینب:خوب اگه حرفات تموم شد برو سر پستت سمانه:ای با با خیل خوب من رفتم شهدا رو کنار مسجد دانشگاه دفن کردن پسران مدرسه مطلع عشق دسته گلایی رو آوردنو گذاشتن روی مزار شهدا و سرود یاد امام وشهدا دل ومیبره کرب وبلا رو .... رو خوندند مراسم تموم شد سمانه وفاطمه اومدن سمانه:چی روز غریبی انگار یه تیکه از قلبم جدا شده تو اینجوری نیستی زینب؟ زینب :چی بگم که از وصف امروز زبونم قاصر ه سمانه:اوه اوه آقای جعفری وخبرنگار بچه ها سنگین باشین