eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6هزار دنبال‌کننده
44هزار عکس
13.6هزار ویدیو
361 فایل
🏴 السلام علیک یا أباعبدالله الحسین 🏴 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_چهل‌وپنجم جاے همیشگیموݧ قطعہ‌ے سر
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ چشمامو بستم😑 و گفتم: علےجاݧ وسایلات و آماده کردے⁉️ جوابم و نداد شونہ کردݧ موهام کہ تموم شد شروع کرد بہ بافتنشوݧ برگشتم سمتش و دوباره پرسیدم : وسایلات و جمع کردے⁉️ پوفے کرد و سرش و انداخت پاییݧ نه جمع نکردم😔 إ خوب بیا با هم جمعشوݧ کنیم باشہ واسہ فردا الاݧ هم مݧ خسته‌ام هم تو ...😞 حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم .😶 اصلا کاش صبح نمیشد.... امروز جمعه‌است اسماء نزاشتے بخوابما😴 پوووفے کردم و گفتم: ببیݧ علے مݧ از دلت❤️ خبر دارم .میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مݧ دارے ایݧ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ اوݧ راه با ایݧ کارات مݧ بیشتر اذیت میشم😔 پاشو ساکت🎒 رو بیار زیاد وقت نداریم چیزے نگفت.از جاش بلند شد و رفت سمت کمد، درشو باز کرد و یہ ساک نظامے بزرگ کہ لباس‌هاے نظامے داخلش بود و آورد بیروݧ ساک رو ازش گرفتم و لباسها رو خارج کردم، خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک وسایل هارو مرتب گذاشتم.😐 باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم . علے ماماݧ اینا میدونݧ❓❓ آره ولے اونا خیالشوݧ راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ... حرفش و قطع کردم. اردلاݧ چے⁉️ اونم میدونہ⁉️ سرشو بہ نشونہ‌ے تایید تکوݧ داد اخمے کردم😠 و گفتم: پس فقط مݧ نمیدونستم😔 چیزے نگفت . اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد .پاشو ناهار بریم بیروݧ. ‌ قبول نکردم امروز خودم برات غذا🍲 درست میکنم... پلہ‌هارو دوتا یکے رفتم پاییـݧ بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد🌐 وارد آشپزخونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد. سلام ماماݧ إ سلام دخترم بیدار شدے؟؟ حالت خوبہ⁉️ لبخندے زدم😊 و گفتم: بلہ خوبم ممنوݧ. ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟؟ نه الاݧ میخواستم پاشم بزارم شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل نداریم ماماݧ جاݧ . اگہ اجازه بدید مـݧ ناهارو درست کنم نه اسماء جاݧ خودم درست میکنم شما برو استراحت کــݧ.🛌 بااصرارهاے مـݧ بالاخره راضے شد. خوب قورمہ سبزے بزارم⁉️ الاݧ نمیپزه کہ اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم . علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم. مادر علے از جاش بلند شد و اومد سمتم.کجا میخواد بره⁉️😳 واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید. إم .إم هیچ جا ماماݧ خودت گفتے امشب میخواد بره ابروهام و دادم بالا و گفتم: مـݧ؟؟؟؟حتما اشتباه گفتم خدا فاطمہ رو رسوند با موهاے بهم ریختہ و چهره ے خواب آلود😴 وارد آشپزخونہ شد با دیدݧ مـݧ تعجب کرد :إ سلام زن داداش اینجایے تو⁉️ بہ سلام خانم .ساعت خواب?? واے انقد خستہ بودم بیهوش شدم باشہ حالا برو دست و صورتت و بشور بیا بہ مـݧ کمک کـݧ😊 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI