آینده سازان ایران
نمونه ای دیگر از هنر ...😐😂✋ ⚠️نکته اخلاقی: برای هر مشکلی یه راه حلی وجود داره، فقط به طرز تفکرت بر
هنوز نفهمیدم پدر و مادرش باهاش چه مشکلی داشتن😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سیصد_و_شیشم تا به کناری رسیدیم. خانواده آسید احمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه
﷽
#رمان
#پارت_سیصد_و_هفتم
که پس از روزها پیادهروی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش میرفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین (علیهالسلام) کشیده میشدند. دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که میدیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خاک وصال کربلا بوسه میزنند و میروند. کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خاک کفشهای میهمانان امام حسین (علیهالسلام) را پاک میکردند و آنطرفتر پیرمردی با ظرفی از گِل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خاک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) زینت دهند. آسید احمد ایستاد، دست بر کاسه گِل بُرد و به روی عمامه مشکی و پیشانی پُر چین و چروکش کشید و دیدم به پهنای صورتش اشک میریزد و پیوسته زبانش به نام حسین (علیهالسلام) میچرخد. مجید محو تشت گِل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گِل نرم بر فرق سر و روی شانههایش کشید و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سیدالشهدا (علیهالسلام) بیاراید. مامان خدیجه به چادر خودش و زینبسادات خطوطی از گِل کشید و به من چیزی نگفت و شاید نمیخواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید میدید که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گِل کشیده شده که سرانگشتانش را گِلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و میشنیدم زیر لب زمزمه میکرد: «یا امام حسین...» و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که صدایش در گریه میغلطید و در گلویش گم میشد. حالا زائران با این هیبت گلآلود، حال عشاق مصیبتزدهای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پَر پَر میزنند. همه جا در فضا همهمه «لبیک یا حسین!» میآمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام میرسید. فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی میتوانستم حلقه اتصالم را با مامان خدیجه و زینبسادات حفظ کنم که موج جمعیت مرا با خودش به هر سو میکشید. بر اثر وزش به نسبت تند باد و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت حسابی گرد و خاک به پا شده و روی صورتم را پردهای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود. حالا دوباره سوزش زخمهای پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین میزدم، کف پایم آتش میگرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان میکردم تا دوباره اسباب زحمتشان نشوم. آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر میکشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه نماز مغرب به یکی از موکبها رفتیم. هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خاک پُر شده و به خِس خِس افتاده بود. نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده رویِ پیوسته به لرزه افتاده و به خاطر ساعتهای طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، ولی وقتی چشمم به پیرزنهایی میافتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا میرفتند و حتی لب به یک ناله باز نمیکردند، خجالت میکشیدم از دردهایم شکایتی کنم که عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم. از در موکب که بیرون آمدم، دیدم مجید غافل از اینکه تماشایش میکنم، کفشهایش را برداشته و با دقت داخلش را بررسی میکند تا ببیند دستمال کاغذی و باندها جا به جا نشده باشند. از اینهمه مهربانیاش، دلم برایش پَر زد و شاید آنچنان بیپروا پرید که صدایش به گوش جان مجید رسید و به سمتم برگشت. چشمش که به چشمم افتاد، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید!» کفشها را مقابل پایم جفت کرد و به سراغ آسید احمد رفت تا بیش از این شرمنده مهربانیاش نشوم. مامان خدیجه و زینبسادات هم آمدند و باز همه به همراه هم به راه افتادیم. حالا در تاریکی شب، جاده اربعین صفای دیگری پیدا کرده و نه تنها عطر کربلا که روشنایی حضور سید الشهدا (علیهالسلام) را هم با تمام وجودم احساس میکردم. از دور دروازهای فلزی با سقفی شیروانی مانند پیدا بود که مامان خدیجه میگفت از اینجا ورودی شهر کربلا آغاز میشود. هنوز فاصله زیادی تا دروازه مانده و جمعیت به حدی گسترده بود که از همینجا صفهای به هم فشردهای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده بودند...
✍️به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
l[پارت43]l 🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞 - ملالت - بینشاطی - خمودی - کسالت - زودرنجی، بیحوصلگی و ...
ارتباط موفق_44.mp3
11.78M
l[پارت44]l
🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞
🔁 خروجیهای محبتِ شما؛ تعیین کنندهی ورودیهای محبتی شماست!
❀ اگر تمایل دارید دایرهی جذبِ محبتتان افزایش یابد؛
☜ باید دایرهی صدور محبتتان را بزرگتر کنید.
🔸#استاد_شجاعی 🎤
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
l[پارت44]l 🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞 🔁 خروجیهای محبتِ شما؛ تعیین کنندهی ورودیهای محبتی شماست!
سلام دوستانعزیزم چطورید؟🙋🏽♀
یه نکته ای راجب این صوت ها بگم🙄👆
این صوت ها فقط برای ارتباط صحیح با همسر نیستااا (کلیتش اینه) اما اگه گوش کنید متوجه میشید که نهتنها برای ارتباط باهمسر مفیده، بلکه چهقدر کارساز در ارتباط با دوستان خود و اطرافیان هست😃.
بیایم این نکات بسیار زیبای اخلاقی رو نسبت به هم دیگه رعایت کنیم🙂
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴 آقایون بدانند! 💠 آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
🔴 شیوهی تنبیه کردن همسر
🎤l# استاد_عباسی
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دلیل عدم استجابت دعا؟!
🎤l #استاد_عالی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
هنوز نفهمیدم پدر و مادرش باهاش چه مشکلی داشتن😂😐👆🏼... ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده]
من وقتی میخوام تو جمع یه کلمه حرف بزنم😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
📣 💎 مراسم تشییع و وداع با پیکر مطهر
🌷 شهید #غیرت #حمیدرضا_الداغی
🗓 دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۱۵
🕌 از مهدیه مشهد به سمت حرم مطهر رضوی
🗓 دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۱۹
⬅️ خیابان ابوریحان سبزوار و محل شهادت
🗓 سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۹ صبح
🕌 از مسجد جامع تا گلزار مطهر شهدا سبزوار
#شهید_غیرت
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
مدافع حریم عفت و حیا ، جوان خوش #غیرت سبزوار شهید #حمیدرضا_الداغی #شهید_غیرت 🆔|➣@Ayande_Sazane_Ira
خواهر عزیزم تو خبر نداری و معاون قتل شدی، به خاطره کمی سهل انگاری سهخون را باید جواب بدهی...
جوابی داری؟؟؟
در این حادثه یک پسر شهید شد دو پسر هم احتمالا قصاص شوند. چند خانواده هم، از پاشید💔😔
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سیصد_و_هفتم که پس از روزها پیادهروی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش میرفتند و
﷽
#رمان
#پارت_سیصد_و_هشتم
دیگر مجید و آسید احمد را نمیدیدم و با مامان خدیجه و زینبسادات هم فاصله زیادی پیدا کرده بودم که مدام خودم را بین جمعیت میکشیدم تا حداقل مامان خدیجه را گم نکنم. روبرویمان سالنهای جداگانهای برای بازرسی خانمها و آقایان تعبیه شده و به منظور جلوگیری از عملیاتهای تروریستی، ساک و کولهها را تفتیش میکردند. وارد سالن بانوان شده و در میان ازدحام زنانی که همه چادر مشکی به سر داشتند، دیگر نمیتوانستم مامان خدیجه و زینبسادات را پیدا کنم. چند باری هم صدایشان زدم، ولی در دل همهمه تعداد زیادی زن و کودک، جوابی نشنیدم. خانمی که مسئول بازرسی بود، وقتی دید کیف و ساکی ندارم، اجازه عبور داد و به سراغ نفر بعدی رفت. اختیار قدمهایم با خودم نبود و با فشار جمعیت از سالن خارج شدم و تا چند متر بعد از دروازه همچنان میان جمعیت انبوهی از زنان گرفتار شده و هر چه چشم میچرخاندم، مامان خدیجه و زینبسادات را نمیدیدم. بلاخره به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینبسادات ناامید شده بودم که سراسیمه سرک میکشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم ولی در تاریکی شب و زیر نور ضعیف چراغهای حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچهای که گم شده باشد، بغض کردم. با لبهایی که از ترسی کودکانه به لرزه افتاده باشد، فقط آیتالکرسی میخواندم تا زودتر مجید یا یکی از اعضای خانواده آسید احمد را ببینم و با چشمان هراسانم بین جمعیت میگشتم و هیچ کدام را نمیدیدم. حالا پهنای جمعیت بیشتر شده و به کنارهها هم رسیده بودند که دیگر نمیتوانستم سرِ جایم بایستم و سوار بر موج جمعیت، به هر سو کشیده میشدم. قدمهایم از فشار جمعیت بیاختیار رو به جلو میرفت و سرم مدام میچرخید تا مجیدم را ببینم. میدانستم الان سخت نگرانم شده و خانواده آسید احمد هم معطل پیدا کردنم، اذیت میشوند و این بیشتر ناراحتم میکرد. هر لحظه بیشتر از دروازه فاصله میگرفتم و در میان جمعیتی که هیچ کدامشان را نمیشناختم، بیشتر وحشت میکردم. حتی نمیدانستم باید کجا بروم، میترسیدم دنبال جمعیت حرکت کنم و مجید همینجا به انتظارم بماند و بدتر همدیگر را گم کنیم که از اینهمه بلاتکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم. حالا پس از روزها که چشمه اشکم خشک شده و پلکهایم دل به باریدن نمیدادند، گریهام گرفته و از خود بیخود شده بودم که با صدای بلند همسرم را صدا میزدم و از پشت پرده اشکم با پریشانی به دنبالش میگشتم. گاهی چند قدمی با ناامیدی و تردید به جلو میرفتم و باز میترسیدم مجید هنوز همانجا منتظرم مانده باشد که سراسیمه بر میگشتم. من جایی را در این شهر بلد نبودم و کسی را در میان جمعیت نمیشناختم که فقط مظلومانه گریه میکردم و با تمام وجود از خدا میخواستم تا کمکم کند. ساعتی میشد که همین چند قدم را با بیقراری بالا و پایین میرفتم که دیگر خسته و درمانده همانجا روی زمین نشستم، ولی جای نشستن هم نبود که جمعیت مثل سیل سرازیر میشد و چند بار نزدیک بود خانمها رویم بیفتند که باز از جا بلند شدم. دیگر درد ساق پا و سوزش تاولهایم را فراموش کرده و با تن و بدنی که از ترس به لرزه افتاده بود، خودم را میان جمع بانوانی که به قصد زیارت پیش میرفتند، رها کردم تا مرا هم با خودشان ببرند و باز خیالم پیش دلشوره و اضطراب همسر مهربانم بود که نگاهم از میان جمعیت دل نمیکَند و فقط چشم میدواندم تا مجیدم را ببینم. چشمانش را نمیدیدم ولی از همین راه دور، تپش تند نفسهایش را احساس میکردم و میتوانستم تصور کنم که به همین یک ساعت بیخبری از الههاش، چه حالی شده که بیش از ترس و وحشت خودم، برای پریشانی عزیز دلم گریه میکردم. دیگر چشمانم جایی را نمیدید و هر جا سیل جمعیت مرا با خودش میبُرد، میرفتم و فقط مراقب بودم که از میان جمع زنها خارج نشوم و به مردها نخورم. حالا چشمه اشکم به جوش آمده و لحظهای آرام نمیگرفت که پیوسته گریه میکردم. دیگر همه جا را از پشت پرده چند لایه اشکهای گرم و بیقرارم، تیره و تار میدیدم که در انتهای مسیر و در دل سیاهی شب، ماهی آسمانی پیش چشمانم درخشید و آنچان دلی از من بُرد که بیاختیار زمزمه کردم: «حرم امام حسین (علیهالسلام) اینه؟» و بانویی ایرانی کنارم بود که...
✍️به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴 شیوهی تنبیه کردن همسر 🎤l# استاد_عباسی •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 🆔|➣ @Ayande_Sazane
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
🔴 تذکر کپسولی
💠 #گَرد داخل کپسول، #تلخ است اما پوشش کپسول، خوردن آن را آسان کرده و مانع احساس تلخی آن توسط #بیمار میشود.
💠 در زندگی مشترک باید سعی کنیم تذکرمان به همسر، #کپسولی باشد.
💠 اگر لازم شد گاهی به همسرتان #تذکر جدی دهید، اولاً حتیالمقدور تذکر خود را #طولانی نکنید بلکه خیلی کوتاه بیان کنید تا زمینه پذیرش در همسرتان ایجاد شده و زمینه #لجبازی در او کمرنگ شود.
💠 ثانیاً تذکر خود را خیلی #نرم و با ژست مهربانانه بیان کنید تا #تلخی آن، برای همسرتان #شیرین گردد.
💠 حتماً پس از تذکر خود به همسر، فضا را به فضای طبیعی و عادیِ قبل از تذکر برگردانید یعنی تذکر شما نباید باعث شود که رابطه گرم و صمیمی شما حتی در زمان کوتاه، قطع گردد. یعنی پساز تذکر خود، همه چیز را فراموش کنید و انگار نه انگار که گلایه داشتید و تذکر دادید.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استقلال یک کشور وابسته به کار است.
یازدهم اردیبهشت 🌸
روز جهانی کار و کارگر بر تمامی تلاشگران عرصه کار و تولید مبارک باد.
#ڪلیپ_رهبرۍ🤍
👤ارسالی از دوست عزیزمون mahbanoo
May 11
آینده سازان ایران
l[پارت44]l 🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞 🔁 خروجیهای محبتِ شما؛ تعیین کنندهی ورودیهای محبتی شماست!
ارتباط موفق_45.mp3
10.58M
l[پارت45]l
🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞
☜ حسادت؛ یعنی من قبول دارم، کمتر از توام!
و ریشهی این خودکمپنداری،
✘ خودناشناسی است!
💠 فقط و فقط کسی میتواند حسود نباشد،
- و دیگران را
- سعادتشان را
- خوشبختیشان را
چونان جان خویش بداند که؛
💠 ثروتهای بالاترش را یافته باشد.
🔥حسادت، تا وقتی میهمان چرک قلبمان باشد؛ قدرت جذبی برایمان باقی نمیگذارد.
🔸#استاد_شجاعی 🎤
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
مدافع حریم عفت و حیا ، جوان خوش #غیرت سبزوار شهید #حمیدرضا_الداغی #شهید_غیرت 🆔|➣@Ayande_Sazane_Ira
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین اعتراف قاتلین #شهید_الداغی
🔹دو جوانی که شهید آمر به معروف،#حمیدرضا_الداغی را با ضربات چاقو بهشهادت رساندند دارای سابقۀ کیفری هستند.
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر کرده مهد کودکه😐
میگه اشتباه تایپ کرده🙄خو چرا نشون ندادی تو فیلم که چی برای ادمینت فرستادی؟
بعدشم مگه چهقدر ممکنه ادم اشتباه بنویسه ؟
غلط املایی که نیست ❌😒
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#خنده] من وقتی میخوام تو جمع یه کلمه حرف بزنم😂😐👆🏼... ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده]
م دردم گرف چه برسه به اون😂😐👆🏼...
(شبیه مجلس ختم هس انگار)
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
[#استوری]
👨🏫 ارزش معلم به جهت نشان دادن ارزش علم است. اگر همه آفرینش به معلم درود میفرستند، برای این است که معلم، علم را در اختیار متعلم میگذارد...
📚 رهبر انقلاب - ۱۳۷۱/۲/۹
🌹سـالروز شـهادت شــــهید مــــرتضی مــــطهری و روز مــــعلم گرامـی بـاد🌹
📆 تاریخ شهادت:۱۳۵۸/۲/۱۲
شادی روحشون صلوات بفرستید
#سالروز_شهادتش_گرامی_باد
#شهید_مرتضی_مطهری
#روز_معلم
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠انیمیشن چهرهی عروسکی
Doll Face
🔹این انیمیشن برای حدود ۱۵سال پیش است، زمانی که رسانهها محدود به شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای بودند و غولهای شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام هنوز پا به عرصهی دستکاری شناختی کوکان و نوجوانان و جوانان و حتی بزرگسالان نگذاشته بودند...
🔹خوب ببینید که چطور #بردگی_رسانهای میتواند گوهر وجودی انسان را از کار بیندازد و او را تبدیل به ماشین مُقلدی کند که مسحورانه تا انتهای تباهی برود؛ نقطهای که بازگشت ندارد!
و شوربختانه که فقط یکبار حق تجربهی زیستن دنیایی داریم...
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran