گفت:
"خانم!
حیفت نمیآید من با مرگ عادی از دنیا بروم؟؟؟"
خواستم بگویم : "نه"
ولی نگفتم... چون خودم هم با او همعقیده بودم✓
چون خواستهاش برایم مهم بود✓
چون من هم باید برای حضرت زینب علیهاالسلام کاری میکردم...✓
📚 #دخترها_بابایی_اند
راوی: همسر #شهیدجوادمحمدی
•••🇮🇷•••
•➜@ayare_mahalle჻ᭂ࿐
عیار محله
گفت: "خانم! حیفت نمیآید من با مرگ عادی از دنیا بروم؟؟؟" خواستم بگویم : "نه" ولی نگفتم... چون خود
💔
موقع حرف زدن، دستمـ را گرفتہ بود
و تلاش مےڪرد توی چشمہایم نگاھ
ڪند؛ از خدا خواستـم کمکم ڪند.
با چشمہایش التماس مےڪرد آزادش
ڪنم برود🕊
طاقت نیاوردم این طور بےتابے ڪند
به سختی لبخند زدم و گفتـم:
بہ خدا راضےام! برو...
خندید و گفت: حالا شد👌
📚 #دخترها_بابایی_اند
راوی: مادر #شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر
•••🇮🇷•••
•➜@ayare_mahalle჻ᭂ࿐
عیار محله
💔 موقع حرف زدن، دستمـ را گرفتہ بود و تلاش مےڪرد توی چشمہایم نگاھ ڪند؛ از خدا خواستـم کمکم ڪند. با
برای رفتنش به سپاه قدس تمام تلاشم را کردم که نتواند برود!
می گفتم به او بگویید بس است این همه دویدن و به این در و آن در زدن...
📚 #دخترها_بابایی_اند
راوی: برادر همسر #شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر
#شهید_جواد_محمدی
•••🇮🇷•••
•➜@ayare_mahalle჻ᭂ࿐
عیار محله
💔 سه شهید در یک قاب🌷 پای زینب کوچهها را یک به یک رَد میکنیم ما دمشقش را شبیه شهر مشهد میکنیم ن
🌷سریال مختارنامه را دوبار کامل دید.من را هم صدا میزد که با هم تماشا کنیم.بینش هم حرف می زد که آدم از این فیلم ها از این اتفاق ها درس بگیرد.آفرین به این شیرزن که خودش شوهرش را راهی جهاد می کند.البته میدانم شما هم شیر زنی!خوب دلم میلرزید.توی ذهنم روزهایی می آمد که می خواهد برود جنگ.بعد اشکم جاری میشد.میخندید و خوشمزه گی میکرد که حالا را که نمی گویم!بعد را می گویم که امام زمان(عج) آمد🌹
کتاب دختر ها باباییاند📗
راوی همسر شهید🌱
خاطرات شهید جوادمحمدی به روایت خانواده
#شهید_جواد_محمدی
#دخترها_بابایی_اند
•••🇮🇷•••
•➜@ayare_mahalle჻ᭂ࿐