eitaa logo
آیات غمزه
845 دنبال‌کننده
42 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
که با هر اتفاق تلخ، بالا می رود قندش شهاب مهری به گرمی غنچه‌ای را می‌نوازد مثل فرزندش که از مهر و طراوت آفرید او را خداوندش هوای خانه پاکیزه‌ست در این شهر آلوده هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش خدایا کاش مادر بی‌خبر از درد‌هایم بود که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش دوباره پنجره یخ‌بسته، می‌کوبد به در طوفان خزان پشت در است و همچنان سبز است لبخندش صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ست سوگندش گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش به من گفته: مبادا مرگ بیدارت کند از خواب به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ست این پندش شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
علی معادل عدل است، آن عدالت دلخواه بشری صاحبی فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش کسی که وحی به شوق کتابتش شده نازل که خط کوفی او بوده زینت کلماتش کسی که خطبۀ غرّاست واژه واژه سکوتش کسی که حجت بحث ولایت است زکاتش کسی که شیفتۀ نامه‌های اوست بلاغت کسی که چشمۀ جوشان حکمت است دواتش علی‌ست او که زمین مفتخر شده‌ به حضورش علی‌ست او که زمان معتبر شده به حیاتش علی‌ست معنی حیّ علی الصلاة من و تو علی کسی‌ست که میزان سنجش است صلاتش هرآنچه اشک به دامان چاه ریخت شبانه بدل به درّ نجف شد یکایک قطراتش علی معادل عدل است آن عدالت دلخواه بگو به دهر که تنها علی‌ست راه نجاتش شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
جای مادرم خالی ست افشین علاء تازگی ها دفترم خالی ست شعر ها دیگر سراغم را نمی گیرند واژه هایم لال سطرها آب دهان مرده را مانند خودنویسم گرچه مالامال جوهرم خالی ست؛ چون که جای مادرم خالی ست صبح ها در ازدحام این همه آدم سایه های روشن و خاموش این همه چشم و دهان و گوش؛ باز هم حس می کنم دور و برم خالیست چون که جای مادرم خالی ست ظهر ها در خانه همچون روح سرگردان می کشم هر سو سرک؛ چیزی نمی یابم گاه می گریم گاه می خوابم گاه گاهی شانه هایم می شود سنگین رفته شاید دخترم باز از سر و کول پدر، بالا یا نه، شاید ضربه دست زنم باشد خسته از پرسیدن حالم هم ز پاسخ های سربالا... یک نفر گاهی به دستم، استکانی می دهد می نوشمش، شاید چای تلخی یا شرابی خوشگوار است این سایه ای بر سفره می لغزد می خورم، شاید ناهار است این بعد از آن وا می روم بر صندلی، امّا صندلی از پیکرم خالی ست؛ چون که جای مادرم خالی ست عصرها، تکرار یک کابوس در حیاط پشت خانه، روی رخت آویز چادری گلدار می رقصد یک نفر در گوش من می خواند این آواز: "مادرت را باد با خود برد..." می گریزم تا نگوید باز... می خزم کنج اتاق خالی مادر گنجه را وامی کنم، بو می کشم یکسر خیره گشته عینکش بر من! "آمدی فرزند؟ چشم من روشن..." عینکش را می کشم بر دیده ، پنهانی کفش هایش را به روی لب جانمازش را به پیشانی... گنجه را می بندم و سر می نهم بر تخت هق هقم را در لحافش می کنم پنهان عطر اندامش دلم را می چلاند سخت سر که برمی دارم از بالین، خنده ام می گیرد از تصویر خود در قاب آیینه نیمی از من هست نیم دیگرم خالی ست چون که جای مادرم خالی ست شب که جادوی نوازش یا فریب قرص خواب آور خواب را در چشم هایم می کند جاری آن دم آخر لحظه ی پایان بیداری ؛ باز یادم هست: "مادر نیست" رفته و تا عمر دارم بالش زیر سرم خالی ست چون که جای مادرم خالی ست نیمه های شب، دم کابوس هایم گرم! که رها می سازدم از چنگ رویاها خواب مادر داشتن خوب است، امّا سر ز خوابی این چنین برداشتن دشوار سخت بیزارم من از نیرنگ رویاها چون که وقتی چشم ها را می گشایم باز پوستی می بینم از خود مانده بر تختم لاشه ی تن مانده ، امّا جای من در بسترم خالی ست چون که جای مادرم خالی ست... شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
یه چیزایی هس که باید با نگفتن بگیشون علی محمد مؤدب آدما هميشه بين شادی و غم می‌مونن غم و شادی، تنها جفتی‌اَن كه با هم می‌مونن اونا كه بينِ غم و شادی باشن‌، بهشتی‌اَن اونا كه غرقِ يكی شَن تو جهنم می‌مونن بعضی دردا رُ با گريه می‌گی و خلاص می‌شی بعضی از غصه‌ها هستن كه با آدم می‌مونن يه چيزایی هس كه بايد با نگفتن بگيشون مثِ بی‌گناهیِ حضرتِ مريم می‌مونن ابرا كوهای بخارن‌، كوها ابر سنگی‌اَن نه كه ابرا رُ گمون كنی كه محكم می‌مونن نه که مثلِ ابرا از راه ببَرن بادا تو رُ نکنه گمون کنی بادای عالم می‌مونن دلاشون هزار تای چشمه و درياس‌، آدما پشتِ شيشه‌های دنيا قدِ شبنم می‌مونن دلاشون تنگِ برای جاهای دور‌، آدما مرغای دريا كنارِ بركه‌ها كم می‌مونن شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
من راز که ام که اینچنین پنهانم محمدمهدی سیار شب آمده با تمام تنهایی من شب آمده هم کلام تنهایی من شب آمده تنهایی تو نامش چیست؟ دلتنگی توست نام تنهایی من :: دل آیه ی ناگاهی و ناآگاهی ست دفترچه ی خاطرات خاطرخواهی ست دل بی غم عشق، قصه ی بی هیجان دل بی غم عشق برکه ی بی ماهی ست :: دیری ست منِ خاک نشین پنهانم در نه توی افلاک و زمین پنهانم حتی خودم از خودم ندارم خبری من راز که ام که اینچنین پنهانم؟ :: گشتم همه شهر را سراسر گشتم گشتم همه عمر این در و آن در گشتم یک نامه ی محرمانه از خویش به خویش من آمدم و رساندم و برگشتم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
امکان ثبت دیدگاه برای این یادداشت در سایت فراهم شده است شما هم حاشیه ای بر این حاشیه نگاری بزنید...
رسید از شش جهت سجیل بارانی که حرفش بود فاطمه عارف نژاد شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود برای انتقام خون دل‌هایی که می‌خوردیم فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که می‌گفتیم و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود بشارت باد گل‌ها را به فروردینِ روییدن! که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود قسم به موی خون‌آلود اطفال فلسطینی به زودی می‌رسد این سر به سامانی که حرفش بود بیا و گوش کن! از قدس دارد می‌رسد کم‌کم همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود… کسی و الفجر می‌گوید… کسی و الفتح می‌خواند… کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود به دست ما نوشته می‌شود بر مصحف تقدیر برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود @fatemeh_arefnejad @ayateghamze
هدایت شده از آیات غمزه
نتشارات پنج دری در بخش مجازی نمایشگاه کتاب تهران ارائه می دهد: گزیده اشعار موضوعی سایت آیات غمزه آمدنت مجموعه شعر انتظار لبخندت مجموعه شعر فاطمی پیراهنت مجموعه شعر عاشورایی انتشارات پنج دری @panjdari2
هدایت شده از آیات غمزه
هدایت شده از آیات غمزه