دست تکان دادم از دریچه ی برجک
سعید بابایی
ذوق مرا کودکی که دست تکان داد
روح دوباره دمید و شوق بیان داد
برجک سرباز را که دید از آن دور
دست تکان داد و باز دست تکان داد
دست تکان دادم از دریچه ی برجک
اسلحه ام را به روی دوش نشان داد
اسلحه ات واقعی ست؟ گفتمش آری
قهقهه زد پاسخم به او هیجان داد
در دل خود گفتم ای جوانه در این خاک
تا تو بخندی وطن چقدر جوان داد
تا تو به آسودگی شبانه بخوابی
چند چمن لاله روز واقعه جان داد
دست تکان داد و گفت خسته نباشی
پای من این خسته را دوباره توان داد
داد تکانی مرا و با لب خندان
دور شد آن کودکی که دست تکان داد
دور شد آن کودک و به وقت محبت
رفت مؤذن سر مناره اذان داد
#غزل
#سعید_بابایی
#شعر_ملی_میهنی
#شعر_پایداری
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
بچه ها شعرهای ما هستند
محمد قریشی
همسرم، بهترین نوع بشر
شعبه رسمی جمال قمر
ای که در کل عرصهها هستی
از تمام زنان طایفه سر
تحت لیسانس ابروان تواند
مجتمعهای چاقو و خنجر
هست یک نیمروی ساده ی تو
از فسنجان سایرین برتر
ای که شوفاژهای بیمانند
به تَف دستهات رشک برند
چشم و سیما و مو و ابرویت
قهوه و شیر و آبشار و کمند
از میان هزار مورد خاص
تو شدی در نگاه بنده پسند
قند خونم اگرچه بد بالاست
ای لبان تو قند، باز بخند
بعد از این حرف های عشقی طور
خواهشی دارم از تو ای دلبند
همسرم چون غزال کرد جهش
تا ببیند که چیست این خواهش
وقت آن است تا که تعداد
ما رود رو به سوی افزایش
بچه هایی بیاوریم همه
اهل علم و کیاست و ورزش
دخترانی شبیه تهمینه
پسرانی شبیه گیل گَمش
مثل تو با وفا و خوش سیما
مثل من باوقار و نیک منش
نیست تعداد آن مهم اصلاَ
یک، دو، سه، چار، پنج حتی شش
بچه ها شعرهای ما هستند
همه تلفیق جوشش و کوشش
بشکنند این سکوت ممتد را
تا بیاید به نبض خانه تپش
به وجود تو افتخار کنند
به تبسم مرا دچار کنند
مثل تو خوش سلیقه باشند و
همسری خوب اختیار کنند
نوه ها گل به گل بیایند و
فصل این خانه را بهار کنند
روزهای غبارآگین را
بتکانند و نونوار کنند
چون به دست زمانه پیر شدم
جای من مثل شیر کار کنند
بعد صد سال هم زبانم لال
فکر ختم و گل مزار کنند
همسرم گفت مرد خانه ی من!
ای نگهبان آشیانه یمن
ای که هنگام چرخ در بازار
جیب تو می شود خزانه ی من
ای که خرّوپف خوش آهنگت
هست دلکش ترین ترانه ی من
ونگه ی بچه را دگر نچپان
توی خواب خوش شبانه ی من
بار این کار سخت را نگذار
بار دیگر به روی شانه ی من
در همین گیرودار که دلدار
غرق شد در میانه ی گفتار
بعد آهنگ انجز وعده
نطق فرمود مجری اخبار
در نخستین گزارش خود گفت
طبق اعلام مرکز آمار
طی ده بیست سال آینده
چون قشون رمنده ی تاتار
می رسد لشکر کهنسالی
از چپ و راست از در و دیوار
آنچنان پیر می شود کشور
که پس از برف دی درخت چنار
الغرض وضع می شود ناجور
ای جوانان مملکت هشدار
باید ایران ما جوان بشود
سیل زاد و ولد روان بشود
وای اگر این بهار پامالِ
یورش ارتش خزان بشود
قبل از آنکه تومور پیری
در تن جمعیت عیان بشود
قبل از آنی که این دیار کهن
گربه ای پیر و ناتوان بشود
دست در دست هم دهیم به مهر
تا دوباره وطن جوان بشود
بعد پخش گزارش ماضی
همسرم شد به این مهم راضی
#محمد_قریشی
#شعر_طنز
#شعر_اجتماعی
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@mohamadghorayshi
@ayateghamze
جشن تولدی ست به هر گوشه ی جهان
بهجت فروغی مقدم
لبخند سرخ باغ انار است مادرم
عاشق ترین همیشه بهار است مادرم
گرمای خانه است و همه خانواده را
عمری ست محور است و مدار است مادرم
::
همراه با تمام فراز و فرودها
در حرکتند یکسره امواج رودها
در حرکتند کوه و کویر و فراری اند
از رخوت عدم همه ی باوجودها
شوق شروع تازه سرازیر می کند
خورشید را به سمت زمین صبح زودها
جشن تولدی ست به هر گوشه ی جهان
هر لحظه با حضور جدیدالورودها
هر سنگ ریزه ای که سر راه زندگی ست
پاگرد پله ای ست برای صعودها
#غزل
#بهجت_فروی_مقدم
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@behjatf
@ayateghamze
در سر هوای ایران در دل نوای تبریز
سهیلا باقریان
در سینه سور و سات غم برقرار دارم
جانی چو شمع تا صبح شب زنده دار دارم
آه ای شهاب ثاقب عمری ست در مسیرت
بر راه مانده چشمی اخترشمار دارم
یاقوتِ دسته دسته پیوسته نه گسسته
دل نه، به خون نشسته باغ انار دارم
در حیرتم دلیلِ خوف و رجای من باش
در دیده اشک و قلبی امّیدوار دارم
چون دانه در دل خاک سینه دریده صد چاک
دیده به راه ابری باران نگار دارم
باران تو آسمان تو هر سو کران کران تو
در سینه آه گویی آیینه زار دارم
ای بامداد روشن چون شمع پیش پایت
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
در دست خوشه ای مست از شعر نغز پروین
بر لب شکوه شعری از شهریار دارم
در سر هوای ایران در دل نوای تبریز
ارگم که در حوادث دل استوار دارم
جز آرزوی وصلت در دل تعلقی نیست
سروم که در خزان نیز رنگ بهار دارم
شیرین تر از عسل شد جان مایه ی غزل شد
شکر خدا که از دوست این یادگار دارم
#غزل
#سهیلا_باقریان
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
نترس از قدرت فرعون، او را آب خواهد برد
ماهرخ درستی
بخند این اشک ها از چشمه ی تسنیم می آید
بهاری دارد از آینده ی تقویم می آید
درون دشت هایت گل به گل امّید روییده
صدای سوره ی اسراست از بیسیم می آید؟
جهان در انتظار جلوه ی آن خاتم سرخ است
سلیمانی به قصد محو این دژخیم می آید
نترس از قدرت فرعون او را آب خواهد برد
به استقبال موسی نیل با تعظیم می آید
صدای رعشه را بر قامت بت ها نمی بینی؟
صدا آری صدای پای ابراهیم می آید
به پا خیزید ای آیینه ها آیینه تر باشید
همان ماهی که از زیبایی اش گفتیم می آید
کبوترهای صحن قدس را از دور می بینم
چقدر آواز آزادی به این اقلیم می آید
#غزل
#ماهرخ_درستی
#شعر_انتظار
#شعر_مقاومت
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@mahrokh_dorosti
@ayateghamze
به شوق بوسه بر آن خاک صبر جاده کم است
علی مشهوری
مسیر عشق اگر سخت یا که هموار است
طریق و مبدا و مقصد در این سفر یار است
حساب خستگی راه را مکن هرگز
قدم قدم همه را فاطمه خریدار است
به شوق بوسه بر آن خاک صبر جاده کم است
ولی تحمل زوّار یار بسیار است
بیا به موکب صحرانشین دریادل
که خالی است ولی از امید سرشار است
بگیر حاجت از این دست پینه بسته ی پیر
که کار دست همین مردم گرفتار است
شبانه جانب خورشید راهی اند همه
چرغ روشن مشایه اشک زوار است
ورای رنگ و زبان همدلند و همراهند
چرا که عشق در این کاروان جلودار است
روانه است اگر پیر پابه پای جوان
عصای مردم افتاده شوق دیدار است
نه راه دور و نه پای پیاده و نه عطش
فراق کرب و بلای حسین دشوار است
جواب آنکه به محشر حساب ما با کیست؟
قیامتی ست که در کربلا پدیدار است
قرار این همه پرچم به دوش آخر سر
ورودی حرم حضرت علمدار است
#غزل
#علی_مشهوری
#پیاده_روی_اربعین
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
افتخار ماست بابا
سید احمد میرزاده
افتخار ماست بابا
چون که او یک خوشنویس است
خط او بسیار زیبا
تابلوهایش نفیس است
می شود گرم نوشتن
توی خانه گاه و بیگاه
با قلم نی روی کاغذ
می نویسد قل هو الله
آن قلم نی را به نرمی
می زند توی مرکب
دست های مهربانش
می دهد بوی مرکب
او وضو می گیرد اول
بعد قرآن می نویسد
گاه نستعلیق گاهی
نسخ و ریحان می نویسد
موقع تحریر گاهی
چشم او از اشک خیس است
افتخار ماست بابا
چون که او یک خوشنویس است
#چارپاره
#سید_احمد_میرزاده
#شعر_نوجوان
#سبک_زندگی
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
امیر بودی کبیر بودی
علی داوودی
تو مطلع یک هوای تازه تداوم یک مسیر بودی
روایت دل سپردن ما به وعده ای ناگزیر بودی
تجسم سادگی، صداقت، خلوص، آرامش استقامت
به دیده ی انتظار ملت تو چشمه ای در کویر بودی
شبیه دریا پر از تلاطم شبیه صحرا پر از تکلم
شبیه توفان شبیه باران، شبیه...نه... بی نظیر بودی
تو خاکی و همنشین مردم تو اعتماد و یقین مردم
امید مردم امین مردم امیر بودی کبیر بودی
نگاهت از اشک روضه ها تر ز چشمه ی روضه ی رضا تر
ز مرز جغرافیا فراتر نگاهبانی بصیر بودی
تو سوختی در خودت بدان سان که خانه ی من شود گلستان
به مهر خورشید در خراسان چقدر روشن ضمیر بودی
تو زنده ای زنده و نمیرا که با نگاه صبور و گیرا
شکایت هر که را پذیرا که خستگی ناپذیر بودی
صبورمردا غیور مردا دلیل امروز و راه فردا
نمادی از سربلندی آری که قله ای سربه زیر بودی
چقدر سید فروتنی تو بمان که سرباز میهنی تو
چه زود بی تاب رفتنی تو چه زود، ای کاش دیر بودی
#غزل
#علی_داوودی
#شهید_رئیسی
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
محمدحسین ملکیان
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید
کسی که می شناسد جد او را، خوب می داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید
همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید
همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و هجری
نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید
جهان می ایستد با هرچه دارد روبه روی او
زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها
برای بیعت با او نمی آیند می آید
برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید
#غزل
#محمدحسین_ملکیان
#انتظار
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
نمی دانم بگویم یا نگویم داستانم را
محمدرضا حسین زاده بازرگانی
سزايم بود اگر از دست دادم آسمانم را
که من با دستهای خود شکستم نردبانم را
دلم از حرف لبریز و زبانم از لغت خالی
نمیدانم بگویم یا نگویم داستانم را
پريدم بى هوا روزى براى دانه اى گندم
ولی افسوس گم کردم مسیر آشیانم را
شکست آخر پر و بالم پریشان است احوالم
بُریده درد جانسوز پشيمانی امانم را
پرشیانم پریشانم به قلب خسته برگردان
الهی بالحسین بالحسین آرام جانم را
بهشتم را كليدى بود و گم شد در فراموشی
ولی شکر خدا دارم مفاتیح الجنانم را
اگرچه بالهایم را گرفته آتش عصيان
ولی هرگز نخواهم برد از یاد آسمانم را
نوازش هاى خود را برمگیر از من، بزرگى كن
خراشيدم اگر چه گاه دست باغبانم را
هلال ماه، دعوت نامه ی عشق است مي دانم
چرا که مي شناسم دست خط ميزبانم را
#غزل
#محمدرضا_حسین_زاده_بازرگانی
#شعر_رهایی
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
به رغم سیلی امواج، صخره وار بایست
سجاد سامانی
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
خلاف گوشهنشینان و عافیتطلبان
تو در میانهی میدان کارزار بایست!
نه مثل قایق فرسودهای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیدهای کنار بایست!
در این زمانهی بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!
بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!
#غزل
#سجاد_سامانی
#انتظار
#مقاومت
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب_اسفند_1403
@ayateghamze
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
و اما ماجرای دیدار امسال برای من؟
از درِ کشوردوست به درِ فلسطین.
از درِ فلسطین به درِ کشوردوست.
از درِ کشوردوست به درِ فلسطین.
و از همانجا برگشتن به قم بعد از دو سه ساعت بلاتکلیفی… و تمام. بی زیارت حضرت آقا. بی تقدیم کتاب به محضرشان. بی لذت حضور در افطار و شب شعر.
همین.
۲۵ اسفند ۱۴۰۳
#دیدار_شاعران | #رمضان_الکریم
پ.ن ۱:
دیدنش را عاشقم، اما اگر قسمت نباشد
هرچه بادا باد! حتی حسرتش را دوست دارم
پ.ن ۲:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
@fatemeh_arefnejad