#چون_مرتع_سبزی_که_در_آن_گاو_چریده
#عباس_احمدی
یک شب به ھوای طلب فوت و فن شعر
ِ رفتم شب شعری من استاد ندیده
تا اینکه از این راه شود شعر تَر من
مطلوب دل و دیده اصحاب جریده
دیدم چه مراعات نظیری ست در آنجا
داخل شدم و حیرت من گشت عدیده
مردان ھمگی پاچه ی شلوار تفنگی
...زن ھا ھمگی مانتوی پندار دریده
من غرق تفکر شده بودم که به ناگاه
آھو بره ای ھمچو گل شاخه بریده
با نیت بد زد به دلم چشمک نابی
گفتم: برو ای شاعره ی خیر ندیده
از سوی دگر ھلھله برخاست به ناگاه
گفتم چه شده؟ – حضرت استاد رسیده
آمد به جلو البته بر دوش مریدان
استاد که در نوع خودش بود پدیده
از مرتبه ی زلف زده طعنه به گوریل
پیش از جلسه شصت گرم شیره کشیده
می شد به یقین گفت که در مملکت شعر
یک تپه نمانده است که بر آن نپریده!!
القصه نشستیم در ان جمع، ولیکن
زان خیل ندیدیم کسی صاحب ایده
ترس من از این بود و یقین داشتم این را
کاین عقده بدل می شود آخر به عقیده
از آن طرف محفل یکدفعه به پا خاست
قرتی بچه ای لاغرک و رنگ پریده
مویش فشن و دور سرش را زده با تیغ
چون مرتع سبزی که در آن گاو، چریده!
بالای تریبون شد و آنگاه چنین خواند:
طرفه غزلی (گرچه خودش گفت: قصیده!)
”ای یار وفا کرده و پیوند بریده
این بود وفاداری و عھد تو ندیده؟
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دھن آلوده ی یوسف ندریده“
من داد زدم: آی عمو شعر ز سعدی ست
پیچید به خود مثل یکی مارگزیده:
گفتا که شکایت کنم از دزدی سعدی!
بر صورت او ھم بزنم چند کشیده
گفتم: دھدت عقل، خدا، زد به ملاجم
”رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده!
#قطعه
#طنز
#اجتماعی
#شعرخوانی_در_محضر_رهبر_حکیم_انقلاب
#رمضان_المبارک_1397
@ayateghamze
https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245374/