eitaa logo
آیه🦋‌ها
144 دنبال‌کننده
652 عکس
141 ویدیو
1 فایل
بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق :)♥️ . . . گویۍ همہ عالم‌ ظلمات‌ است و تو نورۍ✨ . #جهاد_حقیقت🎙️ . حرفاتونو می‌شنوم :))🦋 https://harfeto.timefriend.net/17036586063945. ادمین @Ammareh313 . اینستاگرام @___sharifi313___
مشاهده در ایتا
دانلود
مـاهمیشه فکرمیکنیم‌شھدایہ‌کارِ خاصـےکردن‌‌کہ‌شھیدشدن…!🚶🏻‍♂ نہ‌رفیق خیلۍکارهـارونکردن ‌کہ‌شهیدشدن!💔 @aye_ha
‌روایـتی‌از"ط":)♥️🌸 تصـور‌نمی‌ڪردم‌حـز‌اللهۍ‌هـا‌ایـن‌قـدر‌شـادو‌ شنـگول‌بـاشنـد.اصـولـاًآدم‌هـای‌ریـشو‌را‌که‌ می‌دیـدم،تصـور‌مۍکـردم‌دپـرس‌وافـسرده‌و مـدام‌دنـبال‌غـم‌وقـصه‌هـسـتند.محـمد‌حـسین‌یڪ‌مـیز‌تنیس‌گذاشته‌بـود‌تـوۍ خانہ‌دانشجـویۍاش.واردکه‌می‌شـدیم، بعـد‌ازنمازاول‌وقـت،بـازی‌ومسخـره‌بازۍشـروع‌می‌شـد.لذت‌مۍ‌بـردم‌از‌بـودن‌در‌ڪنارشـان‌.از‌شـادی‌مۍتـرڪیدی‌بـدون‌ذره‌اۍگنـاه. @aye_ha🦋
‌روایـتی‌از"ط":)💚 از محمـدحـسین بیـشتر چـیزهـای باطنـی درس گـرفـتم.حالی‌ام شـد شهـدا زنـده‌انـد.با آن‌ها می‌شود حـرف زد یا درد دل کــرد یا اینـکه می‌شود خـودش از آن‌ها خـواست.عشـق شهـدا بـود.ناغافـل مـا را هـم دنـبال خـودش مۍکشانـد.هر وقـت می‌آمـد معـراج شهـدای دانـشگاه،می‌رفـت روۍقـبرهـا چـفیه مۍمالیـد،می‌بوسیدشان،بهشـان عـطر و گـلاب می‌زد. @aye_ha🦋
‌روایـتی‌از"ط":)💗🌸 کم‌کم‌باهم‌ندار‌شدیم. تاحدی‌که‌موتور‌تریلش‌را‌چند‌هفته‌داد‌دستم.درب‌وداغان‌شده‌بود. گفتم:«این‌موتور‌خیلی‌خرج‌داره. لوازمش‌گیر‌نمیاد.بیا‌این‌رو‌بی‌خیال‌شوو یه‌نوبخر.»گفت:«نه!این‌یادگار‌جنگه.» هنوز‌با‌روحیاتش‌آشنا‌نبودم. پول‌دادکه‌برو‌نوشابه‌بخر.رفتم‌و‌همه‌را‌کوکاکولا‌ خریدم.یکی‌از‌بچه‌ها‌گفت: «اگه‌محمد‌حسین‌ببینه،تورو‌می‌کشه!»به‌روی‌خودم‌نیاوردم.برچسب‌های‌نوشابه‌ها‌را‌کندم‌و‌ ریختم‌داخل‌پارچ‌و‌آن‌را‌گذاشتم‌وسط‌ سفره.همین‌که‌خواست‌شروع‌کند‌به‌ خوردن‌،پرسید:«چه‌نوشابه‌ای‌بود؟»گ فتم:«کوکاکولا!»لب‌نزد.برگشت‌به‌همه‌ گفت:«این‌نوشابه‌اسرائیلیه.هرکی‌ نمی‌خواد‌،نخوره.» 📚 @aye_ha🦋
‌روایـتی‌از"ط":)💗🌸 کم‌کم‌باهم‌ندار‌شدیم. تاحدی‌که‌موتور‌تریلش‌را‌چند‌هفته‌داد‌دستم.درب‌وداغان‌شده‌بود. گفتم:«این‌موتور‌خیلی‌خرج‌داره.لوازمش‌گیر‌نمیاد.بیا‌این‌رو‌بی‌خیال‌شوو یه‌نوبخر.»گفت:«نه!این‌یادگار‌جنگه.» هنوز‌با‌روحیاتش‌آشنا‌نبودم.پول‌دادکه‌ برو‌نوشابه‌بخر.رفتم‌و‌همه‌را‌کوکاکولا‌ خریدم.یکی‌از‌بچه‌ها‌گفت:«اگه‌محمد‌ حسین‌ببینه،تورو‌می‌کشه!»به‌روی‌خودم‌نیاوردم.برچسب‌های‌نوشابه‌ها‌را‌کندم‌و‌ ریختم‌داخل‌پارچ‌و‌آن‌را‌گذاشتم‌وسط‌ سفره.همین‌که‌خواست‌شروع‌کند‌به‌ خوردن‌،پرسید:«چه‌نوشابه‌ای‌بود؟»گ فتم:«کوکاکولا!»لب‌نزد.برگشت‌به‌همه‌ گفت:«این‌نوشابه‌اسرائیلیه.هرکی‌ نمی‌خواد‌،نخوره.» @aye_ha🦋
‌روایـتی‌از"ط":)💜☔️ ایـن‌بـشر‌از‌اول‌نـور‌بـالـامی‌زد.نـور‌بـالا‌را‌خوشـکل‌می‌زد.یـکی‌ازبچـه‌هـامی‌گـفت:«ایـن‌آخـر‌سـر‌شهـید‌می‌شه.»آخـر‌هـم‌شهـید‌شـد.از‌شهـادتـش‌تعـجب‌نـکردیـم.از‌زمـانـش‌شـوکه‌شـدیم.زود‌بـود.بـا‌مـرگ‌کسےخـم‌به‌ابـرو‌نمۍآورم.راستـش‌کـکم‌هـم‌نمۍگـزد.مـادر‌بزرگـم‌که‌فـوت‌کـرد،‌انـگار‌نه‌انـگار.خـبر‌ممـدحـسین‌که‌آمـد،بـنددلـم‌پـاره‌شـد... @aye_ha🦋
「🍃💚🍃」 • . ‌روایـتی‌از"طُ":) 🍃 خودش‌ هم‌ خوش‌پو‌ش می‌چرخید. شلوارکتان‌ سفید با پیراهن سفید هماهنگ می‌کرد. زیاد از شلوار پارچه‌ای خوشش‌ نمی‌آمد. می‌خواست پیراهنش را بیندازد روی‌ شلوار پارچه‌ای،خوب نمی‌ایستاد. با شلوار کتان‌ خیلی‌ راحت‌تر بود. فقط‌ جاهای رسمی‌ شلوار پارچه‌ای وکفش‌ می‌پوشید. همیشه‌ کفشش واکس‌ زده‌بود. حتی توی‌ هیئت‌ یک‌نفر را‌ گذاشته‌ بود که‌ کفش‌هارا واکس بزند. همیشه لباسش اتو داشت و عطر استفاده می‌کرد. خودش را در جایگاه مسئول می‌دید. به نوعی توی چشم بود. توی بعضی از جلسات فرمانداری و استانداری که از طرف دانشگاه می‌رفت، من را می‌برد که تو خوش تیپی! @aye_ha🦋