eitaa logo
آیه🦋‌ها
149 دنبال‌کننده
625 عکس
137 ویدیو
1 فایل
بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق :)♥️ . . . گویۍ همہ عالم‌ ظلمات‌ است و تو نورۍ✨ . #جهاد_حقیقت🎙️ . حرفاتونو می‌شنوم :))🦋 https://harfeto.timefriend.net/17036586063945. ادمین @Ammareh313 . اینستاگرام @___sharifi313___
مشاهده در ایتا
دانلود
فراموش نکنین با هر دعوتی ی دنیای قشنگ پراز عطر خدا و شهدا رو به افراد هدیه میکنین :)))
پس از دوستانتون دعوت کنین تا با ما همسفر بشن واسه سفر به دنیای عشاق🕊️📚
هر کدوم ی نفرم دعوت کنین جمعیتمون دوبرابر میشه🦋
شهدای بعدی رو نظر سنجی میکنم و داستانشونو میزارم 😉
تا دوازده امشب بدو بدو دوستاتونو دعوت کنین که پارت اول و از دست ندن 🦋 تو این کار قشنگ سهیم باشید:))
به نام خالق عشق 🦋 مرداد ۶۵ در شهر رشت زمانی که پدرم جبهه بود و دور از ما، به دنیا اومدم .بعدها که زمان به دنیا اومدن پسر خودم همسرم کنارم نبود ،مادرم خاطرات به دنیا اومدن خودمو مرور میکرد ! واسم دلگرمی بود و تشویقم میکرد به صبر ... تا سن ۶سالگی با خانواده ساکن سیاهکل بودیم و بعد پدرم به خاطر شرایط شغلیشون که پاسدار بودن به تهران منتقل شدن و من تا هفت سالگی شمال کنار مادر بزرگم موندم . خاطرات کودکیم عجین شده با عطر دریا ! سال۸۴ دیپلم گرفتم ودیگه کنکور ندادم .اینقدر راجب حوزه و حجره و درسایی که داشت با دوستام صحبت میکردیم و از طرفی پدرم تحصیلات حوزه داشتن که شدید علاقه مند شدم و این راهو انتخاب کردم :)) همیشه دیدم اینطوری بود که اول خودمو اصلاح کنم بعد وارد دانشگاه بشم و حوزه فرصت خوبی بود ! اون زمان خاستگار زیاد داشتم ولی پدرم اجازه نمیدادن جدی بشه ... تا رسیدن فروردین ۸۶،بهاری پراز عطر عشق و وصال :))❤️ پدرم خیلی سختگیر بودن و دوستام میگفتن خاستگارای تو باید هفت خان رستم و طی کنن! اینطوری بود که هرکسی میومد اول مادرم به پدرم میگفتن و اگر پسند میشد، پدرم میرفتن تحقیقات اولیه و تازه بعد من باخبر میشدم . همین قدر سخت ،همین قدر طولانی ! فرزند اول بودم و خانواده حساس تا اینکه همه چیز ی جور دیگه شد ... راوی:سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨ @aye_ha
الوعده وفا😌🦋
ازم پرسید: چرا با اینکه به آدمها خوبی میکنی و بدی میبینی ! بازم خوبی میکنی !؟ +گفتم: 'چون من با خدا معامله میکنم ؛ نه آدمها...(:🌿!
_بعضی‌روزها،مهمان‌دلت‌باش بنشین‌پای‌صحبتش،ببین‌حرف‌حسابش‌چیست؟!
بعضی کارای کوچیک طوری حالتو خوب می‌کنه که حس و حالش تا چند روز همراهته! مثل نوشتن، هر موقع قلم بدست میشم حالم خوبه:)))) ببین چی حالتو خوب می‌کنه رفیق 🌱
طارق خراسانی ناچاری در عشق رو چقدر قشنگ توصیف میکنه : “هرچه کُنم نمی‌شود ، تا بِرَوی تو از دلم . . از تو فرار می‌کُنم ، باز تویی مُقابلم :)🦋 @aye_ha
به نام خالق عشق🦋 من آقا مصطفی رو دورادور می‌شناختم و راجب شیطنت هایی که دارن شنیده بودم . ایشون فرمانده پایگاه نوجوان های مسجدی بودن که من فرمانده خواهرانش بودم ولی تنها برخورد ما ایام فاطمیه سال ۸۵بود ... گفته بودیم نجار واسمون ماکت درخونه حضرت زهرا رو بسازه.وقتی رفتیم ماکت و بار نیسان کنیم و بیاریم مسجد دیدیم زورمون نمی‌رسه و ماکت شدید سنگین بود. آقا مصطفی دم در حوزه بسیج ایستاده بودن یکی از دوستام اشاره کرد که ایشون همون آقا مصطفی صدر زاده هستن و ازشون کمک بگیریم ! بهش گفتم من روم نمیشه خلاصه دوتایی رفتیم پیشش و دوستم خواست که کمکمون کنن . این اولین دیدار من و مصطفی بود، ی دیدار پراز عطر نرگس :)) کل تصور من از مصطفی صدر زاده همونی بود که دم‌حوزه دیدم ی پسر لاغر قد بلند ! البته من به چهرشون نگاه نکردم و همیشه فکر میکردم ایشون متاهلن و اصلا فکرشو نمی‌کردم مجرد باشن و بعدا بخواد اتفاقاتی بین ما بیوفته ! به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨ @aye_ha