🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت 14 ینی قیامت شدا... همه ریختن وسط... حتی از شوها و جلسات و مهمونیهای کازینوی استا
همه زدن زیر خنده... رفتم بالا و سلام کردم و راه کارهای پنج گانه ام را تشریح کردم... حدودا یک ساعت و ده دقیقه بهم فرصت دادن و ارائه دادم...
آخرش گفتم: دیشب جاتون خالی... البته جای آقایون خالیا... (همه خندیدن) ... پیش یه پسر بودم به اسم عطا... اکانت آتیئیستیش آتاست... خیلی باحال و مرموز بود... تا صبح با هم گپ زدیم... میدونید برداشت من چیه؟ برداشتم اینه که وقتی از یه خانم طلبه( که ظاهرا طلبه بوده) در طول چهارده شب شکست میخوره، پا میشه با دست خالی میاد ایران که اون خانمه را پیدا کنه... دقیقا چیکارش داره هنوز مطمئن نیستم... اما خیلی حال خوشی از اون شکست داشت و داره... کاش صد تا مثل اون خانم داشتیم و میریخیتم فضای مجازی و...»
جلسه تموم شد... بازم برای بدرقه و بحث های حاشیه ای دورم جمع شدن... من فقط چشمم دنبال اون خانم دیروزی و داداشش بود... تا اینکه اومدن جلو و سلام کردن...
جوابشون دادم... اون خانمه گفت: من فکر میکنم بدونم اون دختری که عطا را شکست داده کیه؟!
گفتم: جان من؟! کیه؟! میشناسینش؟!
گفت: با مشخصاتی که شما گفتین... 14 شب ... شکست ... آتئیست ... یه خانمه ... آره... خودشه... من هم در جریانش بودم...
گفتم: لطفا سریع تر... بگید... کیه اون؟!
گفت: یه دختری در خوابگاه ما هست به اسم «نسیم»! اون بود که با آتا درگیر شد و شکستش داد... دختره اهل شماله... قائم شهر... خیلی اهل مطالعه و به روز... تو خوابگاه خودمونه!
🌱آیه های زندگی🌱
همه زدن زیر خنده... رفتم بالا و سلام کردم و راه کارهای پنج گانه ام را تشریح کردم... حدودا یک ساعت و
گفتم: «اگر مایل باشید بریم یه جایی و بشینیم و در این باره صحبت کنیم. چون برام مهمه و باید زوایای بیشتری برام روشن بشه.»
قبول کردن و با اون خانمه و داداشش رفتیم حرم. تا حرم پیاده رفتیم. چون هم راهی نبود و هم میخواستم با اون روحانی جوون راه برم و با هم گپ بزنیم. یاد اون موقع ها که قم بودم و قدم میزدیم و به کتابفروشی ها سر میزدیم و...
من و اون طلبه جوون معمم جلو راه میرفتیم و خواهرش هم پشت سرمون داشت میمومد.
تو راه کلی با هم حرف زدیم. طلبه روشنفکر و جالبی بود. وقتی با طلبه هایی حرف میزنم که به روز هستن و معلومه که عمرشون تو حوزه تلف نکردن، خیلی لذت میبرم.
رفتیم حرم... صحن مسجد اعظم خلوت بود... اول زیارت نامه خوندیم و بعدش نشستیم و صحبت کردیم.
اون خانمه میگفت:
«بچه ها مدت ها بود که در گروه های آتئیستی میرفتن و رصد میکردن. ما حتی روش رصد هم بلد نبودیم. اما با شرکت کردن در دو سه تا دوره علمی-عملی یاد گرفتیم و کانال ها و سوپرگروه های ملحد را رصد میکردیم.
از همش قوی تر مال پسری به نام «عطا» و یا همون «آتا» بود. پسر باسواد و باهوشی بود. بحث میکرد... تمسخر میکرد... حرفای زشت میزد... تحقیر میکرد... خلاصه حسابی جولان میداد...
تا اینکه بچه ها تصمیم گرفتن حالشو بگیرن تا دیگه پاش از گلیمش درازتر نکنه.
اولش تردید داشتیم... اما وقتی دیدیدم که برادر خواهرای خودمون و دوستای دانشجویی خودمون هم دارن مستقیم و غیر مستقیم متاثر از حرفها و شبهات عطا میشن، تصمیم گرفتیم بریزیم رو سرش و ساکتش کنیم...
خوبی این ماجرا این بود که هممون سطح سه(کارشناسی ارشد) کلام یا فلیفه میخوندیم. بخاطر همین حرفای اون برامون جدید یا هولناک نبود. بیچاره بچه هایی که فقط فقه و ادبیات کار کرده بودند... اونا تا بعضی حرفای عطا را میشنیدن لرزه به اندامشون میفتاد و فقط تکفیرش میکردن!
حدود دو ماه در گروه و کانالش عضو بودیم... خوب تحلیل و بررسی کردیم ببینیم چیکار میکنه و از چه روش هایی استفاده میکنه و چقدر مسلط هست و ....
تا اینکه شب تصمیم فرا رسید.
نشستیم دور هم...»
پرسیدم: «مگه چند نفر بودین؟»
گفت: «ما هفت نفریم... که البته قصه جمع شدنمون و اینکه چطوری همدیگه را پیدا کردیم سر دراز دارد و اگه خواستین براتون تعریف میکنم...»
گفتم: «حتما... دوس دارم اینا را بدونم و یاد بگیرم... میفرمودید...»
ادامه داد:
«آره... ما هفت نفریم... دو ساعت با هم حرف زدیم و طرح و نقشه هامونو چک کردیم... تا اینکه به اجماع رسیدیم و قرار حمله گذاشتیم... قرار شد یه نفر را علم کنیم و بفرستیم جلو... ما هم از پشت خط، بهت مهمات برسونیم و تنهاش نذاریم...
چون هممون علاقمند به مباحثه و مناظره بودیم، قرار شد قرعه کشی کنیم... تا اینکه قرعه به نام «نسیم خانوم» افتاد... اصلا اوضاعی داشتیم... نسیم حال عجیبی پیدا کرد... دقیقا مثل رزمنده های حزب الله و فلسطینی که میخوان عملیات استشهادی انجام بدن...
رفت وضو گرفت... دو رکعت نماز شکر خوند که قرعه به نامش افتاده... دو رکعت هم نماز استغاثه به حضرت زهرا خوند... زیر قرآن ردش کردیم و نشست پای سیستمش...
از قبل همه مون وارد اون سوپر گروه شده بودیم... قرار شد اول، چند تا سوال از بابت عملیات ایذایی بپرسه تا نظر عطا را جلب کنه... طراح سوالات ایذایی هم خودش بود... نسیم آنلاین شد و وسط کفرگویی های عطا یهو پرسید:
آیا مشکل این دنیا با بی خدایی حل میشه؟! اصلا فرض کنید خدا نباشه و یا بهش هیچ اعتقادی نداشته باشیم... قراره وضع و حال و دنیای ما بهتر از اینی که هست باشه؟! باور به خدا جایی از زندگی ما را تنگ کرده یا دلایل مناسب براش پیدا نکردیم؟ اگر جایی از ما تنگ کرده باشه و بخوایم حذفش کنیم تا راحت تر زندگی کنیم، که داریم خودمونو گول میزنیم... اگر هم دلایل مناسب برای وجودش پیدا نکردیم، که اینم ینی اینکه بالاخره قبول داریم که هست اما نتونستیم واسش دلیل بتراشیم!
برای دو دقیقه... شاید هم بیشتر... همه کسانی که آنلاین بودن، سکوت کرده بودن... بعدش یواش یواش دهن همه باز شد... همه شروع کردند به اظهار نظر... از جمله خود عطا... نسیم قرار شد فقط به پیامهای عطا دقت کنه و جواب بده...
خلاصه ... سه شب، عملیات ایذایی داشتیم... نسیم، نوار خشاب مسلسل سوالاتشو در گروه خالی میکرد و یهو ساکت مینشست... حتی گاهی همون سوالات را دوباره و سه باره مطرح میکرد و اعصاب همه، از جمله عطا را خط خطی میکرد...
تا اینکه عطا نوشت: «چته؟ چته تو؟ حرف حسابت چیه؟»
نسیم براش نوشت: به به آقا آتا ... میبینم که چند روز نبودم، حسابی گرد و خاک کردی و چرت و پرتات دارن همه جا پخش میشن! اومدم بهت فرصت بدم!
عطا نوشت: فرصت؟ ینی چی؟!
نسیم نوشت: بهت فرصت میدم که یا توبه کنی و از اشتباهات و حرف های بدی که زدی معذرت خواهی کنی یا اینکه ...
آتا نوشت: یا اینکه چه غلطی میکنی؟
نسیم نوشت: یا اینکه باید جلوی همه
🌱آیه های زندگی🌱
گفتم: «اگر مایل باشید بریم یه جایی و بشینیم و در این باره صحبت کنیم. چون برام مهمه و باید زوایای بیش
باهام مناظره کنی و شکستم بدی! بیا لااقل با بچه های گروهت روراست باش و بیا وسط معرکه تا بدونیم چند مرده حلاجی!
آتا گفت: شکل این حرفها نمیبینمت اما باشه! شروع کنیم؟
نسیم نوشت: من مشکلی ندارم اما به یه شرط!
آتا نوشت: خب؟ میشنوم!
نسیم نوشت: حرف بد ممنوع! هر کس هر حرفی زد، باید بتونه اثبات کنه و براش منبع معتبر بیاره! قبول؟
آتا نوشت: خب حالا... میبینم موقعی که دست و پا میزنی و کسی نیست به دادت برسه!
قرار گذاشتن فردا شب اونشب مناظره را شروع کنند... ما هفت نفر، خواب و خوراک نداشتیم... مطالعه ما در طول اون دو هفته، ده برابر شده بود... فقط شبانه روز، پنج ساعت میخوابیدیم و فقط مطالعه میکردیم و فیش برداری میکردیم...
تا اینکه یکی از بچه ها که حجره مال اون بود و در واقع، سرگروهمون بود، پیشنهاد جالبی داد... پیشنهاد داد که در طول اون دو هفته ای که مناظره داریم، نذر حضرت ام البنین (سلام الله علیها) روزها روزه بگیریم... اینجوری هم وقتمون صرف غذا پختن و خوردن نمیشد... و هم میتونستیم از برکات زبون روزه دار استفاده بهتری کنیم...»
گفتم: «چقدر جالب و خالصانه! آفرین... راستی گفتید یه سرگروه داشتین؟ اون خانم هم طلبه بودن یا از اساتیدتون بودن؟»
گفت: «نه... اون خانم هم طلبه هستن ... ارشد فلسفه میخونن... اما از همه ما بیشتر مطالعه و تحقیق دارن... به نوعی سنگ صبور و مامان جوون ما هم محسوب میشن... از بس عاقل تر از بقیه مون هست و کارش درسته...»
گفتم: «ماشالله... خدا حفظشون کنه! میشه معرفیشون کنید؟»
گفت: «بله... خواهش میکنم... پریا خانوم... اسمشون پریا خانومه!»
ادامه دارد...
@ayeha313
پروردگارا🙏
امروز اُمید مان🌷🍃
بہ رحمت و مهربانی توست
در این صبح زیبای سهشنبه
هر آنکہ چشم گشود
قلبش سرشار از امید🌷🍃
و زندگیش سرشار
از رحمت و برکت تو باد🙏
آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏
ای مهربان ترین مهربانان 🙏
@ayeha313
پیامبر رحمت و رافت و مهربانی اا صلی الله علیه و آله :
إِنَّ أَکْمَلَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ أَخْلاَقاً...!!!
همانا کاملترین مؤمنان از نظر ایمان ؛ خوش اخلاقترین آنان است...!!!
منبع : 👇
کتاب شریف تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه وآله، ج ۲، ص ۴۷
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه 💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت پنجم 💥مشخص کردن ا
#مجردانه
💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند
🔹️قسمت ششم
🔸️عادات خوب مشترک در مرحله آمادگی برای ازدواج به وجود بیارین
🍂چه کارهایی رو دوست دارین در کل زندگی مشترک انجام بدین؟ تمام وعدههای غذایی رو سر میز، تو خونه میخواین بخورین؟ چند بار در هفته با هم ورزش میکنین؟ هر جمعه در مورد اتفاقاتی که در هفته واستون افتاده صحبت میکنین؟ عصرها به پیاده روی میرین؟
🔸️اگه این کارها رو فوراً در زندگی زناشویی خودتون شروع کنین، کمکم به عادات خوبی تبدیل خواهند شد که در کل زندگی زناشویی ادامه خواهند داشت!
🔹️یکی از بهترین عادتهایی که میتونین هنگام آمادگی برای ازدواج و در اوایل ازدواج خودتون شروع کنین، گذراندن شبی به صورت قرار ملاقات عاشقانه هست. هنگامی که شما تازه ازدواج کردین، هر روز ممکن هست شبیه به شب ملاقات به نظر برسه، اما مهمه که عادت کنین قبل از اومدن بچهها و سختتر شدن شرایط به طور منظم، قرار ملاقات عاشقانه داشته باشین؛ حتما برای این کار، وقت بذارین. یکی از راههای عالی برای داشتن قرار ملاقات عاشقانه منظم، این هست که در تقویم سالانه برنامه کل سال رو بچینین. میتونین توی تقویم، این تاریخها رو مشخص کنین و به عنوان هدیه به همسرتون بدین.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
چگونه از حریم خانواده و همسر در فضای مجازی مراقبت کنیم؟ 📲 قبل از اینکه اینترنت از طریق گوشیهای هوش
چگونه از حریم خانواده و همسر در فضای مجازی مراقبت کنیم؟
3⃣ حسادت و غیرت همدیگر را تحریک نکنید
🔸احتمالا یکی از صفحاتی که همسرتون مشتاقانه پیگیری میکنه صفحه شما و فعالیتهای شما در فضای مجازیه. مراقب لایکها و کامنتهاتون باشید. شاید به نظر خودتون حرف خاصی برای صاحب یک مطلب ننوشته باشید اما اون جمله همسرتون رو دلگیر کنه و غیرت یا حسادتش رو برانگیزه.
🔸در انتخاب عکس پروفایل دقیق و حساس باشید؛ عکسی رو که میدونید همسرتون نمیپسنده قرار ندین.
💌 رهبرانقلاب میفرمایند «من همیشه به مردهای جوان توصیه میکنم، که در معاشرت با نامحرم و حتی محارم، کاری نکنید و حرفی نزنید که زنان خود را وادار به حسادت کنید. به دختران جوان هم سفارش میکنم، که در برخورد با مردهای بیگانه، کاری نکنید و حرفی نزنید که حس حسادت و غیرت شوهرانتان را تحریک نمایید. این حسادتها بدبینی میآورد و پایههای محبت را سست میکند و از ریشه میسوزاند»۱۳۷۹/۰۹/۱۰
مراقب باشید به خاطر آدمها و فعالیتهای مجازی، محرمترین فرد زندگی واقعیتون رو دلزده و رنجیده نکنید.
@ayeha313
💠 نگاه در نماز
💬 مستحب است نمازگزار:
🔹در حال قیام، به محل سجده؛
🔹در حال رکوع، بین دو قدم؛
🔹در حال قنوت، کف دستها؛
🔹در حال سجده، اطراف بینی؛
🔹در حال نشستن، دامان (مراد، قسمت دو ران پا واقع در بالای زانو ) خود نگاه کند.
📚 پینوشت:
العروةالوثقی، کتابالصلوة، فصل فیالتشهد، م 4 مورد چهارم.
📚 #احکام_دین
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
📌 راهکار های رفتار مناسب با دختران نوجوان 1- رفتارهای گستاخانه فرزندتان را به خود نگیرید:🙄 در ای
📌 راهکار های رفتار مناسب با دختران نوجوان
2- قانون بگذارید:
اگر بخواهید حد و مرزهای دخترتان را مشخص کنید باید برای او قانون بگذارید 📖 و درباره تبعات رعایت نکردن قوانین هم باید تصمیم بگیرید. 🤝 یادتان باشد فقط چند قانون کلی و مهم وضع کنید و تنبیههای سخت در نظر نگیرید؛ ⛔️ چون شرایط را بدتر می کند و باعث فاصله بین شما و فرزندتان میشود.
@ayeha313