💠 خمس سکه طلا
💬 اگر سکه از درآمد کسب، خریداری شده است، سر سال خمسی به قیمتی که خریدار دارد مشمول خمس میباشد.
✅ چنانچه سکه به قصد بالا رفتن قیمت و کسب سود نگهداری شود سر هر سال خمسی باید خمس ارزش افزوده آن نیز پس از کسر مقدار تورم اصل آن پرداخت شود هر چند آن را نفروشد.
🔹 ولی اگر سکه صرفاً به جهت حفظ ارزش پول و نه به قصد تجارت نگهداری شده باشد، وقتی فروخته شود ارزش افزوده آن پس از کسر تورم اصل آن جزء درآمد سال فروش است که اگر تا چند روز پس از سال خمسی صرف در مؤونه شود خمس ندارد.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای(مدظله العالی )
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
#سوال_کاربر
🔹آیا شک در دین، موجب کفر و ارتداد است؟
با سلام. اگر کسی که #دین را قبول دارد، ولی به اصول دین شک کند و بهیقین هم نرسد و در این حال بمیرد #کافر یا #مرتد محسوب میشود؟ من باوجوداینکه نماز میخوانم و اسلام را هم قبول دارم، ولی گاهی #شک میکنم که نکند پیامبر از طرف خدا نباشد یا #قرآن کلام خدا نباشد. در اینترنت خواندم که اگر کسی در ضروریات دین شک کند و در این شک بماند کافر و مرتد محسوب میشود.
#پاسخ
این شکها لازمه #عقلانیت انسان است؛ یعنی انسان اگر اهل فکر و اندیشه باشد، شک و تردید به سراغش میآید و این هم باعث نمیشود که فردی کافر شود و یا از #دین خارج گردد.
هر وقت این شک و تردیدها به سراغ شما آمد، هیچ هراسی به خودتان راه ندهید، بلکه خوشحال شوید که شما اهل فکر و اندیشهاید؛ اما باید از طریق #مطالعه و یا مراجعه به کارشناسان دنبال جواب شبهات خود باشید. اگر این را ادامه دهید بعد از مدتى دینى برپایه عقل، تفکر و مطالعه خواهید داشت.
@ayeha313
🔺دلایل عجیب "حالت تهوع" را بشناسید
🔹اضطراب
در هنگام ناراحتی و اضطراب، آدرنالین وارد جریان خون میشود که در این میان، عملکردهای بدن مانند گوارش تقریباً متوقف شده و باعث تجمع سموم در بدن میشود. در نهایت سیگنالهای شیمیایی به مغز فرستاده میشود تا احساس تهوع ایجاد شود.
🔸دیابت نوع یک
اگر حالت تهوع، استفراغ و شکمدرد دارید، میتواند آژیر خطری برای دیابت نوع اول باشند.
🔹حمله قلبی
اگر دچار حالت تهوع یا احساس بدی در معدهتان هستید، حتی اگر دردی در قفسه سینهتان احساس نمیکنید، ممکن است در معرض یک حمله قلبی باشید.
🔸ریفلاکس اسید معده
وقتی اسید معده یا محتویات معده به سمت مری بالا میآیند، ممکن است حالت تهوع به شما دست بدهد.
🔹بیماریهای مرتبط با کیسه صفرا
درد ناگهانی سمت راست شکم بعد از خوردن غذایی چرب و سنگین، از علامتهای رایج حمله کیسه صفراست. این درد معمولاً زمانی شروع میشود که ذرات سفتی به نام سنگ کیسه صفرا، مجراهایی عبور آنزیم صفرا را مسدود میکنند.
🔸مسکنهای بدون نسخه
حتی مسکنهای معمولی مانند آسپرین، ایبوپروفن و ناپروکسن که به نام داروهای ضدالتهابی غیراستروئیدی معروفاند میتوانند حالت تهوع ایجاد کنند.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
📌 تشویق و نهادینه کردن رفتارهای خوب در نوجوانان: 4. علت را توضیح دهید:💁♂️ اگر میخواهید برای قوان
📌 تشویق و نهادینه کردن رفتارهای خوب در نوجوانان:
5. سعی کنید الگوی مثبتی باشید:😊
فرزندان شما همانند شما عمل میکنند، بنابراین الگویی مناسب بودن برای فرزندتان راهی قدرتمند و مثبت برای هدایت رفتار آنهاست. به عنوان مثال، وقتی فرزند شما میبیند که خودتان از قوانین خانواده پیروی میکنید، او نیزز سعی میکند از آنها پیروی کند. برعکس این موضوع نیز صادق است.
@ayeha313
#شبهه
اگر خلیفه دوم این جنایت ها را در حق حضرت زهرا س مرتکب شده، پس چطور امیرالمومنین دختر خود ام کلثوم را به ازدواج با او در آورده است؟
✅ پاسخ
ابتدا باید دانست که در وجود دختر دومی به نام ام کلثوم برای حضرت زهرا و امیرالمومنین علیهما السلام تردید وجود دارد. بسیاری معتقدند ام کلثوم کنیه حضرت زینب بوده است و اگر این نظر صحیح باشد، ادعای فوق از اساس مردود است. اما بر فرض که علاوه بر حضرت زینب، دختر دیگری با نام ام کلثوم برای حضرت علی وجود داشته باشد، اولاً روایات مربوط به ازدواج ام کلثوم با خلیفه دوم اشکال سندی دارد و خود اهل سنت، آن روایات را صحیح نمی دانند. ثانیاً بر فرض اینکه صحیح باشد، آن ام کلثومی که با عمربن خطاب ازدواج کرده دختر امیرالومنین نبوده بلکه دختر خلیفه اول بوده است که د دامن حضرت علی بزرگ شده است، زیرا حضرت علی با اسماء بنت عمیس که قبلاً همسر خلیفه اول بوده ازدواج کردند. (خاطرنشان می شود که اسماء ابتدا همسر برادر امیرالمومنین یعنی جعفر طیار بود و از طرفداران اهل بیت به شمار می رود.) طبق برخی نقل ها این ازدواج همراه با تهدید و نهایتاً وساطت عباس بن عبدالمطلب بوده و لذا هیچ گونه دلالتی بر رفاقت میان امیرالمومنین و عمربن خطاب ندارد. (برای مشاهده مستندات مراجعه کنید به تهذیب الاسماء نووی شارح صحیح مسلم ج 2 ص 630 و شرح مرحوم مرعشی بر احقاق الحق ج 30 ص 315)
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #دنیایی_که_من_میبینم نویسنده: #آلبرت_اینشتین مترجم: محمد_جواد_شجاعی
#درباره_ی_کتاب 📚
دنیایی که من میبینم نام یک کتاب فلسفی-اجتماعی است که توسط آلبرت اینشتین نوشته شده است.
این کتاب، مجموعهای از نوشتارها، نامهها و متن سخنرانیهای آلبرت اینشتین، فیزیکدان برجسته است.
@ayeha313
#سوال_کاربران
چرا ائمه جمعه فقط درباره بیحجابی اینقدر حساسند؟ تو جامعه هیچ گناه و مشکل دیگهای وجود نداره؟ تنها مشکل جامعه ما بیحجابیه؟
🟢 پاسخ
🔹 قبلاً هم این نکته را گفتم ولی کسی پاسخی نداده: بیایید خطبههای امام جمعهای که بیشتر از همه درباره حجاب صحبت کرده را بررسی و موضوعات آن را آنالیز کنید، مطمئن باشید حجاب جزء پنج موضوع اول پرتکرار هم نیست، اگه غیر از این بود حق با شماست.
پس چرا گمان می شود که همهی امامان جمعه یا بعضی از آنها فقط به حجاب میپردازند؟ چون عدهای منتظرند یه نفر یه بار درباره حجاب حرفی بزند تا همه جانبه به او حمله و بایکوتش کنند. به عبارت دیگر قضیه کاملا برعکس است: یعنی از نظر بعضی افراد تنها مشکل جامعه سخن گفتن از این حکم خدا است. باید به اینا گفت که چرا به همهی مشکلات و اشتباهات (حتی اشتباهات ائمه جمعه) بیتوجه هستید، فقط صحبت از این ارزش اصیل ایرانی و اسلامی اذیتتون میکنه؟!
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
یک استاد در دانشگاه داشتیم که مسلمان بود و می¬گفت شیعه هست. یکی از جملاتش این بود که: «شاید بتونی مع
#رمان_نه
#قسمت_شانزدهم
خیلی تو فکر رفتم... همینجور که موهاشو نوازش میکردم، احساس کردم جنس و نرمی اون موها چقدر شبیه جنس و نرمی موهای ماهدخت هست! تصمیم گرفتم چک کنم و ببینم آیا به هم شبیه هستن یا نه؟
شرایطم طوری نبود که بتونم خیلی راحت تطبیق بدم... به خاطر همین، امانتی های ماهر را که توی موهام مخفی کرده و لای یه تیکه کاغذ کوچیک پیچیده و بسته بودم وسط موهام، خیلی آروم و با احتیاط آوردم بیرون و با دقت نگاش کردم... خود خودش بود... دقیقا عین موهای ماهدخت بود... حتی معلوم بود که اون چند تا مویی که ماهر بهم داده، مال خیلی وقت نیست وگرنه بالاخره شاید باید یه تغییری در موها رخ میداد...
اون چند تا تار مو را ناخودآگاه به بینیم نزدیک کردم ... یه نفس عمیق ازش کشیدم ... بوی خوبی میداد... بوی یه نوع عطر... من خیلی عطرها را نمیشناسم... اما بوی یه عطر خیلی خیلی ضعیف میداد...
تصمیم گرفتم یه کم به ماهدخت نزدیکتر بشم... نمیدونستم از بدن و موهای ماهدخت دنبال چی هستم؟ بهش نزدیک شدم و موها و گردن و صورت و تن و بدن ماهدخت را خیلی آروم بو کشیدم... چیزی که خیلی خیلی نظرمو جلب کرد و داشت دیوونم میکرد این بود که وقتی خیلی دفت کردم و به خودم فشار آوردم، فهمیدم که ماهدخت هم همون بوی ضعیف و لطیف را میده!
فکر کنم صدای نفسم یه کم تابلو بود که توی همون اوضاع و احوال بود که یهو چشاشو به زور باز کرد و با تعجب گفت: «سمن چیکار داری میکنی؟ بخواب دختر! زشته ... یکی میبینه فکرای بد میکنه! بخواب!»
منم مثلا خودمو لوس کردم... میخواستم حسابی مطمئن بشم... آروم بهش گفتم: «اجازه هست سرم بذارم تو بغلت؟ یه کم میترسم!»
با همون خستگی و چشای بسته، دستشو باز کرد و به زور گفت: «بیا... نترس... فقط بذار بخوابم...»
منم بهش نزدیک شدم و سرمو گذاشتم رو بازوش و ........
فقط نفس عمیق میکشیدم... میخواستم تا میتونم فقط بو بکشم که بتونم بوی اون عطرو به خاطر بسپارم... نمیخواستم حالا حالاها فراموشش کنم... به خاطر همین بعضی وقتا بیشتر نزدیکش میشدم تا بتونم مثل یه سگ ردیاب که بالاخره باید رد یه چیزی را بزنه، به سلول های مغزم بسپارمش...
وقتی خوب بو کشیدم، شروع به تحلیل کردم... متوجه نمیشدم! با خودم فکر میکردم ... خب دو سه روز بیشتر بود که از ماجرای ماهر داشت میگذشت... اگر حساب کنیم که ماهدخت، همون یکی دو روز قبل از ماجرای ماهر، این بو را پیدا کرده، با عقلم جور در نمیومد که بوی اون عطر هنوز... ینی بعد از گذشت چهار پنج روز رو تن و موهای ماهدخت مونده باشه!
از یه طرف دیگه هم به خودم گفتم: اما غیر ممکن هم نیست... بالاخره یا باید بگم عطرهای قوی و خوبی هم وجود دارن که حتی تا یه هفته اثرش میمونه... یا باید ... فقط یه چیز دیگه میمونه... اونم اینه که ماهدخت، در طول اون چند روز به خارج از سلول رفت و آمد داشته و من متوجه نمیشدم و شاید خواب بودم!
احتمال دوم خیلی ضعیف بود... چون من کلا کمتر از بقیه میخوابیدم... بالاخره باید متوجه میشدم که ماهدخت میره و برمیگرده... پس فقط میتونستم روی احتمال اول حساب کنم! اونم این که بپذیرم عطرش خوب و قوی بوده و اثرش تا الان مونده!
این خیلی شاید نکته مهمی نباشه... ولی اون لحظه خیلی نظرمو جلب کرد و کلی کارگشا بود... چون اولین جرقه ای بود که منو نسبت به ماهدخت اونقدر حساس و حساس تر کرد.
اما ...
از موهای ماهدخت مهمتر، اون تیکه کاغذی بود که به همراه اون موها از ماهر گرفته بودم... کاغذ کوچیکی بود... دو سه تا کلمه از یه کتاب بود و یه عدد... چیزی شبیه به شماره صفحه... صفحه 66 ...
اینقدر فکرمو به خودش مشغول کرده بود که خوابم نمیبرد... همینطور تو بغل ماهدخت بودم، فکر میکردم ببینم این تیکه کاغذ و اون کلمات و صفحه 66 ینی چی؟!
تلاش کردم از بدن ماهدخت یه کم فاصله بگیرم... رومو کردم اونطرف که مثلا بخوابم... مشتمو باز کردم و با دقت به کلمات اون تیکه کاغذها نگاه کردم...
اول باید معنی کلماتو پیدا میکردم... اما دیدم خیلی سخت نیست... چون اسم یه شخص و اسم یه کتاب بود... دقیقا همون طوری که بالای کتابها گاهی قید میشه...
نوشته بود: «دکتر سیریل الگود» و «تاریخ طب در ایران» و «66» !
چرا تا اون موقع خیلی دقت و توجه نکرده بودم؟ نمیدونم... شاید به خاطر شرایط و وضعیت اسفبار لیلما و هایده بود...
حساس شدم ببینم ربط و نسبت اون موها و این تیکه کاغذها چی بود؟!
یه کم چشمامو گذاشتم روی هم... باید استراحت میکردم تا بتونم بعدا بهتر فکر کنم...
👈🏾 پی نوشت بسیار مهم‼️
مطالعه ی کتاب «تاریخ طب در ایران» نوشته ی «دکتر سیریل الگود» یهودی الاصل، پزشک سفارت انگلیس در دربار قاجار، حقایق تلخی را بر ما روشن می کند.