«آیهجان»
«آن خیری که خواسته بودم، کجاست؟»
✍ نویسنده: #زهرا_شفیعیسروستانی
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
سر سفرهی عقد یک تسبیح دستش گرفته بود و تندتند ذکر میگفت. ورد زبانش شده بود: «ربِّ إنّي لِما اَنزلتَ إلیَّ مِن خیرٍفقیر». خدایا من به هر خیر و نیکی که تو برایم بفرستی نیازمندم. زبانش شده بود عین چوب خشک. دلش اما با این ذکرها قرص میشد. بعدها که خدا علی را به او داد و معلومش شد که معلول است، شک افتاد به دلش که: «آی خدا! من ازت خیر خواسته بودم. این بود خیرت؟ پسر آوردم که عصای دستم باشه، وبال گردنم شد.» بعدتر هم که شوهرش -احمد- توی تصادف فوت کرد، شکش یقین شده بود که: «من و خدا حرف هم را نمیفهمیم. این دیگر چه خیری است. حالا باید چه خاکی به سر کنم با یک بچه معلول که بیکسی و بیوگی هم علاوهاش شده؟» باید راهی میجُست که چرخ زندگیاش بچرخد. بچه را نمیتوانست پیش کسی بگذارد.
مدتی از کارخانه قند و شکر، کلهقند میگرفت و برایشان حبه میکرد. درآمدش بخور نمیر بود ولی همینکه توی خانه بالای سر بچهاش نشسته بود خیالش راحت بود. اما کارخانه قند و شکر که جمع شد همین آبباریکه هم قطع شد. دوباره فکری شده بود که چه کنم با دست خالی و بچه خُرد. یکچیزهایی از خیاطی سرش میشد اما چرخ خیاطی نداشت. رفته بود کمیته که چرخ خیاطی بگیرد و برای زنهای در و همسایه خیاطی کند. چرخ خیاطی دست دویی گرفته بود. اما درآمدی نداشت. همه دنبال مد روز بودند و مدلهای قدیمی به دلشان نمینشست.
دوباره شاکی شده بود که «خدایا این هم شد زندگی؟ مگر نگفتی روزیتان را ضمانت کردم پس رزق این طفلک کو؟ سیبزمینی و تخممرغ آبپز چند روز؟ یک پارهگوشت نباید بیاید توی این خانه؟ این بچه قوت نمیخواهد؟»
همان روزها دوباره رفته بود کمیته که: «من هیچ! برای این زبانبسته فکری بردارید تا از دستم نرفته.» گفته بودند، برایت از تولیدیها سفارش میگیریم که دوخت و دوزشان را بکنی و پولی دستت بیاید. از کارگاه کفش کتانیدوزی، رویهی کفش برایش آوردند تا به هم بدوزد. هر عدد ده هزارتومن. رنگها را میداد به علی که جدا کند. در این حد ازش برمیآمد. سرگرم میشد و نق نمیزد. خودش هم از خروسخوان مینشست پشت چرخ و پدال میزد تا غروب. کارفرما، دوختودوزش را قبول داشت. گفته بود کارَت ظریف است. اگر همینطور پیش بروی، سفارش بیشتری میدهم. حواسش بود که سرهم بندی نکند. تمیز بدوزد و بیشتر سفارش بگیرد.
اوضاع بهتر شده بود و کارفرما قبولش داشت. سفارش پشت سفارش بود که برایش میآورد. اما از یک تعدای بیشتر نمیتوانست سفارش بگیرد. یک آدم مگر چندتا دست دارد؟
فکری به ذهنش زده بود. دوباره رفته بود کمیته تا اگر بتواند یک چرخ خیاطی دیگر بگیرد. میخواست وردست بیاورد که کارش روی دور بیفتد. گفته بودند چرخ میدهیم اما قسطی. قبول کرده بود و چرخ را آورده بود خانه. زن یکی از همسایهها که وضعی نداشت را گفته بود بیاید کمک کارش. دوخت ساده را یادش داده بود و نشانده بودش پشت چرخ. تعدادی پول میداد. هر عدد هفت هزارتومان. کمکم اوضاعش روبهراه شد. حسابش را با کمیته صاف کرد و دوتا چرخ دیگر هم خرید. زنهای بیسر و همسر که چند سر عائله داشتند، میآمدند وردستش، رویهی کفش میدوختند. بعدتر سفارش برای دوخت مانتوهای مدرسه هم گرفت.
حالا دیگر سری میان سرها داشت. غیر از زندگی خودش و علی، زندگی خیلیهای دیگر را هم سروسامان داده بود. قرار بود در مراسمی به عنوان زن کارآفرین معرفی شود. بعد هم وامی بدهند تا کارگاه بزند. همهی اینها را از برکت وجود علی میدید. بعد از سالها دوباره یاد ذکر سر سفره عقدش افتاد.
«ربِّ إنّي لِما اَنزلتَ إلیَّ مِن خیرٍفقیر».
گفت: اى پروردگار من، من به آن نعمتى كه برايم مىفرستى نيازمندم.
حالا دیگر خاطرش جمع بود که خدا جز خیر برایش نخواسته است.
#قصص_24
#روایت_یک_آیه
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
✍ نویسنده: #مرجان_اکبری
آیا تاکنون از یک موزهی تاریخ طبیعی دیدن کردهاید؟ انواع حیوانات از آهو و گوزن گرفته تا شیر، پلنگ، خزندگان و پرندگان مختلف، با بدنی کامل و طبیعی طوری نگاهت میکنند که گویا زندهاند و خودنمایی میکنند. با دیدن این هنرها که ساختهی دست انسان است، آیا به قدرت خدا در زنده کردن و میراندن موجودات شک دارید؟
در آیهی ۶۸ #سورهی_غافر، به قدرت تکوینی خداوند در #مرگ و #زندگی مخلوقات اشاره شده است. قدرت مطلقی که فقط مختص خودش میباشد و هیچ دست دیگری در آن دخالت ندارد. «هوالذی یحیی و یمیت».
قدرت #خداوند نامحدود است. او قادر است هر کاری را که بخواهد انجام دهد؛ اما نکتهی قابل توجه اين است كه هيچ يك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او سخت و مشكل نیست و همین که اراده کند، صورت مىگيرد.
«کن فیکون»: در قرآن، هشت مرتبه جملهی «کن فیکون» آمده که نشانهی #قدرت_مطلق خداوند میباشد.
لذا در پايان آيه مىفرمايد: «و هنگامى كه كارى مقرّر كند تنها به آن مىگويد: موجود باش! بىدرنگ موجود مىشود.» (فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).
شما از تجربههای خود بگویید. چه زمانی بوده که قدرت مطلق خداوند را حس کردهاید؟
#تفسیر_آیه
#غافر_68
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
✍ نویسنده: #سیدعباس_حسینیمقدم
📷 عکاس: #خانم_لام
🎚تنظیم صدا: #روحالله_دهنوی
#غافر_68
#تیزر_روایت
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
«اوست که زنده میکند و میمیراند»
✍ نویسنده: #سیدعباس_حسینیمقدم
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
از زمانی که #کرونا آمده بود درمان را کنار گذاشته بودیم، منظورم تلاش برای بچهدار شدن بود. هم از کرونا ترسیده بودیم، هم خودمان خسته شده بودیم. نیاز داشتیم دوباره جان بگیریم. هوایمان عوض شود. با حرفها و کنایههای نه، ده ساله کنار بیایم و خستگیها را بگذاریم کنار. من مشغول شده بودم به کتابفروشی و عوارض درمان کرونا. خانم مشغول شده بود به کلاسهای هنری و راهاندازی پروژهی نارکیک. جفتمان اینقدر سرمان شلوغ شده بود که حواسمان به خودمان نبود. من صبح تا شب درگیر کارهای عمرانی و راهاندازی کتابفروشی. خانم صبح تا شب درگیر کیک پختن و کارهای هنریاش.
توی همین بیخبری از خودمان و گذران زندگی، به توصیهی پزشک مجبور بودم وزن کم کنم تا عوارض کرونای چند ماه پیش دست از سرم بردارد. توی پیادهرویها سعی میکردم از کرونا فاصله بگیرم و به خیلی چیزهای دیگر فکر کنم. حرفهایی که شاید هیچوقت بعدها فرصت نمیکردم بهش فکر کنم. توی همین تفکرات و خیالات خودم چشمم افتاد به زندگیهایی که روی شانههای دیوارها ریخته شده بود. درختهایی که هوای بهاری #اسفند بهشان زندگی دوباره هدیه میداد. شاخههای خشکی که داشت برگهای تازه میزد یا کرمهایی که از خوردن برگها دوباره جان گرفته بودند و تلاش میکردند پروانه شوند. حتی گیاههایی که بهزور داشتند از لای آسفالتهای پیادهرو خیابان میزدند بیرون.
همه نشانههای #تولد بود که زمین داشت بیرون میریخت. ولی آدمها داشتند با #مرگ کنار میآمدند. توی مسیر پر بود از تابلوها یا بنرهای تسلیت که اینور و آنور داشتند از مرگ حرف میزدند. همزمان مرگ و تولد کنار هم زندگی میکردند و با هم کنار میآمدند. افتادم به #عکاسی از این نشانهها و اسمش را گذاشته بودم «یحیی و یمیت».
لای همین یحیی و یمیتها، بهش گفتم بیا برو یک آزمایش بده شاید اتفاقی افتاده باشد. گفت: «نه خودت را خسته کن نه من را اذیت.» بهزور رفت آزمایش و خودم هم رفتم برای گرفتن جوابش. همهچیز را از بر بودم اگر بتا از فلان بالاتر میبود جواب مثبت، پایینتر بود میشد منفی. آزمایش را که گرفتم همهچیز با همیشه فرق میکرد. بتا رفته بود بالا و این یعنی #حیات.
یک مرحلهی جدید به ما هدیه داده بود. گیج شده بودم باورم نمیشد. جواب آزمایش را به منشی آزمایشگاه نشان دادم و گفتم میشود جوابش را برایم بگویی؟ گفت: «دلت میخواهد چه باشد؟» گفتم: «مثبت.» گفت: «عجیبه همه دلشون میخواد منفی باشه. پس چون دلت میخواد مثبت باشه، مثبته.» گفتم ده سال منتظر خبرش بودم تا امشب. شبِ میلاد #امیرالمومنین که قرار بود خبرش بیاید و زنده کند امیدهای مرده را.
هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
اوست كه زنده مىكند و مىميراند. و چون ارادهی چيزى كند مىگويدش: «موجود شو.» پس موجود مىشود.
#غافر_68
#روایت_یک_آیه
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
✍ نویسنده: #مرجان_اکبری
1. «یا الله… یا رحمان»
بتپرستانِ جاهلِ زمان #رسولالله وقتی میدیدند #پیامبر، خداوند را گاه ‘الله’ و گاه ‘رحمن’ میخواند، به تمسخر میگفتند: این چه پیامبری است که ما را از #پرستش چند خدا نهی میکند، در حالیکه خود، دو خدا دارد. ندا آمد که خدا را چه به الله بنامید و چه به رحمن فرق نمیکند و به این شبهه پایان داد.
“الله” ۹۹ اسم دارد که غالب آنها در قرآن آمده است و همه مفاهیم مقدس دارند و ذات #پروردگار هستند و حقیقی. «فلهُ الاسماء الحُسنی».
ما انسانها آزادیم با هر کدام از این نامها، او را بخوانیم و در دعاهایمان صدایش بزنیم «ایّما تدعوا». البته بهتر است به نامهایی که در #قرآن نیامده و مختص نام خداوند نیست او را نخوانیم چرا که در مقابل کمالات بینهایت و نامحدود خداوند، عقل و کلام انسان محدود است و ممکن است به انحراف بیفتیم.
2. «نماز خواندن باید آداب خاص داشته باشد.»
#اسلام، دین میانه و اعتدال است. هرگاه پیامبر نمازش را با صدای بلند میخواند کفار به تمسخر میگرفتند و بلندبلند شعر میخواندند و پیامبر نمازش را آهسته میخواند که آنگاه اصحابش میگفتند صدایش را نمیشنوند و به اشتباه میافتند. این آیه نازل شد و پیامبر را به قرائتی نه بلند (و لا تجهر) و نه آهسته (و لا تخافت) بلکه با صدایی میانه دعوت کرد «وابتغ بین ذلک».
#تفسیر_آیه
#اسراء_110
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan