eitaa logo
 أین صاحِبُــنا؟!
18.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
«حضرت مهدی(عج)»: فَاِنّا یحیطُ عِلمُنا بِأَنبائِكُم و لایعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم. ما از اوضاع شما کاملاً باخبریم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست. (بحار، ج ٥٣، ص ١٧٥) خادم المهدی👇 @mahmode110 تبلیغات 👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات آیت الله شیخ مجتبی قزوینی نقل کرده اند: جناب آقای سید محمدباقر دامغانی از شاگر
💥مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی دامت برکاته در مشهد مقدس برای آنکه به محضر امام زمان ارواحنا فداه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه هر هفته در مسجدی از مساجد آغاز می کند او می گفت: ✨💫✨ در یکی از جمعه های آخر ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم می تابید، حال عجیبی به من دست داد، از جای برخاستم و به دنبال آن نور به درب آن خانه رفتم، خانه کوچک و فقیرانه ای بود، از درون خانه نور عجیبی می تابید، در زدم وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم حضرت ولی عصر، امام زمان علیه السلام در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید به روی آن کشیده بودند. ✨💫✨ وقتی من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند: 👈چرا اینگونه دنبال من می گردی و رنج ها را متحمل می شوی؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من دنبال شما بیایم! بعد فرمودند: این بانویی است که در دوره ی بی حجابی رضاخان پهلوی هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند. 📗ملاقات با امام عصر ج ۲ ص ۲۳۲ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات 💥مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی دامت برکاته در مشهد مقدس برای آنکه
(قسمت اول): مرحوم عراقی در دارالسلام از یکی از صلحا و خوبان حکایت والده خود را که اهل آمل مازندران بود و شوق بسیار زیادی برای تشرف به خدمت امام زمان علیه السلام داشته، نقل می کند: 💥بسیار شوق تشرف به محضر مقدس حضرت بقیةالله ارواحنافداه را داشتم، مطالبی داشتم که دلم میخواست از آن وجود مقدس بخواهم، عصر پنجشنبه به زیارت اهل قبور به مکانی که درآمل مصلی نام داشت رفته و بالای قبر برادرم نشستم و بسیار گریستم که ضعف بر من غلبه کرد و عالم بنظرم تاریک شد، ✨💫✨ برخاستم متوجه زیارت امام زاده جلیل القدر امامزاده ابراهیم علیه السلام شدم. ناگهان در اثنا راه در کنار رودخانه انواری به رنگهای مختلف مشاهده کردم که موج مانند صعود و نزول می آیند ، قدری پیش رفتم دیگر آن نور را ندیدم ولی مردی را دیدم که آنجا نماز میخواند و در سجده است، با خود گفتم باید این مرد یکی از بزرگان دین باشد و بایستی او را بشناسم. ✨💫✨ پیش رفتم و ایستادم تا آنکه از نماز فارع گردید، سلام عرض نمودم، جواب فرمود. عرض کردم شما کیستید؟ توجهی به من نفرمود، اصرار بسیار کردم، فرمود : چکار داری به تو که دخلی ندارد، من غریبم. او را بعد از آنکه زیاد قسم دادم و به معصومین علیهم السلام رسید ،فرمود که من عبدالحمیدم! عرض کردم برای چکار اینجا تشریف آوردید؟ فرمود: برای زیارت خضر آمده ام. عرض نمودم خضر کجاست؟ فرمود: قبرش آنجاست و اشاره به سمت بقعه ای فرمود که نزدیک آنجا بود و معروف به قدمگاه خضر نبی! 🔺ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌=صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت اول): مرحوم عراقی در دارالسلام از یکی از صلحا و خوبان حکایت والده خود را
(قسمت اول): 💥آقای "احدی واعظ" از استادش که شاگرد آیت الله بروجردی بود نقل می کند که: در زمان زعامت آیت الله بروجردی مردم اصفهان ضریحی برای حضرت رقیه سلام الله علیها ساختند و خواستند آن را بر قبر مطهر ایشان نصب کنند، برای این کار از حضرت آیت الله اجازه خواستند. ✨💫✨ حضرت آیت الله فرمودند: من در نصب ضریح حضرت رقیه تردید دارم و برای من روشن نیست که امام حسین علیه السلام دختری بنام رقیه داشته است یا خیر، من اجازه این کار را نمی دهم!!! هرچه علما و بزرگان شهر اصرار کردند، از آنها اصرار و از ایشان انکار که: برای من روشن نیست، من نمی توانم اجازه دهم. تا اینکه "شیخ صالح" بیمار شد، او طلبه ای بود که به حضرت آیت الله بروجردی خدمت می کرد، ✨💫✨ او در بیمارستان بستری شد اما معالجات بی نتیجه بود، پزشکان از او قطع امید کردند و گفتند او را به خانه ببرید اما کسی او را ملاقات نکند، چون بیماریش مُسری است. خلاصه زن و بچه او یکسال از او مراقبت کردند، مراقبت از مریضی که نباید با او تماسی داشت کار ساده ای نبود... =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات(قسمت اول): 💥آقای "احدی واعظ" از استادش که شاگرد آیت الله بروجردی بود نقل می کند
(قسمت دوم): 💥شیخ صالح جانش به لب رسیده بود، تا اینکه یک روز به در خانه چهارده معصوم علیهم السلام رفت، به در خانه ای که وقتی تمام درها بسته می شوند، باز می شود! به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، به حضرت علی و حضرت زهرا علیهماالسلام متوسل شد، دامن تک تک ائمه را گرفت و از آنها کمک خواست تا اینکه به یاد امام زمانش افتاد، ✨💫✨ به یادش آمد که او یک طلبه است، سرباز امام زمان، و باید درخواستش را به فرمانده اش بگوید. از صبح تا ظهر در منزل خودش متوسل به امام زمانش بود، بعدازظهر بود که گفت: آقای بزرگواری را دیدم که وارد خانه شدند، در کنارم نشستند و از من دلجویی کردند، دست بر سرم گذاشتند و فرمودند: چه شده؟ گفتم: سرم درد می کند. دست مبارکشان را روی سرم کشیدند، سردردم خوب شد. ✨💫✨ بعد دست بر دلم گذاشتند و باز فرمودند: چه شده؟ گفتم: آقاجان قربانتان بشوم، دلم هم درد می کند، دست مبارکشان را که روی دلم بود آرام کشیدند، فورا درد دلم ساکت شد. هرجای بدنم را که ناراحت بود، همینطور مداوا کردند و تمام بیماریم برطرف شد. یک لحظه به خودم گفتم: =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت دوم): 💥شیخ صالح جانش به لب رسیده بود، تا اینکه یک روز به در خانه چهارده م
(قسمت سوم): 💥یک لحظه با خودم گفتم: این آقا کیست که چنین کرامتهایی دارد؟ پرسیدم: آقا شما که هستید؟ فرمودند: از صبح تا بحال چه کسی را می خواستی؟ درد دلم باز شد، زخمهای یکساله ام سرباز کرد، گفتم: آقا یکسال است که مریض هستم، فقیر و بی پول شده ام، در سختی به سر می برم. فرمودند: برای اینهم فکری کرده ام. ✨💫✨ الان خانواده ات به اینجا می آیند و اگر تو را اینطور ببینند داد و فریاد می کنند، تو به خانه آیت الله بروجردی برو، ساعت ۳/۵ بعد از ظهر ایشان به اتاقشان می روند که مطالعه کنند و دیگر کسی را نمی پذیرند، شما پیش او برو، خادمش نمی گذارد هرطور شده اجازه بگیر و برو به ایشان جریان را بگو، سلام مرا هم به او برسان و بگو آن شش هزار تومان را که اخیرا به او داده اند، به تو بدهد و بگو "رقیه از ماست" بگویند ضریح را نصب کنند. ✨💫✨ شیخ صالح می گفت: من فوری به منزل آیت الله بروجردی رفتم، ساعت ۳/۵ بود، با زحمت از خادم اجازه گرفتم و جریان را به ایشان عرض کردم، ایشان تمام جاهایی را که حضرت دست کشیده بود بوسیدند، آن شش هزار تومان را نیز به من عنایت فرمودند و دستور دادند ضریح حضرت رقیه را نصب کنند. 📗مجله منتظران شماره ۲۷ =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان ناگاه دیدم آن حیوان ها دست ها را بلند کردند و مولایم را گرفتند
(قسمت اول) نقل نمود طبیب معتمد امین الحاج محمد جواد مذکور که: در سال هزار و سیصد شصت و چیزی قمری مشرف شدیم به زیارت و عتبه بوسی ائمه عراق و در هنگام مراجعت به شوشتر در قطار بغداد و بصره ملاقات نمودم سیّد جلیل مقدس و متدین یعنی آن کسی که نماینده و معتمد تهرانی ها بود در اقامه مجلس عزاداری و روضه خوانی ایشان در کربلا در دهه عاشورا که با اصطلاح خودشان تشکیل تکیه باشد. ✨💫✨ حاجی طبیب می گوید: از او پرسیدم که چند سفر است که به کربلا آمده ای؟ قریب بیست سفر را گفت. مؤلف گوید: تردید از من است. به هر حال حاج طبیب گفت: از او پرسیدم که در این سفر های کثیر خود آیا معجزه ای مشاهده نموده ای؟ فرمود بلی در یکی از سفرهای خود ساعت دو تقریبا از شب گذشته از حرم بیرون می آمدم. نزدیک کفش کن در میان صحن مطهر سیدی را دیدم با عمامه سبز و لباس مقطع (لباس شیک و مرتب) به شکل عرب قدم می زد. ✨💫✨ از شکل و هیئتش خوشم آمد به او سلام کردم و با او انس گرفتم. از جمله کلمات نوازش اثری که فرمود این بود که فرمود: ای سیّد، به زیارت جدّت آمدی، خوب کردی، بسیار کار خوبی نمودی، خوش به حال تو! و از این گونه کلمات مکرر فرمود و پس از صحبت عرض کردم: اگر ممکن است به منزل ما تشریف بیاورید و صرف شام نمایید. اجابت کرد. او را به منزل خود برده غذایی ساده که برای خود تهیه می نمودم حاضر کردم. چون سیّد مشغول خوردن شد در خجلت فرو رفتم که این غذا مناسب حال سیّد نبوده و عذر خواهی نمودم. ادامه دارد ... 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت اول) نقل نمود طبیب معتمد امین الحاج محمد جواد مذکور که: در سال هزار و سی
(قسمت دوم) پس از صرف غذا فرمود: حالا من از تو وعده شام فرداشب را می گیرم؛ باید فردا شب به مهمانی من بیایی و وعده گاه من و تو در همین ساعت مثل امشب در همان جا از صحن مطهر. قبول کردم. چون فردا شب در همان وقت از حرم بیرون آمدم سیّد را همان جا یافتم که قدم می زد. مرا با خود از یکی از بابهای شریفه بیرون برد و پس از چند قدم داخل بازارچه دری پیدا شد آن را کوبید. جوانی آمد در را باز کرد. پله ای بود از پله بالا رفتیم اطاق مفصل و مجلسی با فرش ها و پرده های ملوکانه پیدا شد. در میان آن نشستیم. من از وضع آن مجلس و پذیرایی شب گذشته بر خجلتم افزوده شد. ✨💫✨ مؤلف گوید که خاطرم نیست قبل از غذا آیا صرف میوه و یا چیز دیگر مثل آن نقل شده یا خیر؟ به هر حال سیّد فرمودند: آفتابه لگن بیاورید. آوردند. آفتابه لگنی که به خوبی آن ندیده بودم. پس فرمود غذا بیاورید. آوردند. غذایی که مثل آن نخورده بودم و همه را از پشت پرده ها حاضر میکردند. پس از صرف غذا من تصمیم گرفتم که وقت دیگر از سیّد دعوت کنم و غذایی که مناسب مقام او باشد به او بدهم، پس برخاسته از خدمتش مرخص شدم. چون صبح شد برای وعده خواهی در همان محل از خیابان رفته خانه هایی دیدم که اصلاً و ابداً شبیه به آن خانه نبود. ✨💫✨ هرچه بالا و پایین را ملاحظه کردم آن را نیافتم آخرالامر مجبور شدم که درِ یکی از آن خانه ها را کوبیدم. آوازی ناشناس به گوشم رسید که کیست؟ گفتم: منم سیّدی که اینجا تشریف داشته میخواهم ملاقات کنم. گفت: این خانه فلان فلّاح یا فلان حمال است مثلاً و این مطلبی که می گویی بسیار دور است از وضع ما. گفتم: در این نزدیکی خانه چنین سیّد یا فردی که احتمال آن باشد که چنین سیّدی بر ایشان وارد باشد نیست؟ گفتند: خیر. و اصلاً وابداً در آن حوالی خبری از آن خانه و آن سیّد بدست نیامد. 📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٨٨ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌=صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت دوم) پس از صرف غذا فرمود: حالا من از تو وعده شام فرداشب را می گیرم؛ بای
مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به من گفت که: خانه قدیمی که الان من در آن سکونت دارم مال مردی از اهل خیر و صلاح بود که او را‌ "حسین مدلل" می گفتند. او نزدیک صحن حضرت امیرالمۆمنین علیه السّلام در محلی که آن را ساباط "حسین مدلل" می گفتند، زندگی می کرد. او به ناگاه مریض شد و بعد از مدتی هر دو پایش مثل چوب خشكید و خانه‌نشین شد. چون نمی‌توانست كار بكند، دچار فقر و نیازمند مردم شد و زن و بچه‌هایش روزگار سختی را می گذرانیدند. ✨💫✨ در یكی از شب‌ها به خاطرش آمد كه خداوند در قرآن مجید فرموده: وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ ‌مِنْ حَبْلِ الْوَرید. ما از رگ گردن به آدمی نزدیكتریم. وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و گفت: خدایا این دنیا صاحبی دارد. از تو می‌خواهم كه مرا به وسیله‌ی او شفا دهی. در همان شب، وقتی همسر و فرزندانش از خواب بیدار شدند، دیدند كه نوری فضای منزل را روشن و زمین و آسمان را منور كرده است، به حدی كه چشم‌ها را خیره می‌كند. از حسین پرسیدند: چه خبر است؟ گفت: الان فریاد رس بیچارگان حضرت صاحب الزمان علیه السّلام این جا بود. كنار بسترم آمد و به من فرمود: ای حسین! از جا برخیز. عرض كردم: ای سید و مولایم، من را می بینید که نمی‌توانم برخیزم. پس در كمال محبت و مهربانی دستم را گرفتند و بلندم كردند. ✨💫✨ من فورا حالم خوب شد و دیدم هیچ گونه درد و مرضی ندارم و به من فرمودند: این ساباط راه من است که من از این راه به حرم جدم امیرالمؤمنین می روم. در آن را هر شب ببندید. عرض کردم: شنیدم و اطاعت می کنم. سپس آن حضرت برخاستند و از همانجا به زیارت حرم حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام رفتند و این نور اثر قدم مبارک آن حضرت است. 📚منتخب الاثر ص ۳۶۱ و ملاقات با امام زمان ص ۴۸ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به من گفت که: خان
سید مهدی نجفی که مداومت به تشرف به مسجد سهله در شب های چهارشنبه را داشت فرمود: شبی با جمعی از رفقا به سمت مسجد سهله مشرف شدیم. دیدیم رکن قبله مسجد طرف شرقی همانجا که مقام حضرت حجت علیه السلام واقع است روشن می باشد. پیش رفتیم، سید بزرگواری در محراب مشغول عبادت بودند. معلوم شد آن روشنی، روشنایی چراغ نیست بلکه نور صورت مبارک آن سرور است که در و دیوار را منوّر کرده است. به جای خود برگشتیم و باز نظر کردیم، آن صفّه را روشن دیدیم. گویا چراغ نور بخشی در آن گزارده اند. ✨💫✨ وقتی دوباره نزدیک شدیم همان حال سابق را یافتیم. بالاخره یقین یافتیم آن امام ابرار و سلالهٔ ائمه اطهار علیهم السلام است. هیبت آن حضرت همه ما را گرفت؛ هر کدام از ما در جای خودمان مانند چوب خاک شدیم و از حس و حرکت افتادیم، جز من که چند قدمی از رفقا جلوتر رفتم. هر قدر خواستم جلوتر بروم یا عرضی بکنم، در خود یارایی ندیدم مگر اینکه مطلبی به خاطرم آمد، عرض کردم: استخاره ای برای من بگیرید. آن حضرت دست مبارک خود را باز نمودند و با آن تسبیحی که مشغول ذکر بودند مشتی گرفتند و بعد از حساب کردن در جوابم فرمودند خوب است. ✨💫✨ بعد هم روی مبارک خود را به سوی ما انداختند و نظر پر فیض خویش را برای لحظاتی به ما انداختند. گویا انتظار داشتند حاجت دنیا و آخرت خویش را از درگاه لطف و عطایشان در خواست نماییم ولی سعادت و استعداد ما یاری نکرد و قفل خاموشی دهان ما را بست. سپس به سمت در مسجد روانه گردیدند چون قدری تشریف بردند قدرت در پای خود یافتیم و به دنبال آن حضرت دویدیم؛ وقتی خواستند از در مسجد بیرون بروند دوباره صورت مبارک خود را به طرف ما گرداندند و مدتی به همین حال بودند‌. ما چند نفر بدون حس و حرکت بودیم و هیچ قدرتی نداشتیم تا اینکه بالاخره از مسجد خارج شدیم و به فاصله ای که بین دو در بود رسیدیم. ✨💫✨ آن بزرگوار از در دوم خارج شدند به مجرد خروج حضرت قوّت و شعور ما بازگشت فورا و به سرعت هر چه تمام تر به سمت در دوم دویدیم و به اندازه یک چشم بر هم زدن از در دوم خارج شدیم چشم به اطراف بیابان انداختیم ولی هیچ کس را نیافتیم هرچه به اطراف و اکناف دویدیم به هیچ وجه اثری نیافتیم و برای ما معلوم شد که به مجرد خروج از در دوم حضرت از نظر ما مخفی شدند، بر بی لیاقتی و از دست دادن فرصتی که برای ذکر حاجات مان پیش آمده بود افسوس خوردیم و متاثر شدیم. 📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢١٩ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات سید مهدی نجفی که مداومت به تشرف به مسجد سهله در شب های چهارشنبه را داشت فرمود:
مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به محضر حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زينب سلام الله علیها جويا شدم، در جوابم فرمود: روزی مرحوم حضرت آيت الله العظمی آقا ضياء عراقی که از محققين و مراجع تقليد بود، فرمودند: شخصی شيعه مذهب از شيعيان قطيف عربستان به قصد زيارت حضرت امام رضا علیه السلام عازم ايران می گردد. او در طول راه پول خود را گم می کند. حيران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقية الله ارواحنافداه می گردد. ✨💫✨ در همان حال سيد نورانی را می بيند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گويد: اين مبلغ تو را به سامرا می رساند. چون به آن شهر رسيدی، پيش وکيل ما حاج ميزاحسن شيرازی می روی و به او می گویی: سيد مهدی می گويد آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد. اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی تهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بوديد... ازدحام جمعيت باعث شده بود که حرم عمه ام کثيف گردد و آشغال ريخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نيز آن آشغال ها را بيرون می ريخت... و من در کنار شما بودم! ✨💫✨ شيعه قطيفی می گويد: چون به سامرا رسيدم و به خدمت مرحوم شيرازی شرفياب شدم، جريان را به عرض او رساندم. بی اختيار در حالی که اشک شوق می ريخت، دست در گردنم افکند و چشمهايم را بوسيد و تبريک گفت و مبالغی را برايم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسيدم و آن جريان را برای او نيز تعريف نمودم. او تصديق کرد، ولی بسيار متأثر گشت که ای کاش اين نمايندگی و افتخار نصيب او می شد. 📗خصائص الزینبیه سيمای زينب کبری علیهاالسلام ص۱۴۳ =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
 أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به مح
💥آقای ولید بن عباس از اهل عربستان سعودی نقل می کند: ما اهل تسنن بودیم و اهل تسنن اسم "فاطمه" و "زینب" را برای بچه ها خوب نمی دانند و عقیده دارند هر بچه ای به این نام باشد بزودی می میرد. اما من همسری داشتم که فاطمه نام داشت و در اولین زایمان دختری به دنیا آورد که فامیل من نام "حفصه" را برای دخترم انتخاب کردند. ولی من زیر بار نرفتم و اسم فرزندم را نیز "فاطمه" گذاشتم. ✨💫✨ بعد از سه سال فاطمه مریض شد، دخترم را خدمت قبر رسول اکرم صلی الله علیه و آله بردم و از ایشان شفا خواستم الحمدلله شفا دادند. بعد از برگشتن از حرم دخترم خوابید، خوابش طولانی شد. هرچه صدایش کردیم بیدار نشد. او را دکتر بردیم، دکتر گفت: بچه مرده است. دخترم را با اشک و آه همراه همسرم و سایر فامیل به غسلخانه جهت شستشو بردیم. بعد از چند دقیقه دیدم دخترم حرکت می کند و از من آب خواست. ✨💫✨ دخترم را بغل کردم. گفت: بابا خواب بودم در عالم خواب دیدم مردی پیش من ایستاده و دو رکعت نماز خواند، بعد از نماز دست مبارک را بر سر من مالید و گفت: بلند شو شما زنده می مانید و فعلا نمی میرید، به بابایت بگو: شیعه شود و مذهب سنی را ترک کند و این مساله باعث شیعه شدن من شد و سپس برای تشکر و قدر دانی عازم ایران و مسجد جمکران شدم. 📗جمکران تجلیگاه صاحب الزمان و ملاقات با امام عصر ص۲۸۵ =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝
🍀ملا محمد کاشانی (آخوند کاشی) روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند. که شخصی باعجله آمد وضو گرفت و به داخل مسجد رفت و به نماز ایستاد. با توجّه به این که مرحوم کاشی خیلی مؤدّب وضو می‌گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا می‌آورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود. به هنگام خروج با مرحوم کاشی رو به رو شد ایشان پرسیدند : چه کار می‌کردی…!؟ گفت : هیچ… فرمود : تو هیچ کار نمی‌کردی…!؟ گفت : نه! می‌دانست که اگر بگوید نماز می‌خواندم، کار بیخ پیدا می‌کند. آقا فرمود : مگر تو نماز نمی‌خواندی…!؟ گفت : نه…! آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می‌خواندی. گفت : نه آقا اشتباه دیدی… سؤال کردند : پس چه کار می‌کردی…!؟ گفت : فقط آمده بودم بگویم من یاغی نیستم، همین… این جمله در مرحوم آخوند (رحمه الله) خیلی تأثیر گذاشت. تا مدّت ها هر وقت از احوال آخوند می‌پرسیدند، ایشان با حال خاصی می‌فرمود: من یاغی نیستم… خدا من و دوستام یاغی نیستیم…! بنده ایم…! ادامه دارد.... =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝